ازدواج اجباری صفحه ۱۶ پارت ۱۶
_____________
ویو نامجون
صبح ساعت ۷ بیدار شدم و کارهای لازم رو کردم و رفتم پایین که دیدم ا/ت بیداره این همیشه زود بیدار میشه امروز واقعا خیلی خوب بود یخش آب شده بود که دیدم تلفنم زنگ خورد بابام بود جواب دادم
نامجون: الو سلام پدر
پ.ن:سلام پسرم بدون هیچ معطلی میرم سراغ اصل مطلب من نوه میخوام
نامجون: جانمممم؟
پ.ن: منظورم رو واضحه گفتم نوه میخوام ۸ ماه وقت داری وگرنه از ارث محرومی
نامجون:و...*بیب بیب بیب حرفش رو کامل نگفته پدرش تلفن رو قطع کرد*
ایی لعنت بهت که دیدم ا/ت اومد داستان رو بهش گفتم با حرفی که زد چشمام اندازه ی نعلبکی شده بود وایسا مگه نگفت تا کلاس نهم سواد داره پس طبیعیه
*پرش زمانی به شرکت*
رفتم شرکت کارها رو انجام دادم کلی کار داشتم چند وقت بود شرکت نرفته بودم نشستم همه ی کارها رو تموم کردم ساعت ۶ شده بود کمرم شکستتت وسایلم رو جمع کردم و رفتم خونه
دیدم ا/ت نیست از اجوما پرسیدم کجاست گفت اتاقش خوابیده منم رفتم بالا اتاقم و لباسام رو عوض کردم و بعد ش رفتم اتاق ا/ت وایی دقیقا مثل بچه ها خوابیده بود آروم کنارش نشستم و موهاش رو نوازش میکردم که گفت
ا/ت: معذرت میخوام م...من نباید عاشقت میشدم اونم وقتی دوست دختر داری*اروم و قطره اشکی از چشمام سرازیر شد*
این منظورش منم؟ یاخدا نگو عاشقم شده امیدوارم منظورش من نباشم
آروم قطره اشک رو با شستم از رو صورتش پاک کردم و کنارش دراز کشیدم و آروم گفتم
نامجون: ا/ت منو دوس داری؟(اروم)
ا/ت: اهوم ولی اشتباهه(اروم)
شرط ۱۰ لایک ۱۵ کامنت
ویو نامجون
صبح ساعت ۷ بیدار شدم و کارهای لازم رو کردم و رفتم پایین که دیدم ا/ت بیداره این همیشه زود بیدار میشه امروز واقعا خیلی خوب بود یخش آب شده بود که دیدم تلفنم زنگ خورد بابام بود جواب دادم
نامجون: الو سلام پدر
پ.ن:سلام پسرم بدون هیچ معطلی میرم سراغ اصل مطلب من نوه میخوام
نامجون: جانمممم؟
پ.ن: منظورم رو واضحه گفتم نوه میخوام ۸ ماه وقت داری وگرنه از ارث محرومی
نامجون:و...*بیب بیب بیب حرفش رو کامل نگفته پدرش تلفن رو قطع کرد*
ایی لعنت بهت که دیدم ا/ت اومد داستان رو بهش گفتم با حرفی که زد چشمام اندازه ی نعلبکی شده بود وایسا مگه نگفت تا کلاس نهم سواد داره پس طبیعیه
*پرش زمانی به شرکت*
رفتم شرکت کارها رو انجام دادم کلی کار داشتم چند وقت بود شرکت نرفته بودم نشستم همه ی کارها رو تموم کردم ساعت ۶ شده بود کمرم شکستتت وسایلم رو جمع کردم و رفتم خونه
دیدم ا/ت نیست از اجوما پرسیدم کجاست گفت اتاقش خوابیده منم رفتم بالا اتاقم و لباسام رو عوض کردم و بعد ش رفتم اتاق ا/ت وایی دقیقا مثل بچه ها خوابیده بود آروم کنارش نشستم و موهاش رو نوازش میکردم که گفت
ا/ت: معذرت میخوام م...من نباید عاشقت میشدم اونم وقتی دوست دختر داری*اروم و قطره اشکی از چشمام سرازیر شد*
این منظورش منم؟ یاخدا نگو عاشقم شده امیدوارم منظورش من نباشم
آروم قطره اشک رو با شستم از رو صورتش پاک کردم و کنارش دراز کشیدم و آروم گفتم
نامجون: ا/ت منو دوس داری؟(اروم)
ا/ت: اهوم ولی اشتباهه(اروم)
شرط ۱۰ لایک ۱۵ کامنت
۱۰.۵k
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.