(تیمار عاشق )
P9
جیمین: درسته .....نباید اعتماد میکردی
**از حرفاش حرصی شده بودم ****
ات: هه .....خیلی کنجکاوم بدونم اگه اسمتو به اون یارو میگفتم چی میشد !!
*****که دیدم داره مچ دستمو محکم فشار میده ***
***ولی سعی کردم اصلا به روی خودم نیارم ***
***آسانسور به طبقه آخر رسید **
جیمین: یادت هست که بهت چی گفتم !!!
ات: نه
***ولی اصلا اهمیتی به حرفم نداد ......میدونست تو این وضیعت جرعت درست از پا خطا کردن ندارم **
***از بیمارستان خارج شدیم ***
***دم بیمارستان دو سه تا تاکسی وایساده بود .....جیمین دستم و کشید و به سمت تاکسی اول برد ***
راننده: کجا میرید؟؟؟
جیمین: بیرون از شهر .......تابلو خروج از شهر رو بلدید کجاس ؟؟؟
راننده : آه.....باشه .....فک کنم شما دوتا زوج دارید دنبال چیز های جدیدی میرین
ات: ما زوج..........
جیمین: بله ما به تازگی ازدواج کردیم
*****دیگ داش واقعا حرصم در میومد .....از اعتماد آدم سواستفاده کرده ....ولی هنوز خیلی رو داره****
***یاد روز اول افتادم ....که دکتر را آروم و قرار نداشتند و از اومدن جیمین به شدت میترسیدند.......با فکر کردن به اینا استرس خیلی شدیدی بهم دست داد ****
**ویو جیمین**
هنوز مچ دست ات توی دستم بود....نبضش تند تند میزد ......ولی یه لحظه نبضش تند تر شد ....و هی سرعتش بالا تر میرفت ****
جیمین: درسته .....نباید اعتماد میکردی
**از حرفاش حرصی شده بودم ****
ات: هه .....خیلی کنجکاوم بدونم اگه اسمتو به اون یارو میگفتم چی میشد !!
*****که دیدم داره مچ دستمو محکم فشار میده ***
***ولی سعی کردم اصلا به روی خودم نیارم ***
***آسانسور به طبقه آخر رسید **
جیمین: یادت هست که بهت چی گفتم !!!
ات: نه
***ولی اصلا اهمیتی به حرفم نداد ......میدونست تو این وضیعت جرعت درست از پا خطا کردن ندارم **
***از بیمارستان خارج شدیم ***
***دم بیمارستان دو سه تا تاکسی وایساده بود .....جیمین دستم و کشید و به سمت تاکسی اول برد ***
راننده: کجا میرید؟؟؟
جیمین: بیرون از شهر .......تابلو خروج از شهر رو بلدید کجاس ؟؟؟
راننده : آه.....باشه .....فک کنم شما دوتا زوج دارید دنبال چیز های جدیدی میرین
ات: ما زوج..........
جیمین: بله ما به تازگی ازدواج کردیم
*****دیگ داش واقعا حرصم در میومد .....از اعتماد آدم سواستفاده کرده ....ولی هنوز خیلی رو داره****
***یاد روز اول افتادم ....که دکتر را آروم و قرار نداشتند و از اومدن جیمین به شدت میترسیدند.......با فکر کردن به اینا استرس خیلی شدیدی بهم دست داد ****
**ویو جیمین**
هنوز مچ دست ات توی دستم بود....نبضش تند تند میزد ......ولی یه لحظه نبضش تند تر شد ....و هی سرعتش بالا تر میرفت ****
۱۰.۹k
۰۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.