فیک: زیبای حقیقی
(part8)
علامت مامان کوک&
+: در رو باز کرد، من کلان هوش از سرم پرید چه استایل باحالی زده توی مدرست این جوری نیود
+: ولی چرا توی خونه این جوری لباس پوشیده بود؟
این فکر ها رو از سرم بیرون کردم و بعد از نامسای و ریو رفتم داخل مامان کوک از اشپزخونه اومد و از ما استقبال
کرد، مامانش خیلی صمیمی با ما برخورد کرد من تعجب کردت بودم چون مامانش ریو نمسای رو مشناخت بالاخره با ریو ۷ دوست بود و با نامسای هم ۵ سال! ولی من رو از کجا میشناخت؟ من که تازه به این مدرسه اومدم؟؟؟
با صدای شکمم از فکر و خیال در اومدم، گشنم بود😶
&: بچه ها بیاد صبحانه بخورد
^: دستون درد نکنه خاله ما خوردیم
ارنجم رو به نامسای زدم و اروم گفتم
+: گوه نخور من نخوردم،گشنمه
^: دهنت رو ببند
~:(اروم) منم گشنمه نامسای از طرف ما مرف نزن
&:(لبخند ملیحی زد): حالا که گشنتونه چرا وایستادین، بیان سر سفره دیگه
-: تعارف نکنید بفرماید 😊
+: خفه شو 😒
-: چت شوده تو؟
^: چون گشنشه سگ شده(بعد یک نگاه به ا/ت کرد )
+: 😒😒
-: اوو فهمیدم
بعد رفتیم سر میز نشستیم و از خاله تشکر کردیم و شروع به خوردن کردیم
میز پر بود، چی جوری وفت کرده این همه چیز میز درست کنه؟؟ واوووو این یک زن واقعیه، دوباره شکم صدا داد خدارو شکر که صداس بلند نبود و بعد شروع کردم
یکم برنج مخلوط برداشتم خوردم
واووووووو چشمام برق انداخت خیلی خوشمزه بود(p.n: گشنم شد)
هم ظاهرش خوب بود هم طعمش
بعد از اینکه صبحونه خوردیم
کوک ما رو برپ طبقه پایین خونشون
یک سالن بزرگ بود که بعضی از بازی ها رو داشت اون طرف سالن تخت بیلبورد بود و کنار اون هم دستگاه گیم بود و اون ور تر هم یک کارائوکه بود دلم میخواست امتحان کنم خیلی وقت بود اهنگ نخونده بودم با ضربه نامسای به خودم اومدم
^: ا/ت اونجا رو 😍
+: کجا رو میگی
^: اونجا پشت اون دیوار رو نگاه کن
+🤩(دهنش باز مونده بود)
-: با اینکه توی خانواده ما هیچ کس میکاپ ارتیست نیست بازم اینا رو دارم
+: مطمئنی از بهترین پد گرفته تا بهترین کرم و سایه اینا همه برند های معروفیه فقط اون هایی که دوره دیدین میتونن با اینا کار کنن
-:🤨مگه چیه چون برنده کسی نمیتونه باهلشون کاره کنه واه مگه میشه چه فرقی داره برند معروف باشه یا نه
+: وای من از تو چه انتظاری داشتم معلومه که نمیدونی 🤦♀
-: من خیلی چیزا میدونم که به ذهن تو خطور نمیکنه
+: مثلا.....
-: مثلا یک دختر رو چی جوری راضی نگه داشت
ریو خندید کوک هم بعدش خندید
من و نامسای یک به هم نگاه کردیم بعد یه اونا نگاه کردیم فهمیدیم قضیه چیه
+: خیلی منحرفیی کوک
-: نه نیستم تو یک چیز دیگه فکر کردی
+: اها صد در صد(با کنایه)
~: خوب شما دخترا تصمیم گرفتین میخواین چه شخصیتی بشین؟؟
^: اوهم
+: نه هنوز، تو چی؟
علامت مامان کوک&
+: در رو باز کرد، من کلان هوش از سرم پرید چه استایل باحالی زده توی مدرست این جوری نیود
+: ولی چرا توی خونه این جوری لباس پوشیده بود؟
این فکر ها رو از سرم بیرون کردم و بعد از نامسای و ریو رفتم داخل مامان کوک از اشپزخونه اومد و از ما استقبال
کرد، مامانش خیلی صمیمی با ما برخورد کرد من تعجب کردت بودم چون مامانش ریو نمسای رو مشناخت بالاخره با ریو ۷ دوست بود و با نامسای هم ۵ سال! ولی من رو از کجا میشناخت؟ من که تازه به این مدرسه اومدم؟؟؟
با صدای شکمم از فکر و خیال در اومدم، گشنم بود😶
&: بچه ها بیاد صبحانه بخورد
^: دستون درد نکنه خاله ما خوردیم
ارنجم رو به نامسای زدم و اروم گفتم
+: گوه نخور من نخوردم،گشنمه
^: دهنت رو ببند
~:(اروم) منم گشنمه نامسای از طرف ما مرف نزن
&:(لبخند ملیحی زد): حالا که گشنتونه چرا وایستادین، بیان سر سفره دیگه
-: تعارف نکنید بفرماید 😊
+: خفه شو 😒
-: چت شوده تو؟
^: چون گشنشه سگ شده(بعد یک نگاه به ا/ت کرد )
+: 😒😒
-: اوو فهمیدم
بعد رفتیم سر میز نشستیم و از خاله تشکر کردیم و شروع به خوردن کردیم
میز پر بود، چی جوری وفت کرده این همه چیز میز درست کنه؟؟ واوووو این یک زن واقعیه، دوباره شکم صدا داد خدارو شکر که صداس بلند نبود و بعد شروع کردم
یکم برنج مخلوط برداشتم خوردم
واووووووو چشمام برق انداخت خیلی خوشمزه بود(p.n: گشنم شد)
هم ظاهرش خوب بود هم طعمش
بعد از اینکه صبحونه خوردیم
کوک ما رو برپ طبقه پایین خونشون
یک سالن بزرگ بود که بعضی از بازی ها رو داشت اون طرف سالن تخت بیلبورد بود و کنار اون هم دستگاه گیم بود و اون ور تر هم یک کارائوکه بود دلم میخواست امتحان کنم خیلی وقت بود اهنگ نخونده بودم با ضربه نامسای به خودم اومدم
^: ا/ت اونجا رو 😍
+: کجا رو میگی
^: اونجا پشت اون دیوار رو نگاه کن
+🤩(دهنش باز مونده بود)
-: با اینکه توی خانواده ما هیچ کس میکاپ ارتیست نیست بازم اینا رو دارم
+: مطمئنی از بهترین پد گرفته تا بهترین کرم و سایه اینا همه برند های معروفیه فقط اون هایی که دوره دیدین میتونن با اینا کار کنن
-:🤨مگه چیه چون برنده کسی نمیتونه باهلشون کاره کنه واه مگه میشه چه فرقی داره برند معروف باشه یا نه
+: وای من از تو چه انتظاری داشتم معلومه که نمیدونی 🤦♀
-: من خیلی چیزا میدونم که به ذهن تو خطور نمیکنه
+: مثلا.....
-: مثلا یک دختر رو چی جوری راضی نگه داشت
ریو خندید کوک هم بعدش خندید
من و نامسای یک به هم نگاه کردیم بعد یه اونا نگاه کردیم فهمیدیم قضیه چیه
+: خیلی منحرفیی کوک
-: نه نیستم تو یک چیز دیگه فکر کردی
+: اها صد در صد(با کنایه)
~: خوب شما دخترا تصمیم گرفتین میخواین چه شخصیتی بشین؟؟
^: اوهم
+: نه هنوز، تو چی؟
۳۵۷
۲۷ آبان ۱۴۰۳