خیانت. ( پارت ۵)
#خیانت
پارت 5
تهیونگ
وقتی بغلم کرد حس عجیبی بهم دست داد نمی دونستم باید چیکار کنم فقط گذاشتم
بغلم کنه هیچ اعتراضی راجب اینکه بغلم کرد نکردم ماتم برده بود خیلی احساس عجیبی داشتم هم احساس امنیت میکردم و هم ازش میترسیدم بعد از چند مین من رو از بغلش در آورد و گفت
جونگکوک:لطفا دیگه گریه نکن من حواسم بهت هست دیگه نمی زارم اذیت شی
تهیونگ
وقتی گفت که نمی زاره اذیت شم احساس خوبی داشتم احساس امنیت احساس میکردم که به اون مرد خیلی اعتماد دارم
به مردی که تو خونم سر و کلش پیدا شد و منو به این روز انداخت، اگه براش مهم بودم چرا باهام اینکار رو کرد?
تهیونگ:مگه تو برده نیستی چطور می خوای ازم محافظت کنی?
جونگکوک:نع من برده نیستم بیب من صاحب این عمارتم کسي که رئیس برده های اینجاس
منم
تهیونگ:یعنی الان من برده تو هم?
جونگکوک:نع تو برده من نیستی
تهیونگ
این رو گفت و یک لبخند پر مهری بهم زد و
در اتاق رو باز کرد و رفت بیرون و در رو قفل کرد.یعنی الان من برده اون مردم?
یعنی من براش مهمم که من رو بوسید?
چرا وقتی من که بردش هستم رو میدید چشماش برق میزد?
آخه چرا من باید اینجا باشم چرا?
(با بغض)
میخوام از اینجا برم الان من کجام
هق هق میخوام برم هق هق
(با گریه )
همینطور داشتم گریه میکردم انقدر گریه کردم از سوزش چشم هام خوابم برد
ادامه دارد...
پارت 5
تهیونگ
وقتی بغلم کرد حس عجیبی بهم دست داد نمی دونستم باید چیکار کنم فقط گذاشتم
بغلم کنه هیچ اعتراضی راجب اینکه بغلم کرد نکردم ماتم برده بود خیلی احساس عجیبی داشتم هم احساس امنیت میکردم و هم ازش میترسیدم بعد از چند مین من رو از بغلش در آورد و گفت
جونگکوک:لطفا دیگه گریه نکن من حواسم بهت هست دیگه نمی زارم اذیت شی
تهیونگ
وقتی گفت که نمی زاره اذیت شم احساس خوبی داشتم احساس امنیت احساس میکردم که به اون مرد خیلی اعتماد دارم
به مردی که تو خونم سر و کلش پیدا شد و منو به این روز انداخت، اگه براش مهم بودم چرا باهام اینکار رو کرد?
تهیونگ:مگه تو برده نیستی چطور می خوای ازم محافظت کنی?
جونگکوک:نع من برده نیستم بیب من صاحب این عمارتم کسي که رئیس برده های اینجاس
منم
تهیونگ:یعنی الان من برده تو هم?
جونگکوک:نع تو برده من نیستی
تهیونگ
این رو گفت و یک لبخند پر مهری بهم زد و
در اتاق رو باز کرد و رفت بیرون و در رو قفل کرد.یعنی الان من برده اون مردم?
یعنی من براش مهمم که من رو بوسید?
چرا وقتی من که بردش هستم رو میدید چشماش برق میزد?
آخه چرا من باید اینجا باشم چرا?
(با بغض)
میخوام از اینجا برم الان من کجام
هق هق میخوام برم هق هق
(با گریه )
همینطور داشتم گریه میکردم انقدر گریه کردم از سوزش چشم هام خوابم برد
ادامه دارد...
۵.۶k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.