سلام حضرت یار...
سلام حضرت یار...
میبینی چه قدر دیر میگذرند این روزهای بی تو؟
یکسال مثل باد گذشت و دو ماه و 20 روز دارد جان میگیرد تا بگذرد...
دیشب در آینه نگاه کردم...
توی این دوماه و اندی کلی مو سفید کرده ام...
سر صبح نشسته بودم سر سجاده...
با خودم گفتم تو اصلا چرا زنده ای؟
یک قطره اشک چکید...
دوباره گفتم وقتی او رفت تو چرا هنوز نفس میکشی؟
من دوماه و 20 روز است انتقام نبودنت را از بودنم میگیرم...
و وای به حال آدمی که مانده...
بیخیال... میگذرد دیگر...
بیا چاییمان از دهان افتاد.
...
پ.ن: یه مدت از ناله های عاشقانه من راحتید. تا ببینیم فرصت میشه بیام بعد امتحانا...
خانوم دکتر باید برسه به درساش...
میبینی چه قدر دیر میگذرند این روزهای بی تو؟
یکسال مثل باد گذشت و دو ماه و 20 روز دارد جان میگیرد تا بگذرد...
دیشب در آینه نگاه کردم...
توی این دوماه و اندی کلی مو سفید کرده ام...
سر صبح نشسته بودم سر سجاده...
با خودم گفتم تو اصلا چرا زنده ای؟
یک قطره اشک چکید...
دوباره گفتم وقتی او رفت تو چرا هنوز نفس میکشی؟
من دوماه و 20 روز است انتقام نبودنت را از بودنم میگیرم...
و وای به حال آدمی که مانده...
بیخیال... میگذرد دیگر...
بیا چاییمان از دهان افتاد.
...
پ.ن: یه مدت از ناله های عاشقانه من راحتید. تا ببینیم فرصت میشه بیام بعد امتحانا...
خانوم دکتر باید برسه به درساش...
۴.۷k
۲۰ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.