☆مرگ یا عشق ☆ part²²
ا.ت:کوک
کوک:هوم؟
ا.ت:پسرا هنوز هیچی نمیدونن چجوری بهشون بگیم؟؟
کوک:نمیدونم. واقعا نمیدونم
ا.ت:بیخیال نظرت چیه پسرارو راضی کنیم امشب بریم بیرون؟!؟
کوک:فکر خوبیه. ولی راضی کردنشون با خودته
ا.ت:هوففف. باشه
گیج شدم نمیدونم قراره چ اتفاقی در آینده بیفته شاید یکمم ترسیدم یعنی واقعا دارم ازدواج میکنم اونم با دوستم🤦♀️🤦♀️. بهتر از اینه ک بمیرم فقط ی ازدواج فرمالیته هس. -_-
جیمین اومد و بستنی هارو داد بهمون بعد شروع کردیم ب خوردن. بعداز خوردن بستنی راه افتادیم سمت خونه. بعد چن مین رسیدیم
ا.ت:ما اومدیم
جین:خوش اومدین
تهیونگ:ا.ت ببین ی بسته واست اومده
ا.ت:واس من؟؟
تهیونگ:اره
ا.ت:بدش ببینم
همه دورم جمع شده بودن بسترو باز کردم توش ی نامه بود
نامه
^^
مبارک باشه
یادتون نره کارت دعوت واس منم بفرستید
^^
پایان نامه
خشکم زد تهیونگ نامرو برداشت و خوند
تهیونگ:چی مبارک باشه؟؟
کوک:بچه ها براتون توضیح میدم
نامجون:چیوو؟؟
کوک:یکم فرصت بدین. امشب سره شام. اوکی؟
تهیونگ:باش
نامجون:اوکی
هوففف حالا چجوری میخوایم بهشون بگیم
ا.ت:کوک بیا بریم
بعد با کوک رفتیم تو اتاقش
❤️🔚🩶
💬🔚💭
کوک:هوم؟
ا.ت:پسرا هنوز هیچی نمیدونن چجوری بهشون بگیم؟؟
کوک:نمیدونم. واقعا نمیدونم
ا.ت:بیخیال نظرت چیه پسرارو راضی کنیم امشب بریم بیرون؟!؟
کوک:فکر خوبیه. ولی راضی کردنشون با خودته
ا.ت:هوففف. باشه
گیج شدم نمیدونم قراره چ اتفاقی در آینده بیفته شاید یکمم ترسیدم یعنی واقعا دارم ازدواج میکنم اونم با دوستم🤦♀️🤦♀️. بهتر از اینه ک بمیرم فقط ی ازدواج فرمالیته هس. -_-
جیمین اومد و بستنی هارو داد بهمون بعد شروع کردیم ب خوردن. بعداز خوردن بستنی راه افتادیم سمت خونه. بعد چن مین رسیدیم
ا.ت:ما اومدیم
جین:خوش اومدین
تهیونگ:ا.ت ببین ی بسته واست اومده
ا.ت:واس من؟؟
تهیونگ:اره
ا.ت:بدش ببینم
همه دورم جمع شده بودن بسترو باز کردم توش ی نامه بود
نامه
^^
مبارک باشه
یادتون نره کارت دعوت واس منم بفرستید
^^
پایان نامه
خشکم زد تهیونگ نامرو برداشت و خوند
تهیونگ:چی مبارک باشه؟؟
کوک:بچه ها براتون توضیح میدم
نامجون:چیوو؟؟
کوک:یکم فرصت بدین. امشب سره شام. اوکی؟
تهیونگ:باش
نامجون:اوکی
هوففف حالا چجوری میخوایم بهشون بگیم
ا.ت:کوک بیا بریم
بعد با کوک رفتیم تو اتاقش
❤️🔚🩶
💬🔚💭
۴.۸k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.