진정한 사랑❤
진정한 사랑❤
P~۳۱
تو دریا:
جویی:
داشتم قدم میزدم که یهو دوتا دست پشته کمرم حلقه شد
کوک:عشقم
جویی:جانم
کوک:بنظرت اگه تو یه کاره یدی بکنی بعد من عصبی بشم و تنبیت کنم بعد بگم ببخشید منو میبخشی
جویی:من الان کاری کردم که داری میپرسی!؟
کوک:نه همینجوری حالا بگو
جویی:امم اره چون من اول کاری کردم که تو یه کاری دستت بدی و من مقصر اصلی بودم
کوک:واقعا👻
جویی:اره
ته و هانا:بیاید بریم *کمی داد *
جینا:اوکه بریم
کوک:اومدیم *و حرکت کردن به سمت خونه *
عمارت جیمین:
جینا:اخیش* پرید رو تخت*
جیمین:خسته ای بیا بغلم *رف بغلش *
جینا:جیمینااا
جیمین:جانم
جینا:چرا جلو مامانت اونجوری گفتی من میخواستم بکشمت
جیمین:چیه خب منم دلم بچه میخواد تازه پام هنو درد میکنه با کفشت زدی به پام
جینا:چیه داشتی چرت میگفتی منم زدم
جیمین:یعنی من مردم تا صدام در نیاد 😐چجوری اخه
جینا:باشه خب یکم ببخشید😇تازه یه روز بود ازدواج کرده بودیم دوتا بچه میخواستی
جیمین:خیلی خب باشه بیا بخوابیم گفتی خسته ای
جینا:باشه بیا بخوابیم🥱خوابم میاد
جیمین:اوکه بیا بخوابم شی بخیر بیب
جینا:شی بخیر موچی من*بغله هم خوابیدن*
صبح:
ویو جینا:
از خواب بیدار شدم جیمین بغلم نبود بلند شدم دیدم مریض شدم *پ.ریود *
جینا:اه اخه الان *بلند شدم کارا رو کردم پد گذاشتم و تختو مرتب کردم صبحونه خردم امروز هیچ کاره خاصی نداشتم برا همین تصمیم گرفتم بخوابم (چقدر میخوابه😑) رفتم تو اتاق درو قفل کردم رفتم خوابیدم *
ویو خدمتکاره بدبخت:🤌
داشتم میرفتم سمت در
اتاق ارباب تا خانم رو برای نهار صدا بزنم *ساعت ۲ غذا میخورن *رفتم در رو زدم جواب ندادن همینجوری در زدم
!خانم منم اومدم برا نهار صداتون کنم خانم
پس چرا درو باز نمیکنن اه دسته درو کشیدم دو بار در قفل بود همینجوری در میزدم و میگفتم خانم *۱۰مین بعد *
*یه خدمتکار دیگه اومد *
؛چیشد چرا نیستین نهار امادس
!خانم درو قفل کردن بازش نمیکنن هرچی صدا میزنم جواب نمیدن نکنه.....
؛چی داری میگی شاید حموم رفتن
!نه حموم نیست اگه بره صدارو میشنوم گوشاشون تیز هس
؛وات الان ۱۵ دیقه داری در میزنی هیچی صدا نمیاد
!نه
؛😮هه بنظرت به بادیگارد بگیم بیاد
!اره برو بگو بیاد منم در میزنم ببینم میان بیرون یا نه
؛جیو...جیو
🤵🏻♂بله اتفاقی افتاده
؛*توضیح میده و با جیو میرن بالا *
🤵🏻♂چیشد جواب نمیدن
!نه
🤵🏻♂من باید به ارباب بگم
مکالمشون:
+الو چیشده
🤵🏻♂قربان خانم
+چی جینا چی زود باش بگو
🤵🏻♂توضیح
+الان میام
پایان مکالمه:
جیمین ویو:
تو کارخونه بودم که بادیگارد زنگ زد گف..کارخونه بیرون رفتم سوار ماشین شدم رفتم عمارت
جیمین:چی شده
*میره بالا از جیبش یه کلید میاره بیرون دره اتاق رو باز میکنه با چیزی که میبینه شکه میشه *
خماری😂
P~۳۱
تو دریا:
جویی:
داشتم قدم میزدم که یهو دوتا دست پشته کمرم حلقه شد
کوک:عشقم
جویی:جانم
کوک:بنظرت اگه تو یه کاره یدی بکنی بعد من عصبی بشم و تنبیت کنم بعد بگم ببخشید منو میبخشی
جویی:من الان کاری کردم که داری میپرسی!؟
کوک:نه همینجوری حالا بگو
جویی:امم اره چون من اول کاری کردم که تو یه کاری دستت بدی و من مقصر اصلی بودم
کوک:واقعا👻
جویی:اره
ته و هانا:بیاید بریم *کمی داد *
جینا:اوکه بریم
کوک:اومدیم *و حرکت کردن به سمت خونه *
عمارت جیمین:
جینا:اخیش* پرید رو تخت*
جیمین:خسته ای بیا بغلم *رف بغلش *
جینا:جیمینااا
جیمین:جانم
جینا:چرا جلو مامانت اونجوری گفتی من میخواستم بکشمت
جیمین:چیه خب منم دلم بچه میخواد تازه پام هنو درد میکنه با کفشت زدی به پام
جینا:چیه داشتی چرت میگفتی منم زدم
جیمین:یعنی من مردم تا صدام در نیاد 😐چجوری اخه
جینا:باشه خب یکم ببخشید😇تازه یه روز بود ازدواج کرده بودیم دوتا بچه میخواستی
جیمین:خیلی خب باشه بیا بخوابیم گفتی خسته ای
جینا:باشه بیا بخوابیم🥱خوابم میاد
جیمین:اوکه بیا بخوابم شی بخیر بیب
جینا:شی بخیر موچی من*بغله هم خوابیدن*
صبح:
ویو جینا:
از خواب بیدار شدم جیمین بغلم نبود بلند شدم دیدم مریض شدم *پ.ریود *
جینا:اه اخه الان *بلند شدم کارا رو کردم پد گذاشتم و تختو مرتب کردم صبحونه خردم امروز هیچ کاره خاصی نداشتم برا همین تصمیم گرفتم بخوابم (چقدر میخوابه😑) رفتم تو اتاق درو قفل کردم رفتم خوابیدم *
ویو خدمتکاره بدبخت:🤌
داشتم میرفتم سمت در
اتاق ارباب تا خانم رو برای نهار صدا بزنم *ساعت ۲ غذا میخورن *رفتم در رو زدم جواب ندادن همینجوری در زدم
!خانم منم اومدم برا نهار صداتون کنم خانم
پس چرا درو باز نمیکنن اه دسته درو کشیدم دو بار در قفل بود همینجوری در میزدم و میگفتم خانم *۱۰مین بعد *
*یه خدمتکار دیگه اومد *
؛چیشد چرا نیستین نهار امادس
!خانم درو قفل کردن بازش نمیکنن هرچی صدا میزنم جواب نمیدن نکنه.....
؛چی داری میگی شاید حموم رفتن
!نه حموم نیست اگه بره صدارو میشنوم گوشاشون تیز هس
؛وات الان ۱۵ دیقه داری در میزنی هیچی صدا نمیاد
!نه
؛😮هه بنظرت به بادیگارد بگیم بیاد
!اره برو بگو بیاد منم در میزنم ببینم میان بیرون یا نه
؛جیو...جیو
🤵🏻♂بله اتفاقی افتاده
؛*توضیح میده و با جیو میرن بالا *
🤵🏻♂چیشد جواب نمیدن
!نه
🤵🏻♂من باید به ارباب بگم
مکالمشون:
+الو چیشده
🤵🏻♂قربان خانم
+چی جینا چی زود باش بگو
🤵🏻♂توضیح
+الان میام
پایان مکالمه:
جیمین ویو:
تو کارخونه بودم که بادیگارد زنگ زد گف..کارخونه بیرون رفتم سوار ماشین شدم رفتم عمارت
جیمین:چی شده
*میره بالا از جیبش یه کلید میاره بیرون دره اتاق رو باز میکنه با چیزی که میبینه شکه میشه *
خماری😂
۴.۲k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.