قاتل غرورم پارت ۱۴
یونگی ویو (قبل از اینکه جی هوپ بره روی پشت بوم)
نمیدونم چرا از صبح احساس میکنم باید فقط برم نمیدونم کجا ولی هی میخوایم برم بیرون.... خلاصه ک آروم و قرار نداشتم خب این چ حس کوف.تیه من خبر ندارم و مهمم نیس برام ک خبر دار بشم !
تا ساعتای دو سه ی شب تحمل کردم و با عجله و دست پاچگی ای ک نمیدونم از کجا ریشه میگرفت تقربا نصف شهر رو رفتم خب حلا ک توی این سرما اومدم بیرون و خونه ی جی هوپ نزدیکه برم پیشش؟
شاید یکمی باهام بد باشیم ولی اون امید بخش زندگی خیلی از دوستاشه و نمیدونم اگه نبود باید چیکار میکردیم؟!
خب حتی فکر کردن بهشمار سخته من حتی نمیتونم تصور کنم که یروز سر خاک یکی از اشخاص مهم زندگیم برم شاید بی اهمیت باشم بعضی اوقات اما واقعا نمیتونم نبودش تحمل کنم...! اون برای من مثل ناخونیه که روی دیوار کشیده میشه همونقدر رو مخ و همونقدر لذت بخش یا چرا این مثال مثال بهترش بستنی هست که روش فل فل زده باشن بخاطر بستنی بودنش دوسش دارن ولی بخاطر فلفل اذیت کنندس
جی هوپ همرو میبخشه و به همه امید میده و این رو مخ من میره چون اون توجه نمیکنه که اون فرد بهش اهمیت میده یا نه اما بازم بهش امید میده و اون رو به آغوش خودش دعوت میکنه اما نباید اینطوری باشه باید حداقل بفهمه داره به کی امید میده چون اگه بدون توجه به اشتباهات اون طرف بهش امید بده باعث میشه اون فرد احساس کنه خیلی، خیلی رقت انگیزه...!
خب حس خیلی بدیه که به یک نفر بی توجه باشی و اصلا حسابش نکنی و اون بدون اینکه این هارو در نظر بگیره بهت لبخند بگیره و وقتی کسی نیست دستتو بگیره اون بلندت کنه و امیدت باشه...این حس حسیه که بهت میگه توی مزخرف اونو ندیدی ولی اون حواسش بهت باشه..
نویسنده ویو
پسر همونجور که توی فکرش فرو رفته بود قدم هاش رو به سمت خونه ی امید همشون کشوند(یاد امید همه توی عموپورنگ افتادم😂)
قدم به قدم و آروم آروم با افکار پریشونش قدم برمیداشت...
چند بار زنگ رو فشرد اما کسی نیومد سرش رو بالا گرفت و به سایه ای که مطمعن بود مال جی هوپ هست و اونجا افتاده...
واسه ی چی روی پشت بوم رفته ؟!
اون همیشه ار بلندی میترسید ؟!
امکان نداشت که اون الان بخاطر هوا خوری اونجا باشه..
پا تند کرد به سمت پشت آپارتمان رفت...
_______>>>>
اودافژ تا پارت بعد ♡
نمیدونم چرا از صبح احساس میکنم باید فقط برم نمیدونم کجا ولی هی میخوایم برم بیرون.... خلاصه ک آروم و قرار نداشتم خب این چ حس کوف.تیه من خبر ندارم و مهمم نیس برام ک خبر دار بشم !
تا ساعتای دو سه ی شب تحمل کردم و با عجله و دست پاچگی ای ک نمیدونم از کجا ریشه میگرفت تقربا نصف شهر رو رفتم خب حلا ک توی این سرما اومدم بیرون و خونه ی جی هوپ نزدیکه برم پیشش؟
شاید یکمی باهام بد باشیم ولی اون امید بخش زندگی خیلی از دوستاشه و نمیدونم اگه نبود باید چیکار میکردیم؟!
خب حتی فکر کردن بهشمار سخته من حتی نمیتونم تصور کنم که یروز سر خاک یکی از اشخاص مهم زندگیم برم شاید بی اهمیت باشم بعضی اوقات اما واقعا نمیتونم نبودش تحمل کنم...! اون برای من مثل ناخونیه که روی دیوار کشیده میشه همونقدر رو مخ و همونقدر لذت بخش یا چرا این مثال مثال بهترش بستنی هست که روش فل فل زده باشن بخاطر بستنی بودنش دوسش دارن ولی بخاطر فلفل اذیت کنندس
جی هوپ همرو میبخشه و به همه امید میده و این رو مخ من میره چون اون توجه نمیکنه که اون فرد بهش اهمیت میده یا نه اما بازم بهش امید میده و اون رو به آغوش خودش دعوت میکنه اما نباید اینطوری باشه باید حداقل بفهمه داره به کی امید میده چون اگه بدون توجه به اشتباهات اون طرف بهش امید بده باعث میشه اون فرد احساس کنه خیلی، خیلی رقت انگیزه...!
خب حس خیلی بدیه که به یک نفر بی توجه باشی و اصلا حسابش نکنی و اون بدون اینکه این هارو در نظر بگیره بهت لبخند بگیره و وقتی کسی نیست دستتو بگیره اون بلندت کنه و امیدت باشه...این حس حسیه که بهت میگه توی مزخرف اونو ندیدی ولی اون حواسش بهت باشه..
نویسنده ویو
پسر همونجور که توی فکرش فرو رفته بود قدم هاش رو به سمت خونه ی امید همشون کشوند(یاد امید همه توی عموپورنگ افتادم😂)
قدم به قدم و آروم آروم با افکار پریشونش قدم برمیداشت...
چند بار زنگ رو فشرد اما کسی نیومد سرش رو بالا گرفت و به سایه ای که مطمعن بود مال جی هوپ هست و اونجا افتاده...
واسه ی چی روی پشت بوم رفته ؟!
اون همیشه ار بلندی میترسید ؟!
امکان نداشت که اون الان بخاطر هوا خوری اونجا باشه..
پا تند کرد به سمت پشت آپارتمان رفت...
_______>>>>
اودافژ تا پارت بعد ♡
۴.۲k
۱۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.