تقدیر سیاه و سفید p11
نگاهی به اتاق انداختم. همه دیوارا سیاه بود . کلی وسایل عجیب غریب اونجا بود ، طناب زنجیر میله شلاق چاقو و... یه تخت هم گوشه اتاق
رسما لحظه ی مرگم رسیده بود.
وقتی حواسم با اتاق گرم شد تهیونگ از کمرم گرفت و بلند کرد و کشوند به یه حلقه ی میله ای که به دیوار وصل بود .
حلقهه چفت داشت اونو باز کرد و منو کشوند توش .
وایساده بودم و دور کمرم توسط اون حلقه به دیوار وصل بود .
تهیونگ که دید کمرم باریک تر از سایز حلقس حلقه رو تنگ تر کرد
دیگه نمیتوستم کمرم رو تکون بدم
با گریه گفتم: تهیونگ.. چیکار میخوای بکنی ..خواهش میکنم بزار برم
تهیونگ: بزارم بری هه تازه اومدی
به میله آهنی از اون میله هایی ک آويزون بود برداشت و به سمتم اومد .
یقه لباسم رو گرفت و پارش کرد ، فقط با یه سوتین کرم جلوش بودم ،از شدت خجالت داشتم آب میشدم .
با اینکه نمیتونستم زیاد تکون بخورم ولی هنوز دستای آزادم سعی میکردم از اون حلقه بیرون بیام که اونم تهیونگ به زنجیرایی که دو طرفم بود بست.
یه نگاه پر از شهوت به بدنم انداخت ،پشت انگشت اشارشو روی ساعدای دستم کشید
میله رو برد بالا و اولین ضربه رو محکم به ساعد دست راستم زد
چشامو از درد بستم
دردش تا مغز اسخونم رفت ضربه دوم رو به ساعد دست چپم زد .
و ضربه های بعدی...
صدای آهم بلند و بلند تر میشد که داد زد: ببند دهنتووو ...صداتو نشنوم
و بعد ضربه هاشو محکمتر کرد لبامو بهم فشار میدادم تا صدام در نیاد . بعد دو سه ضربه میله رو انداخت پایین .
اومد و حلقه دور کمرم و دستام رو باز کرد . نگاهی به دستام انداختم جای ضربه هاش کبود شده بودن .
مچ دستم رو گرفت و برگردوند توی همون اتاق
ادامه در کامنت (اسمات)
رسما لحظه ی مرگم رسیده بود.
وقتی حواسم با اتاق گرم شد تهیونگ از کمرم گرفت و بلند کرد و کشوند به یه حلقه ی میله ای که به دیوار وصل بود .
حلقهه چفت داشت اونو باز کرد و منو کشوند توش .
وایساده بودم و دور کمرم توسط اون حلقه به دیوار وصل بود .
تهیونگ که دید کمرم باریک تر از سایز حلقس حلقه رو تنگ تر کرد
دیگه نمیتوستم کمرم رو تکون بدم
با گریه گفتم: تهیونگ.. چیکار میخوای بکنی ..خواهش میکنم بزار برم
تهیونگ: بزارم بری هه تازه اومدی
به میله آهنی از اون میله هایی ک آويزون بود برداشت و به سمتم اومد .
یقه لباسم رو گرفت و پارش کرد ، فقط با یه سوتین کرم جلوش بودم ،از شدت خجالت داشتم آب میشدم .
با اینکه نمیتونستم زیاد تکون بخورم ولی هنوز دستای آزادم سعی میکردم از اون حلقه بیرون بیام که اونم تهیونگ به زنجیرایی که دو طرفم بود بست.
یه نگاه پر از شهوت به بدنم انداخت ،پشت انگشت اشارشو روی ساعدای دستم کشید
میله رو برد بالا و اولین ضربه رو محکم به ساعد دست راستم زد
چشامو از درد بستم
دردش تا مغز اسخونم رفت ضربه دوم رو به ساعد دست چپم زد .
و ضربه های بعدی...
صدای آهم بلند و بلند تر میشد که داد زد: ببند دهنتووو ...صداتو نشنوم
و بعد ضربه هاشو محکمتر کرد لبامو بهم فشار میدادم تا صدام در نیاد . بعد دو سه ضربه میله رو انداخت پایین .
اومد و حلقه دور کمرم و دستام رو باز کرد . نگاهی به دستام انداختم جای ضربه هاش کبود شده بودن .
مچ دستم رو گرفت و برگردوند توی همون اتاق
ادامه در کامنت (اسمات)
۳۳.۳k
۱۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.