فیک:ساسنگ فن من پارت۱۱۲
سرم رو به نشانه ی تعظیم کمی پایین آوردم و گفتم:
-سلام. . . خوشبختم
مطمئنا هیچ نیازی به معرفی خودم نبود!
-هارا. . . خوشحالم که می بینمت
با صدای جونگ کوک و پرشی که به سمت دختر عمه اش زد, ابروهام باال
پریدن؛ بنظر میرسید رابطه ی خیلی خوبی باهم داشتن.
دخترعمه اش چیزی زیر گوش کوک زمزمه کرد و باعث شد تا هردو بلند
بخندن؛ میتونستم قسم بخورم که اون خنده شیطانی بخاطر به منه!
___________________________________
حس گناه شدیدی داشتم.
هوسوک بیخبر از آینده ی تاریک و ترسناکش کنارم نشسته بود و داشت
لیمونادی که براش آورده بودن رو مزه مزه میکرد.
از بین حرف های این خانواده ی جهنمی به خوبی فهمیده بودم که هدفشون
از دعوت همزمان هوسوک و هارا چیه.
میخواستم بهش بگم که بهانه ای بیاره و زودتر مهمونی رو ترک کنه اما با
دیدن آقای جئون که جلوم نشسته بود و با دستش تصویری نمادین از
بستن زیپ دهنم رو نشون میداد, از اینکار منصرف شدم.
با اومدن جین و یرین که ورقه های بازی حکم رو در دست داشتن, آقای
جئون از جاش بلند شد و گفت:
-من دیگه شما جوونا رو تنها میذارم. . .
با ملحق شدن هارا و جونگ کوک به جمع ما, اون مرد قبل از رفتنش با دو
انگشتش اشاره ای به چشم های خودش و بعد من کرد که باعث شد آب
دهانم رو به سختی قورت بدم و صاف سرجام بنشینم.
هیچ وقت فکر نمیکردم که داخل چنین بازی کثیفی شرکت داده باشم.
تمام این خانواده آنرمال محسوب میشدن و من از همین حالا, برای
هوسوک طلب آمرزش و مغفرت میکردم.
_______________
_باورم نمیشه که شما اون فیلمو دیده باشید. . . خیلی قدیمیه
هوسوک با شگفتی گفت و خودش رو به هارا نزدیک تر کرد که باعث شد
چشم هام گشاد تر از چند دقیقه ی قبل بشن.
من نگران این پسر بودم که داشت عملا با هارا لاس میزد؟
جونگ کوک پوزخندی زد و زیر گوشم زمزمه کرد:
_انگار دوستات به دخترای ما خیلی علاقه دارن. . . خودتم که شاه ماهی این خانواده رو داری
نگاه چپی بهش انداختم و لب زدم:
-بعدا میفهمه چه اشتباه بزرگی کرده
-مادرت تماس گرفته عزیزم. . . باهاش صحبت کن. . .
آقای جئون گوشی رو به دست خواهرزاده اش داد و موجب این شد که
چشم های من این بار از حدقه دربیان.
باور نمیشد که آقای جئون کلمه ی عزیزم رو به زبون آورده باشه
با دور شدن هارا از جمع ما, هوسوک با اشتیاق به سمت ما چرخید و لب
زد:
-واو. . . اون خیلی کیوت نیست؟
جونگ کوک خندید و جواب داد:
-چرا خیلی کیوته
باورم نمیشد که به همین راحتی خام این خانواده شده باشه.
-واقعا احمقی
زیر لب زمزمه کردم و دهن کجی ای به اون پسر مات برده کردم.
دوست شدن با خواهرزاده ی آقای جئون یعنی خط پایان؛ چون اون مرد تا
این دو نفر رو داخل کلیسا به عقد هم درنمی آورد دست بردار نبود و این
برای هوسوک که عاشق لاس زدن با دخترهای مختلف و دوست شدن
باهاشون بود, یعنی مرگ!!
-میخوای شمارشو بهت بدم؟
یرین با شیطنت پرسید و کمی به سمت ما خم شد.
_ . فقط منظورم این بود که خیلی کیوته . . نه. . . فکر نکنم وقت مناسبی برای این کارا باشه. . . فعال باید روی البومم کار کنم
هوسوک خیلی سریع قطاری از کلمات رو به زبون آورد و بعد با خجالت
دستی پشت گوشش کشید.
کمی امیدوار شدم که هنوز هم عقلی داره اما مطمئن بودم آقای جئون به
این راحتیا دست بردار نیست!
اون مرد درست مثل گلادیاتور های امپراطوری روم, تا آخرین نفس تمام
تلاشش رو میکرد و تا زمانیکه خواهرزاده اش رو وصل دوست بخت
برگشته ی من نمیکرد, راضی نمیشد.
____________
-سلام. . . خوشبختم
مطمئنا هیچ نیازی به معرفی خودم نبود!
-هارا. . . خوشحالم که می بینمت
با صدای جونگ کوک و پرشی که به سمت دختر عمه اش زد, ابروهام باال
پریدن؛ بنظر میرسید رابطه ی خیلی خوبی باهم داشتن.
دخترعمه اش چیزی زیر گوش کوک زمزمه کرد و باعث شد تا هردو بلند
بخندن؛ میتونستم قسم بخورم که اون خنده شیطانی بخاطر به منه!
___________________________________
حس گناه شدیدی داشتم.
هوسوک بیخبر از آینده ی تاریک و ترسناکش کنارم نشسته بود و داشت
لیمونادی که براش آورده بودن رو مزه مزه میکرد.
از بین حرف های این خانواده ی جهنمی به خوبی فهمیده بودم که هدفشون
از دعوت همزمان هوسوک و هارا چیه.
میخواستم بهش بگم که بهانه ای بیاره و زودتر مهمونی رو ترک کنه اما با
دیدن آقای جئون که جلوم نشسته بود و با دستش تصویری نمادین از
بستن زیپ دهنم رو نشون میداد, از اینکار منصرف شدم.
با اومدن جین و یرین که ورقه های بازی حکم رو در دست داشتن, آقای
جئون از جاش بلند شد و گفت:
-من دیگه شما جوونا رو تنها میذارم. . .
با ملحق شدن هارا و جونگ کوک به جمع ما, اون مرد قبل از رفتنش با دو
انگشتش اشاره ای به چشم های خودش و بعد من کرد که باعث شد آب
دهانم رو به سختی قورت بدم و صاف سرجام بنشینم.
هیچ وقت فکر نمیکردم که داخل چنین بازی کثیفی شرکت داده باشم.
تمام این خانواده آنرمال محسوب میشدن و من از همین حالا, برای
هوسوک طلب آمرزش و مغفرت میکردم.
_______________
_باورم نمیشه که شما اون فیلمو دیده باشید. . . خیلی قدیمیه
هوسوک با شگفتی گفت و خودش رو به هارا نزدیک تر کرد که باعث شد
چشم هام گشاد تر از چند دقیقه ی قبل بشن.
من نگران این پسر بودم که داشت عملا با هارا لاس میزد؟
جونگ کوک پوزخندی زد و زیر گوشم زمزمه کرد:
_انگار دوستات به دخترای ما خیلی علاقه دارن. . . خودتم که شاه ماهی این خانواده رو داری
نگاه چپی بهش انداختم و لب زدم:
-بعدا میفهمه چه اشتباه بزرگی کرده
-مادرت تماس گرفته عزیزم. . . باهاش صحبت کن. . .
آقای جئون گوشی رو به دست خواهرزاده اش داد و موجب این شد که
چشم های من این بار از حدقه دربیان.
باور نمیشد که آقای جئون کلمه ی عزیزم رو به زبون آورده باشه
با دور شدن هارا از جمع ما, هوسوک با اشتیاق به سمت ما چرخید و لب
زد:
-واو. . . اون خیلی کیوت نیست؟
جونگ کوک خندید و جواب داد:
-چرا خیلی کیوته
باورم نمیشد که به همین راحتی خام این خانواده شده باشه.
-واقعا احمقی
زیر لب زمزمه کردم و دهن کجی ای به اون پسر مات برده کردم.
دوست شدن با خواهرزاده ی آقای جئون یعنی خط پایان؛ چون اون مرد تا
این دو نفر رو داخل کلیسا به عقد هم درنمی آورد دست بردار نبود و این
برای هوسوک که عاشق لاس زدن با دخترهای مختلف و دوست شدن
باهاشون بود, یعنی مرگ!!
-میخوای شمارشو بهت بدم؟
یرین با شیطنت پرسید و کمی به سمت ما خم شد.
_ . فقط منظورم این بود که خیلی کیوته . . نه. . . فکر نکنم وقت مناسبی برای این کارا باشه. . . فعال باید روی البومم کار کنم
هوسوک خیلی سریع قطاری از کلمات رو به زبون آورد و بعد با خجالت
دستی پشت گوشش کشید.
کمی امیدوار شدم که هنوز هم عقلی داره اما مطمئن بودم آقای جئون به
این راحتیا دست بردار نیست!
اون مرد درست مثل گلادیاتور های امپراطوری روم, تا آخرین نفس تمام
تلاشش رو میکرد و تا زمانیکه خواهرزاده اش رو وصل دوست بخت
برگشته ی من نمیکرد, راضی نمیشد.
____________
۴.۸k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.