وقتی لات محلتون بود و .......
ات : اوف باشه
راکا : افرین
لورا : سوهی بیا اینجا باید ازت تست بگیریم که تو رو در چه سطحی قرار بدیم
ات : داشتم نگاه میکنم خوب میرقصید اما به پای من نمیرسید
لورا : تو گروه a قرار میگیری . بچه های گروه a بیاین اینجا میخوام بهتون زنجیره ی جدید رو یاد بدم.
******
تایم اسکیپ به وقتی ات به خونه برگشت
ات : اوف بلاخره رسیدم ، گوشیمو از کوی جیب کوله ام برداشتم که پیام جونگکوک رو صفحه پدیدار شد
با ذوق پیام باز کردم دیدم گفته
ات فردا بیا کافه همیشگی درمورد مسئله مهمی میخوام باهات حرف بزنم ساعت ۵ عصر
ات : یعنی چی میخواد بگه؟ میخواد معذرت خواهی کنه؟*دوستان ات خره* یا شاید هم میخواد یه چیز دیگه بگه ، ولش فردا میفهمم
با خستگی خودمو روی تخت پرت کردم و به خواب فرو رفتم .
تایم اسکیپ فردا صبح:
مامان ات : هوی توله سگ ات بیدار شو ، میگم بیدار شو چقدر میخوابی
ات : مامان بزار بخوابم
مامان : پاشو ببینم ، دمپاییشو پرت کرد سمت ات
ات : باشه باشه پاشدم
رفتم سمت دستشویی صورتمو شستم، روتین پوستیمو رفتم موهامو گوجه ای بالای سرم بستم و به سمت اشپزخونه حرکت کردم
صبحونه ام رو خوردم و بعد گوشیمو برداشتمو تا ظهر تو اکسپلور چرخ زدم.
کم کم ساعت داشت ۴ میشد به سمت حموم رفتمو یه دوش گرفتم.
از حموم اومدم بیرون روتین پوستیمو رفتم موهامو خشک کردم
لباسامو پوشیدم .
از خونه زدم بیرون و دقیقا راس ساعت ۵ اونجا بودم.
وارد کافه که شدم دیدم جونگکوک برام دست تکون داد با ذوق به سمتش رفتم .
ات : سلام، چطوری
جونگکوک : خوبم ، مرسی بشین نمیخوام زیاد طولش بدم*سرد*
ات : اوکی ، بگو
جونگکوک : ببین ات ، من دوست داشتم، ولی خب ازت زده شدم، برام خسته کننده شدی، تکراری شدی، مزخرف شدی.
نمیتونم تحملت کنم ،بیا کات کنیم
ات : چ.. چی ؟*یه قطره اشک از چشمش پایین افتاد*
جونگکوک : ممنون که این مدت باهام بودی *کافه رو ترک کرد*
ات : با گریه از کافه زدم بیرون ، انقدر گریه کردم بودم درست جایی رو نمیدیدم، دیگه هیچی نفهمیدم و سیاهی ، فقط صداهای گردم تو گوشم میپیچید
یه خانومه : جیغ ، خانوم خانوم بیدار شو ، زنگ بزنین امبولانسس
******
ادامه دارد.....
بچه ها تصویر فیک عوض نشده فقط هرچقدر سعی کردم اون یکی تصویر رو آپ کنم نشد
راکا : افرین
لورا : سوهی بیا اینجا باید ازت تست بگیریم که تو رو در چه سطحی قرار بدیم
ات : داشتم نگاه میکنم خوب میرقصید اما به پای من نمیرسید
لورا : تو گروه a قرار میگیری . بچه های گروه a بیاین اینجا میخوام بهتون زنجیره ی جدید رو یاد بدم.
******
تایم اسکیپ به وقتی ات به خونه برگشت
ات : اوف بلاخره رسیدم ، گوشیمو از کوی جیب کوله ام برداشتم که پیام جونگکوک رو صفحه پدیدار شد
با ذوق پیام باز کردم دیدم گفته
ات فردا بیا کافه همیشگی درمورد مسئله مهمی میخوام باهات حرف بزنم ساعت ۵ عصر
ات : یعنی چی میخواد بگه؟ میخواد معذرت خواهی کنه؟*دوستان ات خره* یا شاید هم میخواد یه چیز دیگه بگه ، ولش فردا میفهمم
با خستگی خودمو روی تخت پرت کردم و به خواب فرو رفتم .
تایم اسکیپ فردا صبح:
مامان ات : هوی توله سگ ات بیدار شو ، میگم بیدار شو چقدر میخوابی
ات : مامان بزار بخوابم
مامان : پاشو ببینم ، دمپاییشو پرت کرد سمت ات
ات : باشه باشه پاشدم
رفتم سمت دستشویی صورتمو شستم، روتین پوستیمو رفتم موهامو گوجه ای بالای سرم بستم و به سمت اشپزخونه حرکت کردم
صبحونه ام رو خوردم و بعد گوشیمو برداشتمو تا ظهر تو اکسپلور چرخ زدم.
کم کم ساعت داشت ۴ میشد به سمت حموم رفتمو یه دوش گرفتم.
از حموم اومدم بیرون روتین پوستیمو رفتم موهامو خشک کردم
لباسامو پوشیدم .
از خونه زدم بیرون و دقیقا راس ساعت ۵ اونجا بودم.
وارد کافه که شدم دیدم جونگکوک برام دست تکون داد با ذوق به سمتش رفتم .
ات : سلام، چطوری
جونگکوک : خوبم ، مرسی بشین نمیخوام زیاد طولش بدم*سرد*
ات : اوکی ، بگو
جونگکوک : ببین ات ، من دوست داشتم، ولی خب ازت زده شدم، برام خسته کننده شدی، تکراری شدی، مزخرف شدی.
نمیتونم تحملت کنم ،بیا کات کنیم
ات : چ.. چی ؟*یه قطره اشک از چشمش پایین افتاد*
جونگکوک : ممنون که این مدت باهام بودی *کافه رو ترک کرد*
ات : با گریه از کافه زدم بیرون ، انقدر گریه کردم بودم درست جایی رو نمیدیدم، دیگه هیچی نفهمیدم و سیاهی ، فقط صداهای گردم تو گوشم میپیچید
یه خانومه : جیغ ، خانوم خانوم بیدار شو ، زنگ بزنین امبولانسس
******
ادامه دارد.....
بچه ها تصویر فیک عوض نشده فقط هرچقدر سعی کردم اون یکی تصویر رو آپ کنم نشد
۹.۲k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.