p 16
p 16
تو شوکه عجیبی بودم یعنی ته این همه مدت داشته ب من دروغ میگفته؟
حالم ک بهتر شد راه افتادم سمت سی سی یو
وارد شدم پرستار گفت بهوش اومده بود و حالش بهتر شده بود منتقلش کردن ب بخش
با کلی خر ذوق رفتم سمت بخش
وقتی رفتم چشمم ب ته افتاد ک دوستاش دورش جمع شده بودن بهم لبخند میزدن ک باعث شد حالم بهتر شه
رفتم نشستم پیشش اونا رفتن دستشو گرفتم
ته: حالا همه چیو راجبم فهمیدی؟
ا. ت: چرا همون اول همه چیو بم نگفتی؟
ته: میترسیدم از دستت بدم
ا. ت: من دوست داشتم دوست داشتن ک دلیل نمیخواد
ا. ت: بگذریم الان من با یونا کار دارم
ته: پس تو میدونی ک یونا این بلا رو سرم اورده
ا. ت: اوهوم حالا هم توضیح میخوام
ته: وقتی رفتیم خونه همه چیو توضیح میدم
قول میدم
ا. ت برو میخوام بخوابم
ا. ت: گشنت نیست؟
ته: نه فقط خوابم میاد (ارووم گفت)
ا. ت: من میرم راحت باش
خم شدمو بوسه ای رو لباش گذاشتم ک خوابش برد
پرش زمانی چند روز بعد
امروز ته رو از بیمارستان مرخص میکنن کلی ذوق دارم قراره با مینجا برم ملاقاتش
بلاخره مینجا اومد و رفتیم
وارد بیمارستان شدیم و رفتم ب طرف تخت ته
دوستاش دورش جمع شده بودن و باهاش گرم گرفته بودن
رفتم سمتشون لبخند بزرگی زدم و سلام کردم
بقیه هم سلام کردن ب جز جین
دیدم ب صورت مینجا خیره شده
مینجا هم سرشو انداخته پایین
ی لبخند زدم و رو ب جین گفتم
ا. ت: سلاااااااام(با لبخند)
جین: اع سلام خوبی
ا. ت: بهتر از این نمیشهـ
ته تک خنده ای کرد خلاصه بعد از کلی گپ و گفت ته رو اوردیم خونه(خونه ای ک با رفیقاش توش زندگی میکرد اره)
تو شوکه عجیبی بودم یعنی ته این همه مدت داشته ب من دروغ میگفته؟
حالم ک بهتر شد راه افتادم سمت سی سی یو
وارد شدم پرستار گفت بهوش اومده بود و حالش بهتر شده بود منتقلش کردن ب بخش
با کلی خر ذوق رفتم سمت بخش
وقتی رفتم چشمم ب ته افتاد ک دوستاش دورش جمع شده بودن بهم لبخند میزدن ک باعث شد حالم بهتر شه
رفتم نشستم پیشش اونا رفتن دستشو گرفتم
ته: حالا همه چیو راجبم فهمیدی؟
ا. ت: چرا همون اول همه چیو بم نگفتی؟
ته: میترسیدم از دستت بدم
ا. ت: من دوست داشتم دوست داشتن ک دلیل نمیخواد
ا. ت: بگذریم الان من با یونا کار دارم
ته: پس تو میدونی ک یونا این بلا رو سرم اورده
ا. ت: اوهوم حالا هم توضیح میخوام
ته: وقتی رفتیم خونه همه چیو توضیح میدم
قول میدم
ا. ت برو میخوام بخوابم
ا. ت: گشنت نیست؟
ته: نه فقط خوابم میاد (ارووم گفت)
ا. ت: من میرم راحت باش
خم شدمو بوسه ای رو لباش گذاشتم ک خوابش برد
پرش زمانی چند روز بعد
امروز ته رو از بیمارستان مرخص میکنن کلی ذوق دارم قراره با مینجا برم ملاقاتش
بلاخره مینجا اومد و رفتیم
وارد بیمارستان شدیم و رفتم ب طرف تخت ته
دوستاش دورش جمع شده بودن و باهاش گرم گرفته بودن
رفتم سمتشون لبخند بزرگی زدم و سلام کردم
بقیه هم سلام کردن ب جز جین
دیدم ب صورت مینجا خیره شده
مینجا هم سرشو انداخته پایین
ی لبخند زدم و رو ب جین گفتم
ا. ت: سلاااااااام(با لبخند)
جین: اع سلام خوبی
ا. ت: بهتر از این نمیشهـ
ته تک خنده ای کرد خلاصه بعد از کلی گپ و گفت ته رو اوردیم خونه(خونه ای ک با رفیقاش توش زندگی میکرد اره)
۲۹.۰k
۰۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.