دلهره part 45 نامجون پزخنده ای میزنه
_ خوبی بهت نیومده الا که اینطوره میری توی اون اتاق حقم نداری بیای بیرون تا قدر این خوبی هارو بفهمی یالا جلو چشمم نبینمت
چیزی نگفتم که غرورم بیشتر از این جلوش بشکنه و بدون نگاه کردن بهش به سمت اتاق رفتم
واقعا فکر کرده کیه داره بهم دستور میده کی خوبی تو رو خواست
حالا انگار چیکار کرده
ویو نامجون
نمیخواستم اینجوری باهاش رفتار کنم اما اصلا مگه اعصابی برای ادم میزاره با رفتاراش .
تلوزیونو خاموش کردم و به سمت اتاقم رفتم یه کم به خواب نیاز داشتم تا مغزم استراحت کنه
به سمت اتاقم رفتم و درش رو باز کردم
نمیدونم چرا خاطراتی حداقل مال چندین سال پیش بود از جلو چشمم رد شد دلم برای اون روزا تنگ شده اما چه فایده من هیچ وقت انتخاب اون نبودم
شاید سرنوشت من با اون بودن نیست
روی تخت دراز کشیدم و دستمو زیر سرم گذاشتم
چی میشد اون منو انتخاب میکرد
با همین فکرا کم کم چشمام گرم شد و خوابم گرفت
ویو تهیونگ
مادر نوئل حالش خوب نبود پس پزشک خبر کردن و گفت که فعلا بهش یه ارامش بخش بهش زدم
تو این فاصله بهتر بود یه سر به اون عگارت متروکه میزدم شاید باز اونو اونجا برده باشه
اما بعید میدونم اون زرنگ تر از این حرفا بود البته یه چک کردن ضرر نداشت
پس از از اونجا زدم بیرون و سوار ماشینم شدم به سمت اونجا حرکت کردم
وقتی رسیدم اروم از ماشین پیاده شدم و وارد اونجا شدم
درست فکر میکردم اون زرنگ تر از این حرف ها بود
اما الا کجاست کجا پنهان شده
از اونجا اومدم بیرون توی حیاط بودم که چشمن به در اون زیر زمین خورد شاید اونجا بتونم نشانه ای از جایی که الا هست پیدا کنم
اما باز باید مراقب باشم
اروم از پله ها پایین اومدم با چیزی که دیدم وحشت تمام وجودم رو فرا گرفت
اینجا چه اتفاقی افتاده
جنازه ها هر کدوم توی یه چیز شیشه ای و روی یه نقطه مشخص قرار گرفته بودن شروع کردم به شمردن و به اخری که رسیدم
اون خانم هه بود یعنی چی یعنی اون اینقدر پست فترت بود که حتی به اونم رحم نکرد
همش تقصیر من بود اون یه هیولاست فقط باعث شدم یکی دیگه هم قربانی این ماجرا شه
خواستم از اونجا بیرون بیام که باز چشمم به مادرم خورد
لبخند تلخی زدم و زمزمه بار با خودم گفتم
ببخشید که نتونستم کارتون رو تموم کنم و از اون گردنبمد به خوبی محافظت کنم اون گردنبند به دست اون افتاد
اما فعلا یه وظیفه ی دیگه داشتم نباید بزارم اینبار بلایی سر نوئل بیاد اما چه فایده وقتی نمیدونم کجاست
هیچ وقت نمیتونم از کسایی که دوستشون دارم به خوبی مراقبت کنم
همیشه اونا برای انتخاب های اشتباه من به خطر میوفتن یا جونشونو از دست میدن
اونجا بودم فقط باعث میشد بیشتر به خود واقعیم به پردازم پس از اونجا اومدم بیرون
اینبار باید تمام تلاشمو برای نجات نوئل کنم
چیزی نگفتم که غرورم بیشتر از این جلوش بشکنه و بدون نگاه کردن بهش به سمت اتاق رفتم
واقعا فکر کرده کیه داره بهم دستور میده کی خوبی تو رو خواست
حالا انگار چیکار کرده
ویو نامجون
نمیخواستم اینجوری باهاش رفتار کنم اما اصلا مگه اعصابی برای ادم میزاره با رفتاراش .
تلوزیونو خاموش کردم و به سمت اتاقم رفتم یه کم به خواب نیاز داشتم تا مغزم استراحت کنه
به سمت اتاقم رفتم و درش رو باز کردم
نمیدونم چرا خاطراتی حداقل مال چندین سال پیش بود از جلو چشمم رد شد دلم برای اون روزا تنگ شده اما چه فایده من هیچ وقت انتخاب اون نبودم
شاید سرنوشت من با اون بودن نیست
روی تخت دراز کشیدم و دستمو زیر سرم گذاشتم
چی میشد اون منو انتخاب میکرد
با همین فکرا کم کم چشمام گرم شد و خوابم گرفت
ویو تهیونگ
مادر نوئل حالش خوب نبود پس پزشک خبر کردن و گفت که فعلا بهش یه ارامش بخش بهش زدم
تو این فاصله بهتر بود یه سر به اون عگارت متروکه میزدم شاید باز اونو اونجا برده باشه
اما بعید میدونم اون زرنگ تر از این حرفا بود البته یه چک کردن ضرر نداشت
پس از از اونجا زدم بیرون و سوار ماشینم شدم به سمت اونجا حرکت کردم
وقتی رسیدم اروم از ماشین پیاده شدم و وارد اونجا شدم
درست فکر میکردم اون زرنگ تر از این حرف ها بود
اما الا کجاست کجا پنهان شده
از اونجا اومدم بیرون توی حیاط بودم که چشمن به در اون زیر زمین خورد شاید اونجا بتونم نشانه ای از جایی که الا هست پیدا کنم
اما باز باید مراقب باشم
اروم از پله ها پایین اومدم با چیزی که دیدم وحشت تمام وجودم رو فرا گرفت
اینجا چه اتفاقی افتاده
جنازه ها هر کدوم توی یه چیز شیشه ای و روی یه نقطه مشخص قرار گرفته بودن شروع کردم به شمردن و به اخری که رسیدم
اون خانم هه بود یعنی چی یعنی اون اینقدر پست فترت بود که حتی به اونم رحم نکرد
همش تقصیر من بود اون یه هیولاست فقط باعث شدم یکی دیگه هم قربانی این ماجرا شه
خواستم از اونجا بیرون بیام که باز چشمم به مادرم خورد
لبخند تلخی زدم و زمزمه بار با خودم گفتم
ببخشید که نتونستم کارتون رو تموم کنم و از اون گردنبمد به خوبی محافظت کنم اون گردنبند به دست اون افتاد
اما فعلا یه وظیفه ی دیگه داشتم نباید بزارم اینبار بلایی سر نوئل بیاد اما چه فایده وقتی نمیدونم کجاست
هیچ وقت نمیتونم از کسایی که دوستشون دارم به خوبی مراقبت کنم
همیشه اونا برای انتخاب های اشتباه من به خطر میوفتن یا جونشونو از دست میدن
اونجا بودم فقط باعث میشد بیشتر به خود واقعیم به پردازم پس از اونجا اومدم بیرون
اینبار باید تمام تلاشمو برای نجات نوئل کنم
۸.۴k
۳۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.