part 44
#part_44
#فرار
- بیا عزیزم بیا بشین پیشم ببینم
بله منم شصتم خبر دار شد این ارسلان خان شمشیرو از رو بسته و منم که کلا تسلیم شدن تو کارم نیست روی این بچه رو فقط باید زمین زد با لبخند خبیث رفتمو خیلی شیک نشستم تو حلقش اونم نامردی نکرد و دستشو حلقه کرد دور کمرم چهار تا فوش و لبخند ظاهری تحویلش دادمو برگشتیم سمت کتی جون که داشت با عشق نگامون میکرد یه لحظه از ارسلان بدم اومد چجوری دلش میاد این زنو که مادرشه دور بزنه ؟خودم در جواب خودم گفتم مگه تو مادرتو کل خانوادتو دور نزدی ؟؟سعی کردم فعلا به چیزی فکر نکنم و حواسمو به حرفای کتی جون جمع کردم
- وای خدا چقد ارزوم بود این صحنه رو ببینم چقدرم بهم میاین ماشالاه دوتاتون عین پنجه ی افتاب میمونید
دیدم فرصت خوبیه اینو بلرزونم اروم زیر لب جوری که فقط ارسلان بشنوه گفتم
- هه ! سوسکه به بچش میگه قربون دست و پای بلوریت برم پنجه ی آفتااااب اونم تو ؟؟ صورتت به چاله چوله ی ماه نزدیک تره والا
قشنگ احساس کردم فشار دستش دور کمرم بیشتر شد و از حرص خوردنش کلی کیف کردم پسره پرو خدارو شکر دیانا کتی جونو سرگرم کرده بود و حرف منو نشنید ارسلانم ازین فرصت استفاده کرد و صورتشو نزدیک اورد و زیر گوشم اروم گفت
- توهم خیلی امیدوار نباش مامانم عادت نداره عیبای کسی رو بروش بیاره وگرنه بیخودی خودشو با دیانا سرگرم نمیکرد صورتتو نبینه حسرت میخوره که پسر جذابش و توی جادوگر قاپیدی
وایییییی خدایا یا این بکش یا ورش دار یا نیست و نابودش کن !! کاملا احساس کردم صورتم سرخ سرخ شد یه ارسلانی من بسازم چهل ستون چهل پنجره ارسلانم تو همون فاصله خیلی نزدیک لبخند محوی تحویلم داد اومدم بزنم منحدمش کنم که صدای کتی جون دوتامونو ازون حالت کلکل
کشید بیرون
یکم حمایت شه کلی اتفاق تو این رمان میفته اون موقعس که دیگه حمایت هاتون فایده نداره هااا از همی الان حمایت کنید به من چه😒😂
#فرار
- بیا عزیزم بیا بشین پیشم ببینم
بله منم شصتم خبر دار شد این ارسلان خان شمشیرو از رو بسته و منم که کلا تسلیم شدن تو کارم نیست روی این بچه رو فقط باید زمین زد با لبخند خبیث رفتمو خیلی شیک نشستم تو حلقش اونم نامردی نکرد و دستشو حلقه کرد دور کمرم چهار تا فوش و لبخند ظاهری تحویلش دادمو برگشتیم سمت کتی جون که داشت با عشق نگامون میکرد یه لحظه از ارسلان بدم اومد چجوری دلش میاد این زنو که مادرشه دور بزنه ؟خودم در جواب خودم گفتم مگه تو مادرتو کل خانوادتو دور نزدی ؟؟سعی کردم فعلا به چیزی فکر نکنم و حواسمو به حرفای کتی جون جمع کردم
- وای خدا چقد ارزوم بود این صحنه رو ببینم چقدرم بهم میاین ماشالاه دوتاتون عین پنجه ی افتاب میمونید
دیدم فرصت خوبیه اینو بلرزونم اروم زیر لب جوری که فقط ارسلان بشنوه گفتم
- هه ! سوسکه به بچش میگه قربون دست و پای بلوریت برم پنجه ی آفتااااب اونم تو ؟؟ صورتت به چاله چوله ی ماه نزدیک تره والا
قشنگ احساس کردم فشار دستش دور کمرم بیشتر شد و از حرص خوردنش کلی کیف کردم پسره پرو خدارو شکر دیانا کتی جونو سرگرم کرده بود و حرف منو نشنید ارسلانم ازین فرصت استفاده کرد و صورتشو نزدیک اورد و زیر گوشم اروم گفت
- توهم خیلی امیدوار نباش مامانم عادت نداره عیبای کسی رو بروش بیاره وگرنه بیخودی خودشو با دیانا سرگرم نمیکرد صورتتو نبینه حسرت میخوره که پسر جذابش و توی جادوگر قاپیدی
وایییییی خدایا یا این بکش یا ورش دار یا نیست و نابودش کن !! کاملا احساس کردم صورتم سرخ سرخ شد یه ارسلانی من بسازم چهل ستون چهل پنجره ارسلانم تو همون فاصله خیلی نزدیک لبخند محوی تحویلم داد اومدم بزنم منحدمش کنم که صدای کتی جون دوتامونو ازون حالت کلکل
کشید بیرون
یکم حمایت شه کلی اتفاق تو این رمان میفته اون موقعس که دیگه حمایت هاتون فایده نداره هااا از همی الان حمایت کنید به من چه😒😂
۲.۶k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.