فصل دو
#فصل_دو
#پارت_۱۹
دختره پوزخندی زد و دستشو تو موهاش برد
دختره:چرا یجوری حرف میزنی که انگار باهم هفت پشت غریبه ایم.
کوک:من که اینو نگفتم
دختره:ولی منظورت که این بود
مامانِ دختره(خاله کوک):آه...آیگو...بیخیال.
برو به بقیعه مهمونا برس
کوک:ممنون....خداحافظ*تعظیم*
منم تعظیمیکردم و با هم میز رو ترک کردیم
کوک:ناراحت که نشدی
_نه براچی؟
کوک:بخاطر رفتار دختر خاله ام.
_مهم نبود.
نگاهی معنادار بهم انداخت بهش نگاه کردم و لبخندی زدم.
کوک با یه جمع که همش پسر همسن خودش بودن دست داد
کوک:این شما و این زن رویایی من هان میونگ
پسرا:اوههه..
_سلام....من هان میونگ هستم خیلی خوش اومدین
یکی از پسرا:سلام زن داداش حالتون چطوره زندگی با این کوکی ما چطوره؟
یکی از پسرا۲😂:اینارو بیخیال...چندسالتونه؟
_هیجده
+اوههه...خیلی بیبی فیس این
_ممنون*تعظیم*
کوک:آه...از اولشم نباید میومدم سمت شماها...من رفتم،بریم عزیزم
یکی ازپسرا:خوش بگذره خدافززز.
کوک:فلن
_امیدوارم بهتون امشب خوش بگذره.
یکی از پسرا:به شماها بیشتر
لبخندی زدم و با هم به سمت میز تهیونگ و ایزول و سئونگ رفتیم
#پارت_۱۹
دختره پوزخندی زد و دستشو تو موهاش برد
دختره:چرا یجوری حرف میزنی که انگار باهم هفت پشت غریبه ایم.
کوک:من که اینو نگفتم
دختره:ولی منظورت که این بود
مامانِ دختره(خاله کوک):آه...آیگو...بیخیال.
برو به بقیعه مهمونا برس
کوک:ممنون....خداحافظ*تعظیم*
منم تعظیمیکردم و با هم میز رو ترک کردیم
کوک:ناراحت که نشدی
_نه براچی؟
کوک:بخاطر رفتار دختر خاله ام.
_مهم نبود.
نگاهی معنادار بهم انداخت بهش نگاه کردم و لبخندی زدم.
کوک با یه جمع که همش پسر همسن خودش بودن دست داد
کوک:این شما و این زن رویایی من هان میونگ
پسرا:اوههه..
_سلام....من هان میونگ هستم خیلی خوش اومدین
یکی از پسرا:سلام زن داداش حالتون چطوره زندگی با این کوکی ما چطوره؟
یکی از پسرا۲😂:اینارو بیخیال...چندسالتونه؟
_هیجده
+اوههه...خیلی بیبی فیس این
_ممنون*تعظیم*
کوک:آه...از اولشم نباید میومدم سمت شماها...من رفتم،بریم عزیزم
یکی ازپسرا:خوش بگذره خدافززز.
کوک:فلن
_امیدوارم بهتون امشب خوش بگذره.
یکی از پسرا:به شماها بیشتر
لبخندی زدم و با هم به سمت میز تهیونگ و ایزول و سئونگ رفتیم
۱۰.۶k
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.