"مافیای جذاب من"
"مافیای جذاب من"
پارت 8
ات: جی هو*داد*
∆: بله
ات: کسی بدون اجازه ی من وارد اتاقم نشه
∆: باشه
ویو ات
رفتیم سمت ماشین سوار شدیم..
ات: کجا میریم یونگی؟
شوگا: ساکت شو*داد*
ات: یونگی*بغض*
یونگی بهم اهمیتی ندادو رفت رسیدیم به ی عمارت بزرگ..عمارت که نه قصر رفتیم داخل
اجوما: سلام قربان..
شوگا: کلید اتاق رو بده
اجوما: بفرمائید
رفتیم بالا
ات: چیکار میخوای بکنی؟
شوگا: ساکت شو
رفتیم سمت اتاق
اتاق خیلی بزرگ بود رفتیم داخل پرتم کرد رو تخت
شوگا: از الان به بعد تو،تو این اتاقی و بیرون نمیری درو هم قفل میکنم..دست از پا خطا کنی زندت نمیزارم..
ات: چرا؟
شوگا:چون نمیزارم*داد*
ات: یونگی*بغض*
یونگی رفت درو قفل کرد نمیدونم چرا اینکارو کرد ولی من فردا با جونگ هو..پس باید برم وگرنه دیگه هیچوقت نمیبینمش..
ویو شوگا
دیشب مکس اومد اینجا ی دعوا مفصل کردیمو بعدش رفت..امروز رفتم دنبال ات دیدم با جیمین خیلی صمیمی شده..من به جیمین اعتماد دارم ولی به ات نه..راستش من به ات علاقه دارم...یعنی نمیدونم مطمئن نیستم...فردا قرار با کسی بره بیرون عمرا بزارم.
* شب ساعت 9:00*
ویو شوگا
رسیدم عمارت..ساعت دیگه 9 بود.ماشینو دادم خدمتکار پارک کرد..رفتم داخل..
شوگا: اجوما به ات غذا دادی؟
اجوما: اره پسرم دادم ولی نخورد منم غذا رو اوردم پایین..دارم شامو میبرم
شوگا: نمیخواد..صدات میکنم
اجوما: باشه
رفتم از پله ها بالا کلید قفل از تو جیبم در اوردم درو باز کردم و رفتم داخل..دیدم ات با همون لباسا دراز کشیده..لباسش ی نیم تنه و کت بود باید شلوار.کتشو دراورده بود.دیدم غذاشو نخورده..
شوگا: ات
ات: بله*سرد و صداش گرفته*
شوگا: برگرد ببینم
ات: برنمیگردم*سرد و صداش گرفته*
شوگا: گفتم برگرد*داد*
ات برگشت چشاش پف کرد بود..قرمز بود
شوگا: ات چرا گریه کردی؟
ات: به تو ربطی نداره
شوگا: ات چیشده هااا؟*داد*
ات: تو که این همه خدمتکار داری چرا منو اوردی اینجا تا عین ی خدمتکار کار کنم..*داد*
پارت 8
ات: جی هو*داد*
∆: بله
ات: کسی بدون اجازه ی من وارد اتاقم نشه
∆: باشه
ویو ات
رفتیم سمت ماشین سوار شدیم..
ات: کجا میریم یونگی؟
شوگا: ساکت شو*داد*
ات: یونگی*بغض*
یونگی بهم اهمیتی ندادو رفت رسیدیم به ی عمارت بزرگ..عمارت که نه قصر رفتیم داخل
اجوما: سلام قربان..
شوگا: کلید اتاق رو بده
اجوما: بفرمائید
رفتیم بالا
ات: چیکار میخوای بکنی؟
شوگا: ساکت شو
رفتیم سمت اتاق
اتاق خیلی بزرگ بود رفتیم داخل پرتم کرد رو تخت
شوگا: از الان به بعد تو،تو این اتاقی و بیرون نمیری درو هم قفل میکنم..دست از پا خطا کنی زندت نمیزارم..
ات: چرا؟
شوگا:چون نمیزارم*داد*
ات: یونگی*بغض*
یونگی رفت درو قفل کرد نمیدونم چرا اینکارو کرد ولی من فردا با جونگ هو..پس باید برم وگرنه دیگه هیچوقت نمیبینمش..
ویو شوگا
دیشب مکس اومد اینجا ی دعوا مفصل کردیمو بعدش رفت..امروز رفتم دنبال ات دیدم با جیمین خیلی صمیمی شده..من به جیمین اعتماد دارم ولی به ات نه..راستش من به ات علاقه دارم...یعنی نمیدونم مطمئن نیستم...فردا قرار با کسی بره بیرون عمرا بزارم.
* شب ساعت 9:00*
ویو شوگا
رسیدم عمارت..ساعت دیگه 9 بود.ماشینو دادم خدمتکار پارک کرد..رفتم داخل..
شوگا: اجوما به ات غذا دادی؟
اجوما: اره پسرم دادم ولی نخورد منم غذا رو اوردم پایین..دارم شامو میبرم
شوگا: نمیخواد..صدات میکنم
اجوما: باشه
رفتم از پله ها بالا کلید قفل از تو جیبم در اوردم درو باز کردم و رفتم داخل..دیدم ات با همون لباسا دراز کشیده..لباسش ی نیم تنه و کت بود باید شلوار.کتشو دراورده بود.دیدم غذاشو نخورده..
شوگا: ات
ات: بله*سرد و صداش گرفته*
شوگا: برگرد ببینم
ات: برنمیگردم*سرد و صداش گرفته*
شوگا: گفتم برگرد*داد*
ات برگشت چشاش پف کرد بود..قرمز بود
شوگا: ات چرا گریه کردی؟
ات: به تو ربطی نداره
شوگا: ات چیشده هااا؟*داد*
ات: تو که این همه خدمتکار داری چرا منو اوردی اینجا تا عین ی خدمتکار کار کنم..*داد*
۱۵.۱k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.