طعم عشق🤍
طعم عشق🤍
#part_15
دیانا: بی زحمت فقط زودتر..!
پرستار : بله آوردنش اینجا .. همین رو برو ته محوطه .. دست راست اتاق مراقبت های ویژه ..
دیانا: ممنون.. بدو بدو رفتم .. رسیدم.. با کلی ترس و دلهره رفتم تو اتاق ...
خانم پرستار: خانم کجا میرید؟
دیانا: ببخشید میرم ملاقات مریضم ..
خانم پرستار؛ الان وقتش نیست .. برید فردا صبح بیاید ...
دیانا: خانم یعنی چرا فردا صبح .. شوهرم میگم خب .. ( برای اینکه رام بدن مجبور شدم🥺
خانم پرستار: فقط لطفا زودی برگردید .. که برای ما مسئولیت داره ..
دیانا: باشه ممنون ..
رسیدم دم اتاق : در زدم
تق تق !
دیدم کسی جواب نداد ..
ایندفعه در رو باز کردم ..+
دیدم ارسلان خوابه ..
در رو بستم .. نشستم پیشش .. منتظر موندم بیدار بشه ..
۱۰min بعد
----------
_______
زل زده بودم بش
عین دیوونه ها .. خواستم بلند شم که پرده رو بکشم کنار .. که یکی از پشت دستمو گرف ..
برگشتم دیدم ارسلانه!
از این حرکتش خجالت زده شدم!!
سرمو انداختم پایین ..
ارسلان: ببخشید ...
دیانا: اشکالی نداره .. چه اتفاقی برات افتاده ؟
ارسلان: کی بهت زنگ زد ؟
یه آقایی گف .. برام توضیح داد ..
میشه برام توضیح بدی ..
ارسلان: الان ؟
دیانا: آره.. چرا گفتی فردا خودم میام سراغت.. از خونه نرو بیرون ... ؟
ارسلان: همه چیزو بش گفتم ..
اول خودشم گیج شده بود
میگف این عوضی از کجا پیداش شد ..
بعدش گف .. عه این آرمین همون پسره لعنتیه ..
ارسلان من دوسش نداشتم .. اون فقط از روی هوس منو میخواس ... من بدم ازش میاد ..
ارسلان: تازه کلی تهدیدم کرد ... ببخشید ولی مجبور شدم بهش بگم ما قراره نامزد کنیم ... گفتم شاید دست از سر تو برداره ...!
مثل اینکه بد تر شد ...+
دیانا: کاشکی بهش نمیگفتی اینو ... دیگه ولمون نمیکنه مرتیکه عوضی ... حالا هم که بهش گفتی اشکال نداشتی ..
بخاطر من تو این کار رو کردی ... 🥺
اشکالی نداره ..
ارسلان : ب...ببخشید واقعاا .. نمیدونستم چیکار بهش بگم ...
دیانا: چه تهدیدی کرد ؟
ارسلان: هیچی بابا.. نگران نباش ..
دیانا؛ خب میگمبگو دیه ..
ارسلان: فقط گف بش نزدیک بشی
فلانت میکنم بلانت میکنم ...!
منم حرفامو بش زدم ..
بخاطر همین بهت گفتم بزار خودم بیام دنبالت ..
دیانا : واقعا براش متاسفم عوضی ..!
گرفته بودم خیلی بیش از حد ...
با خودم فکر کردم .. بیچاره هنوز منو نشناخته اذیت میشه تا کی ..
ارسلان : دیانا نگران نباش .. من منظوری ندارم .. ولی پشتتم .. نمیزارم هیچکسی اذ .. اذیتت کنه ..
دیانا: اول فکر کردم از رو منظور اینو گف .. ولی خودش گف از رو منظور نبوده
..!
لابد نبوده دیگه ..
ارسلان: میگم کی مرخص میشم؟؟
دیانا: نمیدونم واقعاا .. میرم بپرسم
..
ارسلان : باشه ..
دیانا: رفتم بیرون .. پامو از در گذاشتم بیرون یهو گوشیم زنگ خورد ....!
ادامه دارد...!( پایان پارت پانزدهم)
#part_15
دیانا: بی زحمت فقط زودتر..!
پرستار : بله آوردنش اینجا .. همین رو برو ته محوطه .. دست راست اتاق مراقبت های ویژه ..
دیانا: ممنون.. بدو بدو رفتم .. رسیدم.. با کلی ترس و دلهره رفتم تو اتاق ...
خانم پرستار: خانم کجا میرید؟
دیانا: ببخشید میرم ملاقات مریضم ..
خانم پرستار؛ الان وقتش نیست .. برید فردا صبح بیاید ...
دیانا: خانم یعنی چرا فردا صبح .. شوهرم میگم خب .. ( برای اینکه رام بدن مجبور شدم🥺
خانم پرستار: فقط لطفا زودی برگردید .. که برای ما مسئولیت داره ..
دیانا: باشه ممنون ..
رسیدم دم اتاق : در زدم
تق تق !
دیدم کسی جواب نداد ..
ایندفعه در رو باز کردم ..+
دیدم ارسلان خوابه ..
در رو بستم .. نشستم پیشش .. منتظر موندم بیدار بشه ..
۱۰min بعد
----------
_______
زل زده بودم بش
عین دیوونه ها .. خواستم بلند شم که پرده رو بکشم کنار .. که یکی از پشت دستمو گرف ..
برگشتم دیدم ارسلانه!
از این حرکتش خجالت زده شدم!!
سرمو انداختم پایین ..
ارسلان: ببخشید ...
دیانا: اشکالی نداره .. چه اتفاقی برات افتاده ؟
ارسلان: کی بهت زنگ زد ؟
یه آقایی گف .. برام توضیح داد ..
میشه برام توضیح بدی ..
ارسلان: الان ؟
دیانا: آره.. چرا گفتی فردا خودم میام سراغت.. از خونه نرو بیرون ... ؟
ارسلان: همه چیزو بش گفتم ..
اول خودشم گیج شده بود
میگف این عوضی از کجا پیداش شد ..
بعدش گف .. عه این آرمین همون پسره لعنتیه ..
ارسلان من دوسش نداشتم .. اون فقط از روی هوس منو میخواس ... من بدم ازش میاد ..
ارسلان: تازه کلی تهدیدم کرد ... ببخشید ولی مجبور شدم بهش بگم ما قراره نامزد کنیم ... گفتم شاید دست از سر تو برداره ...!
مثل اینکه بد تر شد ...+
دیانا: کاشکی بهش نمیگفتی اینو ... دیگه ولمون نمیکنه مرتیکه عوضی ... حالا هم که بهش گفتی اشکال نداشتی ..
بخاطر من تو این کار رو کردی ... 🥺
اشکالی نداره ..
ارسلان : ب...ببخشید واقعاا .. نمیدونستم چیکار بهش بگم ...
دیانا: چه تهدیدی کرد ؟
ارسلان: هیچی بابا.. نگران نباش ..
دیانا؛ خب میگمبگو دیه ..
ارسلان: فقط گف بش نزدیک بشی
فلانت میکنم بلانت میکنم ...!
منم حرفامو بش زدم ..
بخاطر همین بهت گفتم بزار خودم بیام دنبالت ..
دیانا : واقعا براش متاسفم عوضی ..!
گرفته بودم خیلی بیش از حد ...
با خودم فکر کردم .. بیچاره هنوز منو نشناخته اذیت میشه تا کی ..
ارسلان : دیانا نگران نباش .. من منظوری ندارم .. ولی پشتتم .. نمیزارم هیچکسی اذ .. اذیتت کنه ..
دیانا: اول فکر کردم از رو منظور اینو گف .. ولی خودش گف از رو منظور نبوده
..!
لابد نبوده دیگه ..
ارسلان: میگم کی مرخص میشم؟؟
دیانا: نمیدونم واقعاا .. میرم بپرسم
..
ارسلان : باشه ..
دیانا: رفتم بیرون .. پامو از در گذاشتم بیرون یهو گوشیم زنگ خورد ....!
ادامه دارد...!( پایان پارت پانزدهم)
۵.۳k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.