فیک کوک(عشق واقعی من)
فیک کوک(عشق واقعی من)
پارت ۵
از زبان ا/ت
رسیدم خونه که ساعت دو بود نودل درست کردم و خوردم یکم استراحت کردم که پاشدم دیدم ساعت شیشه
ویدیوکال گرفتم با بچه ها ( اون جو ، سوجین ، هانا)
بچه ها: سلام
+سلام ، بچه ها میگم من خیلی حوصلم سررفته میاید بریم بیرون؟
سوجین: ارهه نظرتون چیه بعد از مدت ها بریم بار؟
اون جو و هانا: بریممم
+ خب چرا بار؟
اون جو: ا/ت قبول کن دیگگگ
هانا: ا/ت لطفااا
+باشههه باشهههه بریممم فقط قبلش بیاید خونه ی ما که از اینجا باهم بریم بار
بچه ها: باشه
خدافظی کردم و تماس رو قطع کردم
پاشدم رفتم لباس انتخاب کردم لباسم صورتی بود و یه کت بلند صورتی هم داشت پوشیدم (اسلاید دوم) و یکم آرایش کردم و به موهام رسیدم که دیدم زنگ در خورد
رفتم در رو باز کردم که بچه ها همینجوری مونده بودن و یهو حمله ور شدن داخل
سوجین: یااااا ا/ت میخوای با این لباس بیای؟
+ اره مگه چشه؟
اون جو: ا/ت داریم میریم بار میدونی؟
+ اصلا بهم اصرار نکنین من از اون لباسا نمیپوشم
هانا: چرا میپوشی
+ نه نمیشه
بچه ها: میشههه
بعدش منو بلند کردن و بردن توی اتاق یه لباسی که باز و کوتاه بود برام انتخاب کردن (اسلاید سوم)
+ بچه ها من اصلا با این راحت نیستم بزارید عوض کنم
هانا: آیگووو بسه بخدا میزنمتااااا
سوجین: بسه دیگه بچه ها بریم دیر میشه ها
+ باشه بریم
بالاخره بعد از چند مین رسیدیم بار
بوی الکل و سیگار داشت خفم میکرد رفتیم با بچه ها سر یه میز خالی نشستیم
سوجین و هانا طبق عادت همیشگیشون دوتا پسر اومدن سمتشون و گرم صحبت با اونا شدن
اون جو هم که دیدم یهو به یکی سلام کرد و فهمیدم که دوست قدیمیشه اون جو هم با دوستش داشت حرف میزد
منم تنها یه گوشه نشسته بودم و همینجوری به جلوم خیره شده بودم
یهو با صدای یه اکیپ که از بیرون به بار اومدن به خودم اومدم
نگاهم رفت به اونا چهار نفر بودن
وایسااا .... نهههه .... یکی از اونا کوک بود ... اول فکر کردم اشتباه کردم ولی دیدم نه این کوک بود چرا هرجا میرم اینو میبینم چه گناهی کردم مگه؟
اون جو با دوستش خدافظی کرد دوستش رفت و اومد سمته من منم سریع باهاش صحبت کردم که حواسم به کوک نره
لایک و فالو کنید:)
پارت ۵
از زبان ا/ت
رسیدم خونه که ساعت دو بود نودل درست کردم و خوردم یکم استراحت کردم که پاشدم دیدم ساعت شیشه
ویدیوکال گرفتم با بچه ها ( اون جو ، سوجین ، هانا)
بچه ها: سلام
+سلام ، بچه ها میگم من خیلی حوصلم سررفته میاید بریم بیرون؟
سوجین: ارهه نظرتون چیه بعد از مدت ها بریم بار؟
اون جو و هانا: بریممم
+ خب چرا بار؟
اون جو: ا/ت قبول کن دیگگگ
هانا: ا/ت لطفااا
+باشههه باشهههه بریممم فقط قبلش بیاید خونه ی ما که از اینجا باهم بریم بار
بچه ها: باشه
خدافظی کردم و تماس رو قطع کردم
پاشدم رفتم لباس انتخاب کردم لباسم صورتی بود و یه کت بلند صورتی هم داشت پوشیدم (اسلاید دوم) و یکم آرایش کردم و به موهام رسیدم که دیدم زنگ در خورد
رفتم در رو باز کردم که بچه ها همینجوری مونده بودن و یهو حمله ور شدن داخل
سوجین: یااااا ا/ت میخوای با این لباس بیای؟
+ اره مگه چشه؟
اون جو: ا/ت داریم میریم بار میدونی؟
+ اصلا بهم اصرار نکنین من از اون لباسا نمیپوشم
هانا: چرا میپوشی
+ نه نمیشه
بچه ها: میشههه
بعدش منو بلند کردن و بردن توی اتاق یه لباسی که باز و کوتاه بود برام انتخاب کردن (اسلاید سوم)
+ بچه ها من اصلا با این راحت نیستم بزارید عوض کنم
هانا: آیگووو بسه بخدا میزنمتااااا
سوجین: بسه دیگه بچه ها بریم دیر میشه ها
+ باشه بریم
بالاخره بعد از چند مین رسیدیم بار
بوی الکل و سیگار داشت خفم میکرد رفتیم با بچه ها سر یه میز خالی نشستیم
سوجین و هانا طبق عادت همیشگیشون دوتا پسر اومدن سمتشون و گرم صحبت با اونا شدن
اون جو هم که دیدم یهو به یکی سلام کرد و فهمیدم که دوست قدیمیشه اون جو هم با دوستش داشت حرف میزد
منم تنها یه گوشه نشسته بودم و همینجوری به جلوم خیره شده بودم
یهو با صدای یه اکیپ که از بیرون به بار اومدن به خودم اومدم
نگاهم رفت به اونا چهار نفر بودن
وایسااا .... نهههه .... یکی از اونا کوک بود ... اول فکر کردم اشتباه کردم ولی دیدم نه این کوک بود چرا هرجا میرم اینو میبینم چه گناهی کردم مگه؟
اون جو با دوستش خدافظی کرد دوستش رفت و اومد سمته من منم سریع باهاش صحبت کردم که حواسم به کوک نره
لایک و فالو کنید:)
۶.۵k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.