فیک تهیونگ(راز پنهان من) پارت 1
قبل از داستان اصلی:لیانا و تهیونگ
نویسنده:لیانا و تهیونگ توی دانشگاه باهم آشنا شدن و عاشق هم شدن بعد باهم ازدواج کردن. بعد از ازدواجشون تهیونگ به لیانا گفته بود که بهتره از هم جدا بشیم چون دشمنای تهیونگ(تهیونگ مافیاست) میخوان لیانا رو به قتل برسونن ولی لیانا قبول نکرد و با تهیونگ موند. یک شب وقتی توی مهمونی جونگ کوک بودن دشمنای تهیونگ لیانا رو توی حیاط به قتل رسوندن و از دست تهیونگ فرار کردن.
داستان اصلی:زمان حال
ات
امروز میخوام برم انتقام خواهرم رو از اون تهیونگ عوضی بگیرم، اون باعث شد خواهرم بمیره نباید میزاشتم.
بادیگارد:خانم رسیدیم، لطفا پیاده شید.
ات:باشه(خشن و جذاب)
پیاده شدم به بقیه ی بادیگارد ها که با ماشین های دیگه میومدن گفتم:از در پشتی حمله کنید و حواستون به بادیگارد های جلوی در باشه.
بادیگارد ها:چشم.
دو تا از بادیگارد ها، بادیگارد های جلوی عمارت تهیونگ رو بیهوش کردن و من وارد عمارت شدم و داخل رفتم داشتم همینجوری تو سالن میرفتم طبقه ی بالا که یک آجوما اومد ستم:آهای تو اینجا چیکار داری هرزه.
روبه یکی از بادیگارد های پشتم کردم که به یک لگد آجوما هرو انداخت زمین.
همه ی خدمتکار ها جیغ کشیدن.
ات:خوشم میاد ازت، جسوری ولی از اون حرف که بهم گفتی هرزه زیاد خوشم نیومد.
که صدای پایی رو شنیدم داشت از پله ها میومد پایین...
نویسنده:لیانا و تهیونگ توی دانشگاه باهم آشنا شدن و عاشق هم شدن بعد باهم ازدواج کردن. بعد از ازدواجشون تهیونگ به لیانا گفته بود که بهتره از هم جدا بشیم چون دشمنای تهیونگ(تهیونگ مافیاست) میخوان لیانا رو به قتل برسونن ولی لیانا قبول نکرد و با تهیونگ موند. یک شب وقتی توی مهمونی جونگ کوک بودن دشمنای تهیونگ لیانا رو توی حیاط به قتل رسوندن و از دست تهیونگ فرار کردن.
داستان اصلی:زمان حال
ات
امروز میخوام برم انتقام خواهرم رو از اون تهیونگ عوضی بگیرم، اون باعث شد خواهرم بمیره نباید میزاشتم.
بادیگارد:خانم رسیدیم، لطفا پیاده شید.
ات:باشه(خشن و جذاب)
پیاده شدم به بقیه ی بادیگارد ها که با ماشین های دیگه میومدن گفتم:از در پشتی حمله کنید و حواستون به بادیگارد های جلوی در باشه.
بادیگارد ها:چشم.
دو تا از بادیگارد ها، بادیگارد های جلوی عمارت تهیونگ رو بیهوش کردن و من وارد عمارت شدم و داخل رفتم داشتم همینجوری تو سالن میرفتم طبقه ی بالا که یک آجوما اومد ستم:آهای تو اینجا چیکار داری هرزه.
روبه یکی از بادیگارد های پشتم کردم که به یک لگد آجوما هرو انداخت زمین.
همه ی خدمتکار ها جیغ کشیدن.
ات:خوشم میاد ازت، جسوری ولی از اون حرف که بهم گفتی هرزه زیاد خوشم نیومد.
که صدای پایی رو شنیدم داشت از پله ها میومد پایین...
۱.۲k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.