part3
نزدیکش شدم دستم رو گذاشتم رو شونش و موهبتم رو فعال کردم رفتم نزدیک گوشش و اروم تو گوشش گفتم
_ میخوای بدونی چطوری میخوام باهات مبارزه کنم ؟ من همین الانشم شکستت دادم با موهبت من قدرت تو دیگه به درد نمیخوره
گرفتیمش و به سمت ون بردیمش سعی داشت از زیر دستم در بره
+هااا فک کرردی به همین راحتیههه
بیشتر تقلا کرد و نمیزاشت سوار ونش کنیم به هیروتسو اشاره ای کردم که نزدیک شد و یکی کوبید پشت سرش که بیهوش افتاد تو بغلم انداختیمش تو ون و به سمت مقر حرکت کردیم
.............................................................
چویا:
چشمام رو هم فشار دادم و بازشون کردم اول چشمام تار میدید ولی کم کم درست شد نگاهی به خودم انداختم با نیروی عجیبی بسته شده بودم به صندلی صدایی از گوشه اتاق اومد که نظرم رو جلب خودش کرد
&اوهه چویاا بیدار شدی
+ تو دیگه کی هستی هاا ولم کن برم نه وقت و نه حوصله اش رو دارم که اینجا بشینم و به تو نگا کنم
لبخند مسخره ای زد و گفت
& فقط نگا نمیکنی قراره گوش بدی و حرف هم بزنی
+ مثلا چه حرفی قراره با تو بزنم اصلا تو کی هستی
& اوه یادم رفت خودم و معرفی کنم من موری اوگای هستم رییس مافیای بندر
و لبخند رو مخی زد
+ نمیخوای بگی برای چی منو آوردی اینجا
& اوه البته خوب من میخوام که تو بهم تو پیدا کردن اراهاباکی کنی
+ و چرا باید قبول کنم؟
&چون مجبوری مطمئم دلت نمیخواد اون گوسفند های بیچاره بخاطر تو ... از بین برن
چشمام و با حرص بستم باز کردم
+ چی به من میرسه
&سوال خوبی بود اون موقع من هر کسی از افراد شما رو که دستگیر کردیم و ازاد میکنم و دیگه کاری به کارتون نداریم
پیشنهاد خودبی بود هم من میتونستم به هدفم برسم و هم بچه ها ازاد میشدن
+ خیلی خوب قبوله
&اههه عالیههه خوب بزار همکارت رو معرفی کنم دازاایی ..
_ میخوای بدونی چطوری میخوام باهات مبارزه کنم ؟ من همین الانشم شکستت دادم با موهبت من قدرت تو دیگه به درد نمیخوره
گرفتیمش و به سمت ون بردیمش سعی داشت از زیر دستم در بره
+هااا فک کرردی به همین راحتیههه
بیشتر تقلا کرد و نمیزاشت سوار ونش کنیم به هیروتسو اشاره ای کردم که نزدیک شد و یکی کوبید پشت سرش که بیهوش افتاد تو بغلم انداختیمش تو ون و به سمت مقر حرکت کردیم
.............................................................
چویا:
چشمام رو هم فشار دادم و بازشون کردم اول چشمام تار میدید ولی کم کم درست شد نگاهی به خودم انداختم با نیروی عجیبی بسته شده بودم به صندلی صدایی از گوشه اتاق اومد که نظرم رو جلب خودش کرد
&اوهه چویاا بیدار شدی
+ تو دیگه کی هستی هاا ولم کن برم نه وقت و نه حوصله اش رو دارم که اینجا بشینم و به تو نگا کنم
لبخند مسخره ای زد و گفت
& فقط نگا نمیکنی قراره گوش بدی و حرف هم بزنی
+ مثلا چه حرفی قراره با تو بزنم اصلا تو کی هستی
& اوه یادم رفت خودم و معرفی کنم من موری اوگای هستم رییس مافیای بندر
و لبخند رو مخی زد
+ نمیخوای بگی برای چی منو آوردی اینجا
& اوه البته خوب من میخوام که تو بهم تو پیدا کردن اراهاباکی کنی
+ و چرا باید قبول کنم؟
&چون مجبوری مطمئم دلت نمیخواد اون گوسفند های بیچاره بخاطر تو ... از بین برن
چشمام و با حرص بستم باز کردم
+ چی به من میرسه
&سوال خوبی بود اون موقع من هر کسی از افراد شما رو که دستگیر کردیم و ازاد میکنم و دیگه کاری به کارتون نداریم
پیشنهاد خودبی بود هم من میتونستم به هدفم برسم و هم بچه ها ازاد میشدن
+ خیلی خوب قبوله
&اههه عالیههه خوب بزار همکارت رو معرفی کنم دازاایی ..
۶.۹k
۰۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.