پارت ۶۴
و بعد دستی به شونه ایان کشید و اون رو همونطور بهت زده ترک کرد.
ایان به فکر فرو رفت؛ چرا پروفسور باید همه رو بیرون میفرستاد و تنها تو اون مدرسه به اون بزرگی میموند؟ فکرش درگیر شد اما جوابی پیدا نکرد ؛ به شیشه نگاهی انداخت و مشغول کارش شد؛ حدود نیم ساعت گذشت و هنوز تمیز کردن کمتر از نیمی از شیشه مونده بود؛ با آرنج پیشونیشو پاک کرد و یه دور دیگه دستمال کشید؛ اما وقتی دستمال کشید به طرز سحر آمیزی قسمت سکه مانند و نقره ای روی یکی از پایه ها که طرح اژدها روش بود طرحش محوشد.
بعد از چند ثانیه دایره طلایی شده و به جای طرح اژدها نوشته ای روش ظاهر شد...
که نوشته بود:
«𝒖𝒐𝒚 𝒆𝒅𝒊𝒔𝒏𝒊 𝒔𝒊 𝒅𝒐𝒐𝒍𝒃𝒆𝒓𝒂𝒔𝒉 𝒂 𝒕𝒂𝒉𝒘 ! 𝒚𝒆𝒌»
ایان یک لحظه ترسید؛ اطرافش رو نگاه انداخت تا ببینه کسی این اتفاق رو دید یا نه اما یک نفر هم اونجا نبود؛ اول فک کرد کسی سربه سرش گذاشته.... ولی دید هرچی گذشت نوشته محو نشد؛ متحیر شده بود؛ نمیدونست چرا همچین چیزی رخ داد؛ آیا یه جادو بود؟ یا یه طلسم شوم؟ هرچه بادا باد....از سر غریزه آروم انگشتاشو نزدیک و نوشته رو لمس کرد؛ ناگهان دایره طلایی کنده شد و کف دستش افتاد؛ حیرت زده شد! استرسوار تلاش کرد اونو بچسبونه سرجاش و هربار میزد سر جاش نمیچسبید؛ داشت پشت سر هم به پایه میزدش که ناگهان صدایی خونسرد از پشت سرش اومد و شتابزده برگشت و دایره طلایی هم پشت لباسش قایم کرد.
-ببخشید.... مزاحم کارت شدم؟....کارآگاه آلتر هستم از بخش سردخونه؛ باید این شیشه نگه دار بازرسی بشه.
ایان به فکر فرو رفت؛ چرا پروفسور باید همه رو بیرون میفرستاد و تنها تو اون مدرسه به اون بزرگی میموند؟ فکرش درگیر شد اما جوابی پیدا نکرد ؛ به شیشه نگاهی انداخت و مشغول کارش شد؛ حدود نیم ساعت گذشت و هنوز تمیز کردن کمتر از نیمی از شیشه مونده بود؛ با آرنج پیشونیشو پاک کرد و یه دور دیگه دستمال کشید؛ اما وقتی دستمال کشید به طرز سحر آمیزی قسمت سکه مانند و نقره ای روی یکی از پایه ها که طرح اژدها روش بود طرحش محوشد.
بعد از چند ثانیه دایره طلایی شده و به جای طرح اژدها نوشته ای روش ظاهر شد...
که نوشته بود:
«𝒖𝒐𝒚 𝒆𝒅𝒊𝒔𝒏𝒊 𝒔𝒊 𝒅𝒐𝒐𝒍𝒃𝒆𝒓𝒂𝒔𝒉 𝒂 𝒕𝒂𝒉𝒘 ! 𝒚𝒆𝒌»
ایان یک لحظه ترسید؛ اطرافش رو نگاه انداخت تا ببینه کسی این اتفاق رو دید یا نه اما یک نفر هم اونجا نبود؛ اول فک کرد کسی سربه سرش گذاشته.... ولی دید هرچی گذشت نوشته محو نشد؛ متحیر شده بود؛ نمیدونست چرا همچین چیزی رخ داد؛ آیا یه جادو بود؟ یا یه طلسم شوم؟ هرچه بادا باد....از سر غریزه آروم انگشتاشو نزدیک و نوشته رو لمس کرد؛ ناگهان دایره طلایی کنده شد و کف دستش افتاد؛ حیرت زده شد! استرسوار تلاش کرد اونو بچسبونه سرجاش و هربار میزد سر جاش نمیچسبید؛ داشت پشت سر هم به پایه میزدش که ناگهان صدایی خونسرد از پشت سرش اومد و شتابزده برگشت و دایره طلایی هم پشت لباسش قایم کرد.
-ببخشید.... مزاحم کارت شدم؟....کارآگاه آلتر هستم از بخش سردخونه؛ باید این شیشه نگه دار بازرسی بشه.
۴.۵k
۱۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.