Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part49
با کیوان راه افتادیم به طرف روستا تو راه کیوان کلی سوال ازم میپرسید ک من بهش شک کرده بودم سر راه دسته گل یک عالمه خوراکی گرفتم برای ملیحه و رسیدیم روستا رفتم خونمون ک ملیحه در وا کرد تا منو دید پرید تو بغلم
ملیحه:سعید دلم برات تنگ شده بود
سعید:قربونت برم من منم دلم برات تنگ شده بود فداتشم من
ملیحه:انگار نه انگار ک من حامله ام
سعید:یک لحظه نیست ک بهت فکر نکنم بخدا درگیر شیرین میکائلم
ملیحه:اخی دور شیرین بگردم تازه داشت ذوق میزد ک زندگیش خوب شده با میکائل دیگ دعوا نمکنه اینم اینجوری شد
سعید:مگه شیرین با میکائل دعوا میکنه؟
ملیحه:مگه تو نمدونستی عشقم؟من فکر کردم میکائل بهت گفته
سعید:نه میکائل اخری ها همش تو خودش بود
ملیحه:انگار میکائل با یک دختر در ارتباط بوده بعد با دختر از اون کارا میکرده شیرین هم مچشو تو اتاق گرفته اینا بعدشم ک دعوا کلا اینا دوماه دعوایی بودن بعدش اشتی کردن حالا میگم این تصادف ربطی به اون دختره نداره؟
سعید:نمدونم والا شاید
(زمان قدیم تو خاطرات ها)
(میکائل)
زخم هایی شیرین رو پانسمان کردم ک کریم امد تو اتاق
کریم:ممد حسین این پسره رو ببرین تو انباری
چیزی نگفتم ک امدن منو بردن تو انباری و قبل رفتن سر شیرین بوسیدم و رفتم
(کریم)
میکائل بردن تو انباری بعدش رفتم اتاق کیوان داخل شدم ک رو تخت دراز کشیده بود تا منو دید از جاش بلند شد و منم در قفل کردم
کیوان:چیزی شده اقاجون
کریم:دست رو نوه من شیرین بلند میکنی کره خر
کیوان:اقاجون یک لحظه خون به مغزم نرسید بخدا وقتی دیدم با اون پسر تو ح*م*ام اصلا بهم ریختم
کریم:اصلا هرکاری کرده باشه تو چیکارشی ک سرش غیرتی میشی بزرگ ترش منم اون امانت دست منه بعد تو تخم سگ میری کتکش میزنی؟
کمربندمو دراوردم و به جون کیوان افتادم تا موقع ک از حال بره
زنعمو:اقاجون تروخدا نزنیش در وا کنید غلط کرد بخداا تروخداا(باگریه)
سونگل هرچی التماس میکرد جوابشو نمدادم و صورت کیوان رو با کمربند دو سه بار زدم مثل صورت شیرین رو که زده بود
ببخشید دیر شد
Part49
با کیوان راه افتادیم به طرف روستا تو راه کیوان کلی سوال ازم میپرسید ک من بهش شک کرده بودم سر راه دسته گل یک عالمه خوراکی گرفتم برای ملیحه و رسیدیم روستا رفتم خونمون ک ملیحه در وا کرد تا منو دید پرید تو بغلم
ملیحه:سعید دلم برات تنگ شده بود
سعید:قربونت برم من منم دلم برات تنگ شده بود فداتشم من
ملیحه:انگار نه انگار ک من حامله ام
سعید:یک لحظه نیست ک بهت فکر نکنم بخدا درگیر شیرین میکائلم
ملیحه:اخی دور شیرین بگردم تازه داشت ذوق میزد ک زندگیش خوب شده با میکائل دیگ دعوا نمکنه اینم اینجوری شد
سعید:مگه شیرین با میکائل دعوا میکنه؟
ملیحه:مگه تو نمدونستی عشقم؟من فکر کردم میکائل بهت گفته
سعید:نه میکائل اخری ها همش تو خودش بود
ملیحه:انگار میکائل با یک دختر در ارتباط بوده بعد با دختر از اون کارا میکرده شیرین هم مچشو تو اتاق گرفته اینا بعدشم ک دعوا کلا اینا دوماه دعوایی بودن بعدش اشتی کردن حالا میگم این تصادف ربطی به اون دختره نداره؟
سعید:نمدونم والا شاید
(زمان قدیم تو خاطرات ها)
(میکائل)
زخم هایی شیرین رو پانسمان کردم ک کریم امد تو اتاق
کریم:ممد حسین این پسره رو ببرین تو انباری
چیزی نگفتم ک امدن منو بردن تو انباری و قبل رفتن سر شیرین بوسیدم و رفتم
(کریم)
میکائل بردن تو انباری بعدش رفتم اتاق کیوان داخل شدم ک رو تخت دراز کشیده بود تا منو دید از جاش بلند شد و منم در قفل کردم
کیوان:چیزی شده اقاجون
کریم:دست رو نوه من شیرین بلند میکنی کره خر
کیوان:اقاجون یک لحظه خون به مغزم نرسید بخدا وقتی دیدم با اون پسر تو ح*م*ام اصلا بهم ریختم
کریم:اصلا هرکاری کرده باشه تو چیکارشی ک سرش غیرتی میشی بزرگ ترش منم اون امانت دست منه بعد تو تخم سگ میری کتکش میزنی؟
کمربندمو دراوردم و به جون کیوان افتادم تا موقع ک از حال بره
زنعمو:اقاجون تروخدا نزنیش در وا کنید غلط کرد بخداا تروخداا(باگریه)
سونگل هرچی التماس میکرد جوابشو نمدادم و صورت کیوان رو با کمربند دو سه بار زدم مثل صورت شیرین رو که زده بود
ببخشید دیر شد
۸.۲k
۲۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.