ادامه ... پایان .
چان : ا/ت ا/ت آروم باشه هیشششش انقدر گریه نکن خب .
ا/ت که فکر میکرد چان نبخشیدش جلوی پای چان زانو زد و افتاد به پاش .
ا/ت : خواهش میکنم چان من فقط تورو دارم تو فقط برام موندی من احمق بودم که تورو از خودم دور کردم ولم نکن منو به حال خودم رها نکن منو با این گرگ ها تنها نزار من نمیتونم بدون تو ... هق ... هق ... خواهش میکن... ( بیهوش شدن )
چان : ا/ت ، فرشتم ، زندگیمممم ( داد زدن )
لطفا چشاتو باز کن بدو تو دختر قوی بودی چی شد پس بلند شو تا دوباره بغلت کنم بلند شووووو ( فریاد با گریه )
چان سریع ا/ت رو براید بغل کرد و سریع و دوان دوان با تمام سرعتش به سمت بیمارستان حرکت میکرد تمام جونشو تو پاش گذاشته بود تا فقط بتونه برای یک لحظه هم که شده ا/ت رو نجات بده .
چان : کسی تو این خراب شده نیست کمک کنین کسی نیستتتتت ؟؟؟؟
پرستار : آقا صبر کنین الان دکتر رو صدام میزنیم .
دکتر : سریع بیاین بیمار رو ببرین بدویین .
ویو چان :
ای کاش الان من جای ا/ت بودم من خیلی بد کردم در حقش خودمو نمیبخشم اگر چیزیش بشه هرگز خودمو نمیبخشم ، تو این مدت زمانی که نبودم خیلی سختی کشیده وقتی بغلش کردم سبک شده بود ، چشاش کبود بود ... هق ... من چیکار کردم لعنت به من ( گریه کردن )
☆☆☆☆☆
دکتر : آقا ... آقای محترم ... آقاااااااااا....
چان : بله بله ببخشید چیزی شده حال خانومم خوبه ؟
دکتر : بله ایشون سالم و سلامت هستن فقط یکم بدنشون ضعیفه که یکم استراحت کنن و به خودشون برسن اوکی میشه .
چان : خییییلی ممنونم دکتر ممنونم من میتونم برم پیشش ؟
دکتر : برو پسر برو ...
فقط دفعه دیگه خواستی رو زمین بخوابی با لباس خیس نباشه چون مریض میشی حالا برو جوون .
چان : آممم من شرمندم ، با اجازتون .
وارد اتاق شدم با دیدنش انگار دنیا رو بهم دادن .
ا/ت : چان خواهش میک...
چان : بسه چقدر میخوای خودتو بخاطر من عوضی که باعث رنج تو شدم عذاب بدی ؟
تو اگر منو دوست داشتی الان این بلا رو سر خودت نمیاوردی تو که میدونستی خط قرمز من تویی پس چرا به خودت آسیب زدی ؟
ا/ت : چون در نبود تو من هیچی نیستم ، هیچی .
چان که دیگه نتونست صبر کنه بدون اینکه حتی به ا/ت جوابی بده به سمتش رفت و آروم لباشو رو لب عشقش گذاشت خیلی آروم مک میزد جوری که هردو لذت کافی رو ببرن بعد آروم جدا شد و به چشمای کشیده و زیبای ا/ت خیره شد .
چان : خانم بنگ آیا مایلید با آقای بنگ چان ازدواج کنید ؟
ا/ت که باورش نمیشد و از روی شوق جیغی کشید با صدای بلند گفت :
ا/ت : بلهههههههه .
بعد محکم پرید بغل پسر و تا اونجایی که میتونست فشارش داد .
چند روز بعد از تمام این ماجراها این دو باهم ازدواج کردن و حالا منتظر یک عضو جدید به خانوادشون هستن ☆☆☆
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
خب حالا پایانش قشنگ بود خوشگلا ؟؟؟؟
ا/ت که فکر میکرد چان نبخشیدش جلوی پای چان زانو زد و افتاد به پاش .
ا/ت : خواهش میکنم چان من فقط تورو دارم تو فقط برام موندی من احمق بودم که تورو از خودم دور کردم ولم نکن منو به حال خودم رها نکن منو با این گرگ ها تنها نزار من نمیتونم بدون تو ... هق ... هق ... خواهش میکن... ( بیهوش شدن )
چان : ا/ت ، فرشتم ، زندگیمممم ( داد زدن )
لطفا چشاتو باز کن بدو تو دختر قوی بودی چی شد پس بلند شو تا دوباره بغلت کنم بلند شووووو ( فریاد با گریه )
چان سریع ا/ت رو براید بغل کرد و سریع و دوان دوان با تمام سرعتش به سمت بیمارستان حرکت میکرد تمام جونشو تو پاش گذاشته بود تا فقط بتونه برای یک لحظه هم که شده ا/ت رو نجات بده .
چان : کسی تو این خراب شده نیست کمک کنین کسی نیستتتتت ؟؟؟؟
پرستار : آقا صبر کنین الان دکتر رو صدام میزنیم .
دکتر : سریع بیاین بیمار رو ببرین بدویین .
ویو چان :
ای کاش الان من جای ا/ت بودم من خیلی بد کردم در حقش خودمو نمیبخشم اگر چیزیش بشه هرگز خودمو نمیبخشم ، تو این مدت زمانی که نبودم خیلی سختی کشیده وقتی بغلش کردم سبک شده بود ، چشاش کبود بود ... هق ... من چیکار کردم لعنت به من ( گریه کردن )
☆☆☆☆☆
دکتر : آقا ... آقای محترم ... آقاااااااااا....
چان : بله بله ببخشید چیزی شده حال خانومم خوبه ؟
دکتر : بله ایشون سالم و سلامت هستن فقط یکم بدنشون ضعیفه که یکم استراحت کنن و به خودشون برسن اوکی میشه .
چان : خییییلی ممنونم دکتر ممنونم من میتونم برم پیشش ؟
دکتر : برو پسر برو ...
فقط دفعه دیگه خواستی رو زمین بخوابی با لباس خیس نباشه چون مریض میشی حالا برو جوون .
چان : آممم من شرمندم ، با اجازتون .
وارد اتاق شدم با دیدنش انگار دنیا رو بهم دادن .
ا/ت : چان خواهش میک...
چان : بسه چقدر میخوای خودتو بخاطر من عوضی که باعث رنج تو شدم عذاب بدی ؟
تو اگر منو دوست داشتی الان این بلا رو سر خودت نمیاوردی تو که میدونستی خط قرمز من تویی پس چرا به خودت آسیب زدی ؟
ا/ت : چون در نبود تو من هیچی نیستم ، هیچی .
چان که دیگه نتونست صبر کنه بدون اینکه حتی به ا/ت جوابی بده به سمتش رفت و آروم لباشو رو لب عشقش گذاشت خیلی آروم مک میزد جوری که هردو لذت کافی رو ببرن بعد آروم جدا شد و به چشمای کشیده و زیبای ا/ت خیره شد .
چان : خانم بنگ آیا مایلید با آقای بنگ چان ازدواج کنید ؟
ا/ت که باورش نمیشد و از روی شوق جیغی کشید با صدای بلند گفت :
ا/ت : بلهههههههه .
بعد محکم پرید بغل پسر و تا اونجایی که میتونست فشارش داد .
چند روز بعد از تمام این ماجراها این دو باهم ازدواج کردن و حالا منتظر یک عضو جدید به خانوادشون هستن ☆☆☆
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
خب حالا پایانش قشنگ بود خوشگلا ؟؟؟؟
۶.۵k
۲۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.