پارت ۱۱
پارت ۱۱
نایون : حالم از این بچه و خودت بهم میخوره ازتون متنفرم
جیمین : خفه شو هر.ه
نایون : لعنت بهت لعنت بر مادر پدرت
جیمین : هر.ه درست حرف بزن ( عصبانی )
که آمد جلو گلوم رو محکم گرفت کم کم داشتم خفه میشدم که ولم کرد
جیمین : یه با. دیگه این جوری حرف بزنی من میدونم با تو
نایون : خیلی خری
از اتاق رفت بیرون
روز ها میگذشت
که یه روز یه نقشی به ذهنم رسید
برای شام رفتم پایین رفتم توی اشپز خونه یه چاقو برداشتم که اجوما آمد توی اشپز خونه
اجوما : خانم لطفا نکنین خواهش میکنم ( بلند )
از زبان جیمین
روی مبل نشسته بودم که صدای اجوما بود میگفت که : خانم لطفا نکنین خواهش میکنم
سریع رفتم سمت اشپز خونه نایون روی شکمشچاقو گرفته بود
جیمین : لطفا این کارو نکن
نایون : چرا هم خودم رو میکشم هم این بچه رو
جیمین : نکن لطفا فقط بچه رو نکش
نایون : چرا نکشم این بچه آمد توی زندگیم زندگیم رو بدتر کرد میدونی که بفهمه که کسی که به دنیا آوردش ازش بدش میامده چه حسی پیدا میکنه پس همین بهتر که همین جا بمیره
حواسش نبود که رفتم چاقو رو ازش گرفتم و بغلش کردم من نایون رو دوس دارم ولی کاری میکنه که حرصم در بیاد
از زبان نایون
چاقو رو ازم گرفت و بغلم کرد منم زدم زیر گریه که از خستگی بی هوش شدم
کم کم چشمام رو باز کردم دیدم صبح شده
که جیمین آمد تو خودم رو زدم به خواب
آمد روی تخت نشست و موهام رو نوازش میکرد که یه بوس روی پیشنویم کرد
جیمین : ببین نایون میدونم خوابی ولی بهت میگم من دوست دارم خودت کاری میکنی که عصبانی بشم پس نکن
که یه سوتی دادم
جیمین : بیدار بودی ؟
نایون : ……..
جیمین : چشمات رو باز کن
که مجبور شدم باز کنم
جیمین : پس گوش کردی یه هفته دیگه عروسی میکنیم
نایون : چی ؟
جیمین : همین که گفتم
نایون : باشه
جیمین : آفرین بیا پایین صبحونه
یه هفته بعد
نایون : حالم از این بچه و خودت بهم میخوره ازتون متنفرم
جیمین : خفه شو هر.ه
نایون : لعنت بهت لعنت بر مادر پدرت
جیمین : هر.ه درست حرف بزن ( عصبانی )
که آمد جلو گلوم رو محکم گرفت کم کم داشتم خفه میشدم که ولم کرد
جیمین : یه با. دیگه این جوری حرف بزنی من میدونم با تو
نایون : خیلی خری
از اتاق رفت بیرون
روز ها میگذشت
که یه روز یه نقشی به ذهنم رسید
برای شام رفتم پایین رفتم توی اشپز خونه یه چاقو برداشتم که اجوما آمد توی اشپز خونه
اجوما : خانم لطفا نکنین خواهش میکنم ( بلند )
از زبان جیمین
روی مبل نشسته بودم که صدای اجوما بود میگفت که : خانم لطفا نکنین خواهش میکنم
سریع رفتم سمت اشپز خونه نایون روی شکمشچاقو گرفته بود
جیمین : لطفا این کارو نکن
نایون : چرا هم خودم رو میکشم هم این بچه رو
جیمین : نکن لطفا فقط بچه رو نکش
نایون : چرا نکشم این بچه آمد توی زندگیم زندگیم رو بدتر کرد میدونی که بفهمه که کسی که به دنیا آوردش ازش بدش میامده چه حسی پیدا میکنه پس همین بهتر که همین جا بمیره
حواسش نبود که رفتم چاقو رو ازش گرفتم و بغلش کردم من نایون رو دوس دارم ولی کاری میکنه که حرصم در بیاد
از زبان نایون
چاقو رو ازم گرفت و بغلم کرد منم زدم زیر گریه که از خستگی بی هوش شدم
کم کم چشمام رو باز کردم دیدم صبح شده
که جیمین آمد تو خودم رو زدم به خواب
آمد روی تخت نشست و موهام رو نوازش میکرد که یه بوس روی پیشنویم کرد
جیمین : ببین نایون میدونم خوابی ولی بهت میگم من دوست دارم خودت کاری میکنی که عصبانی بشم پس نکن
که یه سوتی دادم
جیمین : بیدار بودی ؟
نایون : ……..
جیمین : چشمات رو باز کن
که مجبور شدم باز کنم
جیمین : پس گوش کردی یه هفته دیگه عروسی میکنیم
نایون : چی ؟
جیمین : همین که گفتم
نایون : باشه
جیمین : آفرین بیا پایین صبحونه
یه هفته بعد
۵.۵k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.