P64
( یوهان ویو )
روی صندلی کنار نایون نشسته بودم ، مامان و بابا هم توی آشپزخونه داشتن دوتایی غذا میپختن البته با کلی غر های مامانم .
جیسو : تهیونگ خب گفتم اینجوری نکن
تهیونگ : عزیزم خب من همونی که تو گفتی رو کردم
من و نایون هم فقط بهشون میخندیدیم که عمو جین و عمو جیمین و جونگ کوک باهم از پله ها اومدن پایین ، عمو جین با دیدن بابام زود رفت سمت آشپزخونه و گفت : تهیونگ داری خراب میکنی الان جیسو میکشتت
بابا هم خیلی ریز زمزمه کرد : جین بیا درستش کن
مامان سریع برگشت و گفت : تهیونگ چیکار کردی ؟
جونگ کوک : هیچی زن داداش گلم تو به کارت برس الان درستش میکنیم
بعدم عمو جیمین و جونگ کوک هم رفتن تو آشپزخونه تا به بابا کمک کنن ، منم از فرصت استفاده کردم و زدم به نایون و گفتم : نایون چند لحظه میای باهم صحبت کنیم .
همون طوری که شیرینی میخورد سرش رو تکون داد ، از جام بلند شدم و رفتم سمت اتاقم که اونم پشت سرم اومد تو اتاق در اتاق رو بستم و نایون رو نشوندم روی تخت خودمم کنارش نشستم ، نمیدونستم از کجا شروع کنم ولی یه نفس عمیقی کشیدم و گفتم : نایون میخوام یه چیزی بهت بگم قول میدی آرامشتو حفظ کنی ؟
دوباره همون طوری که دهنش پر بود سرش رو تکون داد میتونستم کنجکاوی تمامشو برای فهمیدن اینکه چی میخوام بهش بگم تو چشاش ببینم برای همین لطفش ندادم و گفتم : مادرت ، یعنی خاله ا/ت زندس
با شنیدن حرفم چیزی نگفت و چند ثانیه ای نگاهم کرد درواقعه خشکش زد اما بعدش شروع کرد به صرفه کردن که سریع یه لیوان آب ریختم و دادم دستش ، آب رو از دستم گرفت و آروم ازش خورد ، یکم اخماش توی هم رفت و با حالت خیلی متعجبی گفت : تو الان چی گفتی ؟
آب دهنمو قورت دادم و گفتم : مادرت زندس
نایون : بیشتر ... توضیح بده
یوهان : نایون اجازه بده اول همش رو برات تعریف کنم قول بده وسطش نپری
سریع سرش رو تکون داد و گفت : باشه قول میدم
یه نفس عمیقی کشیدم و گفتم : چند روز پیش یه دختر انتقالی اومد تو مدرسمون اون کپیه تو بود نایون هم اسمش هم قیافش ، اولش فکر کردم خودتی ولی این فکر احمقانه بود اون یه تفاوت هایی با تو داره رنگ چشاش هم باتو متفاوت بودِ هم رفتار و آرومیش ، من بهش نزدیک شدم تا بفهمم کیه ، وقتی داشتیم باهم حرف میزدیم از زیر زبونش حرف کشیدم ، نایون مادر تو نمرده عمو جونگ کوک و بقیه فکر میکنن اون تو یه تصادف با خواهر دوقلوی تو مرده اما اون نمرده نایون ، حتما اونی که به گفته مامانم گفت خاله ا/ت مرده خودش ترتیب اون تصادف رو داده بوده ، نایون خاله/ت نمرده اون تو اون تصادف حافظش رو از دست داده و اصلا یادش نمیاد که چه خاطراتی قبلا داشته ، اون دختری که میگم خواهر توعه نایون .
درحالی که از حرفام اشک توی چشماش جمع شده بود تیکه تیکه گفت : از کجا میدونی.... او..ن خو..اهر منه ؟
روی صندلی کنار نایون نشسته بودم ، مامان و بابا هم توی آشپزخونه داشتن دوتایی غذا میپختن البته با کلی غر های مامانم .
جیسو : تهیونگ خب گفتم اینجوری نکن
تهیونگ : عزیزم خب من همونی که تو گفتی رو کردم
من و نایون هم فقط بهشون میخندیدیم که عمو جین و عمو جیمین و جونگ کوک باهم از پله ها اومدن پایین ، عمو جین با دیدن بابام زود رفت سمت آشپزخونه و گفت : تهیونگ داری خراب میکنی الان جیسو میکشتت
بابا هم خیلی ریز زمزمه کرد : جین بیا درستش کن
مامان سریع برگشت و گفت : تهیونگ چیکار کردی ؟
جونگ کوک : هیچی زن داداش گلم تو به کارت برس الان درستش میکنیم
بعدم عمو جیمین و جونگ کوک هم رفتن تو آشپزخونه تا به بابا کمک کنن ، منم از فرصت استفاده کردم و زدم به نایون و گفتم : نایون چند لحظه میای باهم صحبت کنیم .
همون طوری که شیرینی میخورد سرش رو تکون داد ، از جام بلند شدم و رفتم سمت اتاقم که اونم پشت سرم اومد تو اتاق در اتاق رو بستم و نایون رو نشوندم روی تخت خودمم کنارش نشستم ، نمیدونستم از کجا شروع کنم ولی یه نفس عمیقی کشیدم و گفتم : نایون میخوام یه چیزی بهت بگم قول میدی آرامشتو حفظ کنی ؟
دوباره همون طوری که دهنش پر بود سرش رو تکون داد میتونستم کنجکاوی تمامشو برای فهمیدن اینکه چی میخوام بهش بگم تو چشاش ببینم برای همین لطفش ندادم و گفتم : مادرت ، یعنی خاله ا/ت زندس
با شنیدن حرفم چیزی نگفت و چند ثانیه ای نگاهم کرد درواقعه خشکش زد اما بعدش شروع کرد به صرفه کردن که سریع یه لیوان آب ریختم و دادم دستش ، آب رو از دستم گرفت و آروم ازش خورد ، یکم اخماش توی هم رفت و با حالت خیلی متعجبی گفت : تو الان چی گفتی ؟
آب دهنمو قورت دادم و گفتم : مادرت زندس
نایون : بیشتر ... توضیح بده
یوهان : نایون اجازه بده اول همش رو برات تعریف کنم قول بده وسطش نپری
سریع سرش رو تکون داد و گفت : باشه قول میدم
یه نفس عمیقی کشیدم و گفتم : چند روز پیش یه دختر انتقالی اومد تو مدرسمون اون کپیه تو بود نایون هم اسمش هم قیافش ، اولش فکر کردم خودتی ولی این فکر احمقانه بود اون یه تفاوت هایی با تو داره رنگ چشاش هم باتو متفاوت بودِ هم رفتار و آرومیش ، من بهش نزدیک شدم تا بفهمم کیه ، وقتی داشتیم باهم حرف میزدیم از زیر زبونش حرف کشیدم ، نایون مادر تو نمرده عمو جونگ کوک و بقیه فکر میکنن اون تو یه تصادف با خواهر دوقلوی تو مرده اما اون نمرده نایون ، حتما اونی که به گفته مامانم گفت خاله ا/ت مرده خودش ترتیب اون تصادف رو داده بوده ، نایون خاله/ت نمرده اون تو اون تصادف حافظش رو از دست داده و اصلا یادش نمیاد که چه خاطراتی قبلا داشته ، اون دختری که میگم خواهر توعه نایون .
درحالی که از حرفام اشک توی چشماش جمع شده بود تیکه تیکه گفت : از کجا میدونی.... او..ن خو..اهر منه ؟
۲۰.۸k
۲۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.