چند پارتی تهیونگ و جونگ کوک
part14
که در همون حال در با صدای بدی باز میشه
=خانم لییییی
_یا قرآن چته لینا ؟چرا داد میزنی نمیبینی مشغولم ؟
=با پسر مردم خانم؟
_نگاهی به وضعیتش میکنه [ خانم لی افتاده رو رئیس نگهبانا و دستش رو گردنش هست و رئیس نگهبانا هم موهاشو گرفته و کلا اوضاع منجرف کنندست ...]
رئیس نگهبانا و خانم لی سریع از هم جدا میشن
خانم لی:اعم اعم (صاف کردن گلو)تو اشتباه متوجه شدی اصن اونجور نبود ک..وایسا بینم اصن تو اینجا چیکار می کنی ؟
لینا:[سعی در نخندیدن]راستش..اومدم بگم که.. آقای کیم زنگ زدن و گفتن که کارشون زود تموم شده و ۴۰ مین دیگه میرسن و از من خواستن به شما بگم خونه رو آماده کنین و
خانم لی:وایسا دو دقیقه ترمز بگیررر ۴۰ مین دیگههه؟
لینا:بله خانم
خانم لی: وای خاک به سرم(زیر لب)خیلی خب ادامش بگو ببینم چیکار باید بکنم
لینا:عاا داشتم میگفتم و گفتن من به شما (رئیس نگهبانا)بگم که اون مردو ببرید توی زیر زمین تا بیان بهش رسیدگی کنن
رئیس نگهبانا :چی ..چیز دیگه ای نگف..نگفتن؟(لکنت)
لینا:خیر نگفتن خب من دیگه برم راستی چرا انقد اظطراب دارین?
رئیس نگهبانا و خانم لی نگاهی به هم میندازن و میگن:ما؟نههه چنین چیزی نیست بابااا
لینا:اما باید یه چیزی شده باشه هااا مشکوک میزنین
خانم:عایشش دختر تو چرا گیر میدی نه چیزی نشده حالام برو به کارات برس
لینا:عام باشه عع خوب شد گفتین قرار بود برم به خانم ات یه چیزی بگم اگر یادآوری نمی کردین پاک یادم می رفت(در حال رفتن به طبقه بالا)
رئیس نگهبانا با دستش محکم می کوبه پیشونیش و میگه:بیاا خوب شد حالا بد بختمون کردی ؟
خانم لی همونطور که توی شک میمونه میگه:خفه بیا فقط جلو اینو بگیریم اگر نگیریم میدونی چی میشهه؟
رئیس نگهبانا :اوکی اوکی زودباش
رئیس نگهبنا و خانم لی میرن و
____________________
☆《شرط: ۴۰ لایک و ۲۰ کامنت 》☆
ایم پارت هدیه من به شما 😂خوشتون اومد؟
ی حمایتمون نشهه؟
که در همون حال در با صدای بدی باز میشه
=خانم لییییی
_یا قرآن چته لینا ؟چرا داد میزنی نمیبینی مشغولم ؟
=با پسر مردم خانم؟
_نگاهی به وضعیتش میکنه [ خانم لی افتاده رو رئیس نگهبانا و دستش رو گردنش هست و رئیس نگهبانا هم موهاشو گرفته و کلا اوضاع منجرف کنندست ...]
رئیس نگهبانا و خانم لی سریع از هم جدا میشن
خانم لی:اعم اعم (صاف کردن گلو)تو اشتباه متوجه شدی اصن اونجور نبود ک..وایسا بینم اصن تو اینجا چیکار می کنی ؟
لینا:[سعی در نخندیدن]راستش..اومدم بگم که.. آقای کیم زنگ زدن و گفتن که کارشون زود تموم شده و ۴۰ مین دیگه میرسن و از من خواستن به شما بگم خونه رو آماده کنین و
خانم لی:وایسا دو دقیقه ترمز بگیررر ۴۰ مین دیگههه؟
لینا:بله خانم
خانم لی: وای خاک به سرم(زیر لب)خیلی خب ادامش بگو ببینم چیکار باید بکنم
لینا:عاا داشتم میگفتم و گفتن من به شما (رئیس نگهبانا)بگم که اون مردو ببرید توی زیر زمین تا بیان بهش رسیدگی کنن
رئیس نگهبانا :چی ..چیز دیگه ای نگف..نگفتن؟(لکنت)
لینا:خیر نگفتن خب من دیگه برم راستی چرا انقد اظطراب دارین?
رئیس نگهبانا و خانم لی نگاهی به هم میندازن و میگن:ما؟نههه چنین چیزی نیست بابااا
لینا:اما باید یه چیزی شده باشه هااا مشکوک میزنین
خانم:عایشش دختر تو چرا گیر میدی نه چیزی نشده حالام برو به کارات برس
لینا:عام باشه عع خوب شد گفتین قرار بود برم به خانم ات یه چیزی بگم اگر یادآوری نمی کردین پاک یادم می رفت(در حال رفتن به طبقه بالا)
رئیس نگهبانا با دستش محکم می کوبه پیشونیش و میگه:بیاا خوب شد حالا بد بختمون کردی ؟
خانم لی همونطور که توی شک میمونه میگه:خفه بیا فقط جلو اینو بگیریم اگر نگیریم میدونی چی میشهه؟
رئیس نگهبانا :اوکی اوکی زودباش
رئیس نگهبنا و خانم لی میرن و
____________________
☆《شرط: ۴۰ لایک و ۲۰ کامنت 》☆
ایم پارت هدیه من به شما 😂خوشتون اومد؟
ی حمایتمون نشهه؟
۸.۲k
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.