name: belief
part:34
ا.ت با بستن چشاش باعث شد اشک توی چشاش کامل ریخته بشه.
ا.ت : خ...خواهش میکنم بزار کمی اب بخورم
هاکو سری تکون داد و موهای و ول کرد.
ا.ت کمی سرش رو خم کرد از اب خورد.
هاکو بعد از تموم شدن اب لیوان رو سمت دیگه سمت پرت کرد و خندید : حیف که امشب دختره اماده اس وگرنه تو بهتر از اون بودی
بادیگارش لب زد : تا دو شب راحته چون واسه فردا شب هم اماده اس
هاکو قیافه نا امیدی به خودش گرفت و گفت : حیفه...دو شب خیلیه
ا.ت با تعجب به اون دو نفر خیره شد اما بعد از چند دقیقه اون دو ناپدید شدن.
ا.ت با نا امیدی حرفای هاکو رو دوباره تکرار میکرد
***
روی پله برقی ایستاد و به محظ پایین رسیدن چمدونش رو بالا کشید و روی زمین حرکت داد. نگاهی به صندلی ها کرد و با دیدن دختری که خیلی مظلوم توی خودش جمع شده و گریه میکنه عصبی شد .
سمتش رفت و یه سیلی محکم بهش زد
چند نفری که نشسته بودن با تعجب به اون مرد نگاهی کردن.
سوریون سرش رو پایین انداخت و لب زد : ب...ببخشید.
اون مرد سری تکون داد و با گرفتن مچ دست سوریون سمت تاکسی حرکت کردن.
***
با خوردن نور به چشماش صورتش رو توی هم جمع کرد و لب زد : ا.ت ... پرده رو بکش
کمی تکون خورد اما با یاداوری اینکه ا.ت نیستش کلافه بلند شد و پرده رو کشید.
دستشو توی موهای سیاهش کشید و با برداشتن گوشیش شماره هوسوک رو گرفت.
+الو تهیونگا؟؟؟
_ سلام هوسوک
+تهیونگا ما نتونستیم ماشین رو پیدا کنیم احتمالا هنوز توی شهره و خارج نشده...میخوای چیکار کنی
_میام اونجا با هم یکاری میکنیم
+باشه
با زدن دکمه قرمز رنگ تلفنش رو قطع کرد.
سمت حموم رفت و با باز کردن اب اجازه داد تموم بدنش کمی ریلکس کنه.
سوزش شدیدی توی بازوش احساس کرد با کج کردن سرش بازوش رو توی اینه تقریبا بخار گرفته دید.
خون هایی که دور و برش خشک شده بود اعصابش رو بهم ریخته بود.
تمام بخیه دوباره باز شده بود پس برنامه رفتن به بیمارستان رو هم به کاراش اضافه کرد.
***
با اومدن تهیونگ هوسوک بلند شد و تعظیم کوتاهی کرد.
بعداز احوال پرسی رو به روی هم نشستن و هوسوک شروع کرد به توضیح دادن ماجرا تهیونگ به مبل تکیه داد.
هوسوک : نظری داری؟
تهیونگ دستشو توی جیبش برد و با باز کردن بسته سیگار داکوتا یه نخ رو برداشت و بین لباش گرفت.
تهیونگ لب زد : فندک داری؟
هوسوک سری تکون داد و با برداشتنن فندک از توی جیبش اونو توی دستای سرد تهیونگ گذاشت.
تهیون با فشار دادن اهرم سیگار اونو روشن کرد و سیگارو به هوسوک برگردوند
تهیونگ سری تکون داد و لب زد : هیچ نظری ندارم
تلفن هوسوک زنگ همین باعث شد هوسوک نگاهش رو از تهیوگ بگیره و سمت گوشی برگرده .
با دیدن شماره تهیونگ سریع سمت هیونگ برگشت و گفت : تلفن توعه.
تهیونگ سریع پیش هوسوک نشست و گفت : وصلش کن.
هوسوک دستشو روی دکمه سبز رنگ گذاشت
ا.ت با بستن چشاش باعث شد اشک توی چشاش کامل ریخته بشه.
ا.ت : خ...خواهش میکنم بزار کمی اب بخورم
هاکو سری تکون داد و موهای و ول کرد.
ا.ت کمی سرش رو خم کرد از اب خورد.
هاکو بعد از تموم شدن اب لیوان رو سمت دیگه سمت پرت کرد و خندید : حیف که امشب دختره اماده اس وگرنه تو بهتر از اون بودی
بادیگارش لب زد : تا دو شب راحته چون واسه فردا شب هم اماده اس
هاکو قیافه نا امیدی به خودش گرفت و گفت : حیفه...دو شب خیلیه
ا.ت با تعجب به اون دو نفر خیره شد اما بعد از چند دقیقه اون دو ناپدید شدن.
ا.ت با نا امیدی حرفای هاکو رو دوباره تکرار میکرد
***
روی پله برقی ایستاد و به محظ پایین رسیدن چمدونش رو بالا کشید و روی زمین حرکت داد. نگاهی به صندلی ها کرد و با دیدن دختری که خیلی مظلوم توی خودش جمع شده و گریه میکنه عصبی شد .
سمتش رفت و یه سیلی محکم بهش زد
چند نفری که نشسته بودن با تعجب به اون مرد نگاهی کردن.
سوریون سرش رو پایین انداخت و لب زد : ب...ببخشید.
اون مرد سری تکون داد و با گرفتن مچ دست سوریون سمت تاکسی حرکت کردن.
***
با خوردن نور به چشماش صورتش رو توی هم جمع کرد و لب زد : ا.ت ... پرده رو بکش
کمی تکون خورد اما با یاداوری اینکه ا.ت نیستش کلافه بلند شد و پرده رو کشید.
دستشو توی موهای سیاهش کشید و با برداشتن گوشیش شماره هوسوک رو گرفت.
+الو تهیونگا؟؟؟
_ سلام هوسوک
+تهیونگا ما نتونستیم ماشین رو پیدا کنیم احتمالا هنوز توی شهره و خارج نشده...میخوای چیکار کنی
_میام اونجا با هم یکاری میکنیم
+باشه
با زدن دکمه قرمز رنگ تلفنش رو قطع کرد.
سمت حموم رفت و با باز کردن اب اجازه داد تموم بدنش کمی ریلکس کنه.
سوزش شدیدی توی بازوش احساس کرد با کج کردن سرش بازوش رو توی اینه تقریبا بخار گرفته دید.
خون هایی که دور و برش خشک شده بود اعصابش رو بهم ریخته بود.
تمام بخیه دوباره باز شده بود پس برنامه رفتن به بیمارستان رو هم به کاراش اضافه کرد.
***
با اومدن تهیونگ هوسوک بلند شد و تعظیم کوتاهی کرد.
بعداز احوال پرسی رو به روی هم نشستن و هوسوک شروع کرد به توضیح دادن ماجرا تهیونگ به مبل تکیه داد.
هوسوک : نظری داری؟
تهیونگ دستشو توی جیبش برد و با باز کردن بسته سیگار داکوتا یه نخ رو برداشت و بین لباش گرفت.
تهیونگ لب زد : فندک داری؟
هوسوک سری تکون داد و با برداشتنن فندک از توی جیبش اونو توی دستای سرد تهیونگ گذاشت.
تهیون با فشار دادن اهرم سیگار اونو روشن کرد و سیگارو به هوسوک برگردوند
تهیونگ سری تکون داد و لب زد : هیچ نظری ندارم
تلفن هوسوک زنگ همین باعث شد هوسوک نگاهش رو از تهیوگ بگیره و سمت گوشی برگرده .
با دیدن شماره تهیونگ سریع سمت هیونگ برگشت و گفت : تلفن توعه.
تهیونگ سریع پیش هوسوک نشست و گفت : وصلش کن.
هوسوک دستشو روی دکمه سبز رنگ گذاشت
۱۶.۳k
۲۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.