وقتی ازش ضربه خوردی ❦پارت𝟒𝟑❦
اشکامو پاک کردم و ازش جدا شدم .
رفتم توی آشپزخونه و غذارو کشیدم توی ظرفا و میز رو آماده کردم .
نشستیم روبه روی هم و مشغول خوردن شدیم .
یونگی=ا.ت فردا بریم مسافرت ؟
ا.ت=هوم ؟.....باشه
یونگی لبخندی زد....انگار هیچ اتفاقی نیفتاده .
منم باید سعی کنم آروم باشم...ولی نمیشه...
ازدواج اجباریه.....منو باش فکر کردم بابام بعد این همه سال آدم شده ...
من حتی نمیدونم شوهرم کیه.....برام ،برام مهم هم نیست .
قاشق رو گذاشتم تو دهنم و بغضم رو همراه با غذام دادم پایین .
یونگی=دستت درد نکنه.....خیلی خوشمزست
ا.ت=نوش جان
ظرف هارو جمع کردم و گذاشتم داخل ماشین ظرفشویی
باقی مونده ی غذاهارو گذاشتم تو ظرف و یونگی کمکم کرد وسایلارو جابه جا کنم .
باهم رفتیم رو تخت دراز کشیدیم و من رفتم تو بغل یونگی .
یونگی=خیلی دوست دارم
ا.ت=منم همینطور
یونگی سرش رو برد تو گردنم و بوسید که خندم گرفت
ا.ت=قلقلکم میاد نکن
یونگی لبخند با صدایی زد و سرش رو برداشت .
یونگی=فردا کجا بریم ؟
ا.ت=نمیدونم هرجا که تو دوست داری
یونگی=باشه.....میریم جایی که بچه بودم با مامانم زیاد میرفتم .
ا.ت=باشه
دوباره یاد عروسی افتادم و اشکام سرازیر شد
دوباره بدبختیام شروع شد
یونگی=بیب خودتو اذیت نکن.....میدونم سخته ولی بیا کنار هم شاد باشیم.....باشه ؟
ا.ت=فین باشه فین ،تو هم میخواستی یه چیزی بگی.....چی شده ؟
یونگی=فردا میگم.....مهم نیست
ا.ت=قول دادی چیزی رو مخفی نکنی
یونگی=و نمیکنم
ا.ت=قول میدی فردا بگی ؟
یونگی=قول میدم.....نگران نباش
بوسه ی آروم و کوتاهی رو لبام کاشت و پتو رو کشید رومون و من تو بغل گرم یونگی خوابم برد .
***
از خواب بیدار شدم که دیدم یونگی نیست .
خونه رو گشتم ولی نبود .
زنگ زدم به گوشیش
یونگی=جانم بیب
ا.ت=کجایی ؟
یونگی=رفتم وسیله بخرم برا سفر زود میام
ا.ت=باشه منم یواش یواش حاضر میشم
تلفن رو قطع کردم و کولمو برداشتم و وسایلامو گذاشتم توش .
یه لباس برداشتم و اتو کردم و پوشیدم .
موهامو گوجه ای شلخته بستم و رفتم سر میکاپم .
همشو انجام دادم که رمز در زده شد و یونگی اومد داخل .
یونگی=صبح بخیر بیب
ا.ت=صبح بخیر چاگی
لبخندی زدم و رژمم کامل کردم .
کولم رو برداشتم و گذاشتم رو کاناپه و رفتم بغل یونگی .
یونگی=دیگه کاری نداری ؟ موافقی تو راه صبحونه بخوریم ؟
ا.ت=نه کاری ندارم.....آره تو راه صبحونه بخوریم
یونگی=باشه
لبخندی زد که متقابلا لبخند زدم .
میخواست چیزی بگه که گوشیم زنگ خورد ،بابام بود .
ا.ت=بله ؟
پدر=سلام ا.ت عروسی ...
رفتم توی آشپزخونه و غذارو کشیدم توی ظرفا و میز رو آماده کردم .
نشستیم روبه روی هم و مشغول خوردن شدیم .
یونگی=ا.ت فردا بریم مسافرت ؟
ا.ت=هوم ؟.....باشه
یونگی لبخندی زد....انگار هیچ اتفاقی نیفتاده .
منم باید سعی کنم آروم باشم...ولی نمیشه...
ازدواج اجباریه.....منو باش فکر کردم بابام بعد این همه سال آدم شده ...
من حتی نمیدونم شوهرم کیه.....برام ،برام مهم هم نیست .
قاشق رو گذاشتم تو دهنم و بغضم رو همراه با غذام دادم پایین .
یونگی=دستت درد نکنه.....خیلی خوشمزست
ا.ت=نوش جان
ظرف هارو جمع کردم و گذاشتم داخل ماشین ظرفشویی
باقی مونده ی غذاهارو گذاشتم تو ظرف و یونگی کمکم کرد وسایلارو جابه جا کنم .
باهم رفتیم رو تخت دراز کشیدیم و من رفتم تو بغل یونگی .
یونگی=خیلی دوست دارم
ا.ت=منم همینطور
یونگی سرش رو برد تو گردنم و بوسید که خندم گرفت
ا.ت=قلقلکم میاد نکن
یونگی لبخند با صدایی زد و سرش رو برداشت .
یونگی=فردا کجا بریم ؟
ا.ت=نمیدونم هرجا که تو دوست داری
یونگی=باشه.....میریم جایی که بچه بودم با مامانم زیاد میرفتم .
ا.ت=باشه
دوباره یاد عروسی افتادم و اشکام سرازیر شد
دوباره بدبختیام شروع شد
یونگی=بیب خودتو اذیت نکن.....میدونم سخته ولی بیا کنار هم شاد باشیم.....باشه ؟
ا.ت=فین باشه فین ،تو هم میخواستی یه چیزی بگی.....چی شده ؟
یونگی=فردا میگم.....مهم نیست
ا.ت=قول دادی چیزی رو مخفی نکنی
یونگی=و نمیکنم
ا.ت=قول میدی فردا بگی ؟
یونگی=قول میدم.....نگران نباش
بوسه ی آروم و کوتاهی رو لبام کاشت و پتو رو کشید رومون و من تو بغل گرم یونگی خوابم برد .
***
از خواب بیدار شدم که دیدم یونگی نیست .
خونه رو گشتم ولی نبود .
زنگ زدم به گوشیش
یونگی=جانم بیب
ا.ت=کجایی ؟
یونگی=رفتم وسیله بخرم برا سفر زود میام
ا.ت=باشه منم یواش یواش حاضر میشم
تلفن رو قطع کردم و کولمو برداشتم و وسایلامو گذاشتم توش .
یه لباس برداشتم و اتو کردم و پوشیدم .
موهامو گوجه ای شلخته بستم و رفتم سر میکاپم .
همشو انجام دادم که رمز در زده شد و یونگی اومد داخل .
یونگی=صبح بخیر بیب
ا.ت=صبح بخیر چاگی
لبخندی زدم و رژمم کامل کردم .
کولم رو برداشتم و گذاشتم رو کاناپه و رفتم بغل یونگی .
یونگی=دیگه کاری نداری ؟ موافقی تو راه صبحونه بخوریم ؟
ا.ت=نه کاری ندارم.....آره تو راه صبحونه بخوریم
یونگی=باشه
لبخندی زد که متقابلا لبخند زدم .
میخواست چیزی بگه که گوشیم زنگ خورد ،بابام بود .
ا.ت=بله ؟
پدر=سلام ا.ت عروسی ...
۶۴.۵k
۱۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.