part💎¹⁹
این پارت نیاز به جنبه بالا داره اگه رو بایستون حساسید این پارتو نخونید
ا/ت ویو: الان نزدیک یه هفتس که کوک زندانه. هم دلم براش تنگ شده هم حقش بود( دختره عنتر لوش دادی بعد دلتم براش تنگ شده)
کوک ویو: امروز جین بهم همه کاری که باید بکنم گفت تا بتونم از اینجا خلاص بشم.
راوی: کوک یه عکس از ا/ت داشت که اونو همه جا با خودش میبرد همون طور که عکس ا/تو ناز میکرد گفت
کوک: ا/ت دارم میام پیشت.
ا/ت ویو: امروز دانشگاه نداشتم و تمام وقت سرکار بودم.
وقتی کارم تموم شد لباسامو عوض کردم و حرکت کردم سمت خونه. ماشین نداشتم و پیاده داشتم میرفتم.
بلخره بعد از نیم ساعت رسیدم خونه. کلیدمو انداختم تو در و درو باز کردم
سوزی بهم گفته بود که یه چند روزی خونه نیس و با خواهرش میرن ایتالیا. و من یه مدتی باید تنها باشم.
کفشامو درآوردم و کیفمو پرت کردم رو مبل. لباسامو عوض کردم و رفتم تو آشپزخونه تا برای خودم شام درست کنم.
شاممو درست کردم و نشستم خوردم. یکم نشستم و با گوشیم ور رفتم . یکم بعد تلوزیونو روشن کردم.
وقتی تلوزیون روشن شد از تو اتاق خوابم یه صدایی اومد. یکم ترسیدم ولی اهمیت ندادم.
*اخبار*
امروز یه زندانی از زندان......به اسم جئون جونگکوک فرار کرده از شما شهروندان عزیز میخوایم که اگر این شخص رو در محله، پارک،مغازه هرجا که دیدید سریعا به پلیس خبر بدید.
ا/ت: چیییییی. نه امکان نداره.
کوک: چرا امکان داره بیبی
راوی:کوک پشت ا/ت وایساده بود و ا/ت متوجه حضور کوک نشده بود.
ا/ت: تو...تو چجوری اومدی تو
کوک: بیبی
راوی: کوک آروم آروم به سمت ا/ت حرکت میکرد.
ا/ت: جلو نیا
کوک: منم کوک، از من میترسی.
ا/ت: گفتم جلو نیا.
کوک: میدونی چیه ، پدرم همیشه دوست داشت که بچه منو ببینه. اما متاسفانه عمرش تموم شد. لحظه مرگش بهم گفت تو باید یه روزی بچه دار بشی. منم الان میخوام که کاری که ازم خواسته رو انجام بدم.
ا/ت: حق نداری به من داست بزنی.
کوک: من حق همه چی رو دارم. تو جسمت مال منه ، روحت مال منه، همه چیت مال منه.
ا/ت: کو....کوک ازت خواهش میکنم.
راوی: کوک اومد جلو و ا/تو پرت کرد رو مبل
روی ا/ت نیم خیز شده بود و داشت اونو با وَلَع میبوسید. مثل یه تشنه که چند روزیه بهش آب ندادی. بعد از اینکه از بوسیدن سیر شد تو یه چشم به هم زدن لباسای خودش و ا/ت رو درآورد.
•ادامه دارد•
▪︎الماس خونین▪︎
ا/ت ویو: الان نزدیک یه هفتس که کوک زندانه. هم دلم براش تنگ شده هم حقش بود( دختره عنتر لوش دادی بعد دلتم براش تنگ شده)
کوک ویو: امروز جین بهم همه کاری که باید بکنم گفت تا بتونم از اینجا خلاص بشم.
راوی: کوک یه عکس از ا/ت داشت که اونو همه جا با خودش میبرد همون طور که عکس ا/تو ناز میکرد گفت
کوک: ا/ت دارم میام پیشت.
ا/ت ویو: امروز دانشگاه نداشتم و تمام وقت سرکار بودم.
وقتی کارم تموم شد لباسامو عوض کردم و حرکت کردم سمت خونه. ماشین نداشتم و پیاده داشتم میرفتم.
بلخره بعد از نیم ساعت رسیدم خونه. کلیدمو انداختم تو در و درو باز کردم
سوزی بهم گفته بود که یه چند روزی خونه نیس و با خواهرش میرن ایتالیا. و من یه مدتی باید تنها باشم.
کفشامو درآوردم و کیفمو پرت کردم رو مبل. لباسامو عوض کردم و رفتم تو آشپزخونه تا برای خودم شام درست کنم.
شاممو درست کردم و نشستم خوردم. یکم نشستم و با گوشیم ور رفتم . یکم بعد تلوزیونو روشن کردم.
وقتی تلوزیون روشن شد از تو اتاق خوابم یه صدایی اومد. یکم ترسیدم ولی اهمیت ندادم.
*اخبار*
امروز یه زندانی از زندان......به اسم جئون جونگکوک فرار کرده از شما شهروندان عزیز میخوایم که اگر این شخص رو در محله، پارک،مغازه هرجا که دیدید سریعا به پلیس خبر بدید.
ا/ت: چیییییی. نه امکان نداره.
کوک: چرا امکان داره بیبی
راوی:کوک پشت ا/ت وایساده بود و ا/ت متوجه حضور کوک نشده بود.
ا/ت: تو...تو چجوری اومدی تو
کوک: بیبی
راوی: کوک آروم آروم به سمت ا/ت حرکت میکرد.
ا/ت: جلو نیا
کوک: منم کوک، از من میترسی.
ا/ت: گفتم جلو نیا.
کوک: میدونی چیه ، پدرم همیشه دوست داشت که بچه منو ببینه. اما متاسفانه عمرش تموم شد. لحظه مرگش بهم گفت تو باید یه روزی بچه دار بشی. منم الان میخوام که کاری که ازم خواسته رو انجام بدم.
ا/ت: حق نداری به من داست بزنی.
کوک: من حق همه چی رو دارم. تو جسمت مال منه ، روحت مال منه، همه چیت مال منه.
ا/ت: کو....کوک ازت خواهش میکنم.
راوی: کوک اومد جلو و ا/تو پرت کرد رو مبل
روی ا/ت نیم خیز شده بود و داشت اونو با وَلَع میبوسید. مثل یه تشنه که چند روزیه بهش آب ندادی. بعد از اینکه از بوسیدن سیر شد تو یه چشم به هم زدن لباسای خودش و ا/ت رو درآورد.
•ادامه دارد•
▪︎الماس خونین▪︎
۷۹.۵k
۱۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.