ᴅᴇᴀᴛʜ🅖︎🅐︎🅜︎🅔︎
ᴅᴇᴀᴛʜ🅖︎🅐︎🅜︎🅔︎
بازی مرگ!
🄿🄰🅁🅃...۱
"" "" "" "" ""
سئول،خیابان سینسا دونگ...14 نوامبر
•••همه چی از یک اشتباه کوچیک شروع میشه..بدبختی منم از همونجا شروع شد..مامانم جلو چشمم جون میداد و من چاره ای جز تماشا نداشتم...
اخرش مرد...و زندگی من همونجا تموم شد•••
جئون جونگکوک...18 ژانویه 1998
پارچه ی خاکی رو داخل سطل پر اب کنارش فرو کرد و همه ی کثیفیاشو شست
کاش میتونست کثیفی های زندگیشم به همین راحتی پاک کنه
پارچه رو به ارومی روی شیشه ی لامبورگینی مشکی پسر جوان پشت فرمون میکشید
با صدای بوق از جاش پرید
-اهههه زود باش دیگه...چراغ سبز شد...
_الان تموم میشه
پسر بدون اینکه دستمزدشو بده پاشو روی گاز فشار داد و از دید جونگکوک محو شد
پارچه ی خاکستری رو به داخل سطل پرت کرد
_اهههه لعنتی... کی این کابوس لعنتی تموم میشه
به جدول تکیه داد و رفت و امد ماشین های لوکس که دست بچه های 15 ساله بود رو تماشا میکرد
_ظاهرا امشبم باید گشنه بخوابم...
20سال با بدبختی زندگیشو چرخوند...کسی به خاطر پدرش بهش شغل نمیداد
پدرش جونگکوک رو از خونه بیرون کرده بود
الان ارزوش فقط یه پناهگاه یه سقف بود
سرش و پایین انداخت و به مورچه هایی که به صورت خطی به سمت لونه شون حرکت میکردن زل زد
_حتی این مورچه ها هم خونه دارن...فقط من ندارم
قطره اشکی از چشماش فرو ریخت
دوباره هوای سئول ابری شده بود و باد تندی میوزید
_همینو کم داشتم
ناگهان برگه ای با صورتش برخورد کرد
_اههه این چیه
خواست پارش کنه اما نوشته روش نظرشو جلب کرد
"" ☆خبر خوب☆
عجله کنید...شروع دوباره ی بازی مرگ...
بازی کنید و 100 هزار وون برنده شید
"" "" "" "" ""
این میتونست یه فرصت برای تغییر وضعیتش باشه...
مامان نارنگی گشادی اش را کنار گذاشته است🌚👍🏻
بدون شرط نمیشه پسسسس
شرط: ۳٠لایک...♡30کامنت❤
ببینم چه میکنید😁✨
بازی مرگ!
🄿🄰🅁🅃...۱
"" "" "" "" ""
سئول،خیابان سینسا دونگ...14 نوامبر
•••همه چی از یک اشتباه کوچیک شروع میشه..بدبختی منم از همونجا شروع شد..مامانم جلو چشمم جون میداد و من چاره ای جز تماشا نداشتم...
اخرش مرد...و زندگی من همونجا تموم شد•••
جئون جونگکوک...18 ژانویه 1998
پارچه ی خاکی رو داخل سطل پر اب کنارش فرو کرد و همه ی کثیفیاشو شست
کاش میتونست کثیفی های زندگیشم به همین راحتی پاک کنه
پارچه رو به ارومی روی شیشه ی لامبورگینی مشکی پسر جوان پشت فرمون میکشید
با صدای بوق از جاش پرید
-اهههه زود باش دیگه...چراغ سبز شد...
_الان تموم میشه
پسر بدون اینکه دستمزدشو بده پاشو روی گاز فشار داد و از دید جونگکوک محو شد
پارچه ی خاکستری رو به داخل سطل پرت کرد
_اهههه لعنتی... کی این کابوس لعنتی تموم میشه
به جدول تکیه داد و رفت و امد ماشین های لوکس که دست بچه های 15 ساله بود رو تماشا میکرد
_ظاهرا امشبم باید گشنه بخوابم...
20سال با بدبختی زندگیشو چرخوند...کسی به خاطر پدرش بهش شغل نمیداد
پدرش جونگکوک رو از خونه بیرون کرده بود
الان ارزوش فقط یه پناهگاه یه سقف بود
سرش و پایین انداخت و به مورچه هایی که به صورت خطی به سمت لونه شون حرکت میکردن زل زد
_حتی این مورچه ها هم خونه دارن...فقط من ندارم
قطره اشکی از چشماش فرو ریخت
دوباره هوای سئول ابری شده بود و باد تندی میوزید
_همینو کم داشتم
ناگهان برگه ای با صورتش برخورد کرد
_اههه این چیه
خواست پارش کنه اما نوشته روش نظرشو جلب کرد
"" ☆خبر خوب☆
عجله کنید...شروع دوباره ی بازی مرگ...
بازی کنید و 100 هزار وون برنده شید
"" "" "" "" ""
این میتونست یه فرصت برای تغییر وضعیتش باشه...
مامان نارنگی گشادی اش را کنار گذاشته است🌚👍🏻
بدون شرط نمیشه پسسسس
شرط: ۳٠لایک...♡30کامنت❤
ببینم چه میکنید😁✨
۱۴.۵k
۱۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.