دلقک سایکوپات
دلقک سایکوپات
part1
سلام من کیم ته بوم هستم از ایران به کره مهاجرت کردم و توی سئول تنها زندگی میکنم من ۱۶ سالمه و به دبیرستان میرم من از بچگی عاشق چیزایی بودم که دیگران ازش متنفر بودن همیشه دلم میخواست خون ببینم و قاتل بودن رو تجربه کنم هیچکس درباره ی این موضوع هیچ خبری نداشت حتی خانوادم چون من ظاهر خیلی عادی داشتم حتی یبار وقتی که ۷ سالم بود دم در خونمون یه گربه رو به چاقو کشتم و همونجا دفنش کردم حتی با اینکه ۷ سالم بود هیچ احساس گناه یا پشیمونی هم نداشتم بلکه داشتم از دیدن خون لذت میبردم و همینطور که بزرگ تر شدم این علاقه ها هم بیشتر شد
همینجوری داشتم نفس نفس میزدم دستام سرد شده بود و میلرزیدند دخترا دوباره باهم خندیدند و دوباره کار های همیشه شونو تکرار کردن انقدر بدجور کتکم زده بودن که اعضا ی بدنمو حس نمیکردم و داشتم خون بالا میوردم بله درسته من قربانی خشونت مدرسه ایی بودم و اونا هر روز برام قلدری میکردن همینجوری که از شدت درد زیاد آروم اشک میریختم یکیشون صورتمو گرفت و گفت: هی روانی پس میری اسم مارو میدی به مدیر هان؟
چک محکمی زد تو صورتم که دوباره روی زمین افتادم و موهام پریشون توی صورتم ریخت که دوباره اون ۴ دختر باهم زدن زیر خنده
همینجوری که آروم اشک میرختم داشتم نقشه ی قتلشونو تو ذهنم میچیدم و با فکری که توی سرم بود آروم دستمو کردم توی کیفم و چاقو داخل کیفم و بیرون آوردمش که یهو...
ادامه دارد
part1
سلام من کیم ته بوم هستم از ایران به کره مهاجرت کردم و توی سئول تنها زندگی میکنم من ۱۶ سالمه و به دبیرستان میرم من از بچگی عاشق چیزایی بودم که دیگران ازش متنفر بودن همیشه دلم میخواست خون ببینم و قاتل بودن رو تجربه کنم هیچکس درباره ی این موضوع هیچ خبری نداشت حتی خانوادم چون من ظاهر خیلی عادی داشتم حتی یبار وقتی که ۷ سالم بود دم در خونمون یه گربه رو به چاقو کشتم و همونجا دفنش کردم حتی با اینکه ۷ سالم بود هیچ احساس گناه یا پشیمونی هم نداشتم بلکه داشتم از دیدن خون لذت میبردم و همینطور که بزرگ تر شدم این علاقه ها هم بیشتر شد
همینجوری داشتم نفس نفس میزدم دستام سرد شده بود و میلرزیدند دخترا دوباره باهم خندیدند و دوباره کار های همیشه شونو تکرار کردن انقدر بدجور کتکم زده بودن که اعضا ی بدنمو حس نمیکردم و داشتم خون بالا میوردم بله درسته من قربانی خشونت مدرسه ایی بودم و اونا هر روز برام قلدری میکردن همینجوری که از شدت درد زیاد آروم اشک میریختم یکیشون صورتمو گرفت و گفت: هی روانی پس میری اسم مارو میدی به مدیر هان؟
چک محکمی زد تو صورتم که دوباره روی زمین افتادم و موهام پریشون توی صورتم ریخت که دوباره اون ۴ دختر باهم زدن زیر خنده
همینجوری که آروم اشک میرختم داشتم نقشه ی قتلشونو تو ذهنم میچیدم و با فکری که توی سرم بود آروم دستمو کردم توی کیفم و چاقو داخل کیفم و بیرون آوردمش که یهو...
ادامه دارد
۵۱۹
۰۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.