عشق ابدی پارت ۱۱۳
عشق ابدی پارت ۱۱۳
ویو کوک
بعد از اینکه هیونگ با زور و اصرار قبول کرد تا بهشون بگه اونا هم بیان با لبخند رضایت مندی خودم رو روی مبل ولو کردم.
کوک : جیمینی به جین زنگ میزنی بیاد؟؟
-چی!؟ جین چرا؟؟
کوک : حالا تو بزن!
-خ...خیله خب(تعجب)
امشب قرار بود با تهیونگ تنها باشم. این برام چیز خیلی خیلی خوب و عجیبی بود
حس اینکه تنهام باهاش... نمیشه توصیفش کرد نه؟
من حتی نمیتونم تو اون چشما نگاه کنم ، چطور میتونستم امشب رو به تنهایی باهاش سر کنم ؟
زمانی که این پیشنهاد رو داد تا بیایم پیش جیمین و یونگی هم خوشحال بودم و هم ناراحت که دیگه خودمون دو نفر نیستیم
من هنوز نمیتونم بفهمم خودم چه چیزی رو میخوام.
بعد چند مین یونگی با قیافه آویزون اومد.
+جونگ کوک!؟(ناراحت)
کوک : بله هیونگ؟
+با من بیا..
-هی میشه به ما هم بگید اینجا چه خبره؟؟ هی یواشکی حرف زدن و بالا پایین رفتن هاتون و این کاراتون ؛ ماهم آدمیم ها!(چشم غره)
+میام بهتون میگم(ناراحت)
ته : خوبی یونگی!!؟
+ها؟ آره آره
-ولشون کن. آدم که نیستیم ، شما تشیف ببرین(عصبی)
+بابا یه لحظه ولم کنید دیگه! میگم الان میایم(ناله)
دستم رو کشید . باهاش رفتم
رسید به آشپزخونه و با کلافگی نشست رو صندلی
کوک : چت شد!؟
+جونگ کوک(استرس)
کوک : هوم؟
+به نامجون و جیهوپ هم گفتم. ولی...
کوک : ولی؟؟
+ولیکن...ولیکن یانگ..یانگ
کوک : یانگ چی!؟(نگران)
+انگار...انگار بردنش اداره پلی..
پلیس(استرس)
کوک : چی!! یعنی چی؟ برای چی؟(بلند و تعجب)
+هیشششش. میخوای بفهمن؟!(حرصی)
کوک : خب بگو دیگه
+ بابا من چمیدونم . نامجون که دقیق بهم نگفت... فقط گفت داره میره اداره. یکی مون باید بره اونجا
کوک : وای خد...
-فقط محض اطلاع تون میگم که جین و جیهوپ اومدناااا(بلند)
+ای خدا(کلافه)
کوک : هیونگ من میرم. تو همینجا بمون(جدی)
+چی میگی ؟ مطمئنی!؟ مگه تو نمیخواستی...
کوک : میخواستم امشب این کارو کنم. اما الان چه فایده ؛ رفیقمم که تو دردسره؛ اگر تو بیای مطمئنا خیلی سوال پیچت میکنن. اما من سریع میرم و باهم برمیگردیم
+خیله خب حواستو جمع کن ؛ زود هم برگردین. به هر حال که مخ میخورن
کوک : اوهوم
خیلی کلافه و عصبی بودم ؛ چرا باید یانگو بگیرن؟؟
مگه چیکار کرده ، لعنت بر این شانس
همون طور عصبی و جدی رفتم سمت بچه ها و سوییچ موتورم رو با وسیله هام برداشتم و سریع زدم بیرون
زنگ زدم به نامجون
نامجون : بله جونگ کوکا!؟(نگران)
کوک : خوبی هیونگ؟
نامجون : فعلا که فقط دارم میدوئم.
کوک : هیونگ آدرس ایستگاه رو بفرست برام
نامجون : خیله خب الان. توهم خودتو سریع برسون
کوک : اوهوم
بعد دو سه مین صدای پیامک و بعدم آدرس نمایان شد
تا خود ایستگاه فقط گاز دادم...
خستممممم.
تقدیم به گوگولی های خودم 🥲🌌
ویو کوک
بعد از اینکه هیونگ با زور و اصرار قبول کرد تا بهشون بگه اونا هم بیان با لبخند رضایت مندی خودم رو روی مبل ولو کردم.
کوک : جیمینی به جین زنگ میزنی بیاد؟؟
-چی!؟ جین چرا؟؟
کوک : حالا تو بزن!
-خ...خیله خب(تعجب)
امشب قرار بود با تهیونگ تنها باشم. این برام چیز خیلی خیلی خوب و عجیبی بود
حس اینکه تنهام باهاش... نمیشه توصیفش کرد نه؟
من حتی نمیتونم تو اون چشما نگاه کنم ، چطور میتونستم امشب رو به تنهایی باهاش سر کنم ؟
زمانی که این پیشنهاد رو داد تا بیایم پیش جیمین و یونگی هم خوشحال بودم و هم ناراحت که دیگه خودمون دو نفر نیستیم
من هنوز نمیتونم بفهمم خودم چه چیزی رو میخوام.
بعد چند مین یونگی با قیافه آویزون اومد.
+جونگ کوک!؟(ناراحت)
کوک : بله هیونگ؟
+با من بیا..
-هی میشه به ما هم بگید اینجا چه خبره؟؟ هی یواشکی حرف زدن و بالا پایین رفتن هاتون و این کاراتون ؛ ماهم آدمیم ها!(چشم غره)
+میام بهتون میگم(ناراحت)
ته : خوبی یونگی!!؟
+ها؟ آره آره
-ولشون کن. آدم که نیستیم ، شما تشیف ببرین(عصبی)
+بابا یه لحظه ولم کنید دیگه! میگم الان میایم(ناله)
دستم رو کشید . باهاش رفتم
رسید به آشپزخونه و با کلافگی نشست رو صندلی
کوک : چت شد!؟
+جونگ کوک(استرس)
کوک : هوم؟
+به نامجون و جیهوپ هم گفتم. ولی...
کوک : ولی؟؟
+ولیکن...ولیکن یانگ..یانگ
کوک : یانگ چی!؟(نگران)
+انگار...انگار بردنش اداره پلی..
پلیس(استرس)
کوک : چی!! یعنی چی؟ برای چی؟(بلند و تعجب)
+هیشششش. میخوای بفهمن؟!(حرصی)
کوک : خب بگو دیگه
+ بابا من چمیدونم . نامجون که دقیق بهم نگفت... فقط گفت داره میره اداره. یکی مون باید بره اونجا
کوک : وای خد...
-فقط محض اطلاع تون میگم که جین و جیهوپ اومدناااا(بلند)
+ای خدا(کلافه)
کوک : هیونگ من میرم. تو همینجا بمون(جدی)
+چی میگی ؟ مطمئنی!؟ مگه تو نمیخواستی...
کوک : میخواستم امشب این کارو کنم. اما الان چه فایده ؛ رفیقمم که تو دردسره؛ اگر تو بیای مطمئنا خیلی سوال پیچت میکنن. اما من سریع میرم و باهم برمیگردیم
+خیله خب حواستو جمع کن ؛ زود هم برگردین. به هر حال که مخ میخورن
کوک : اوهوم
خیلی کلافه و عصبی بودم ؛ چرا باید یانگو بگیرن؟؟
مگه چیکار کرده ، لعنت بر این شانس
همون طور عصبی و جدی رفتم سمت بچه ها و سوییچ موتورم رو با وسیله هام برداشتم و سریع زدم بیرون
زنگ زدم به نامجون
نامجون : بله جونگ کوکا!؟(نگران)
کوک : خوبی هیونگ؟
نامجون : فعلا که فقط دارم میدوئم.
کوک : هیونگ آدرس ایستگاه رو بفرست برام
نامجون : خیله خب الان. توهم خودتو سریع برسون
کوک : اوهوم
بعد دو سه مین صدای پیامک و بعدم آدرس نمایان شد
تا خود ایستگاه فقط گاز دادم...
خستممممم.
تقدیم به گوگولی های خودم 🥲🌌
۲.۷k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.