عاشق شدن part²³

ا.ت:فکر خوبیه
شینا رفتو منم زنگ زدم به تهیونگ

مکالمه
~~
بیب،بیب،بیب،بیب
تهیونگ:الو سلام*خوابالو
ا.ت:سلام خواب بودی
تهیونگ:اره
ا.ت:ببخشید بیدارت کردم،فقط میخواستم قضیرو بگم
تهیونگ:ها. اهاااا. بگو بگو
ا.ت:راستش شینا مجبورم کرد اون گفت که .........
تهیونگ:خب یعنی فقط بخاطر یه حرفش اینکارو کردی
ا.ت:اوهوم
تهیونگ:خب من که ناراحت نشدم(ای دروغگو )اما اگه دوس پسر واقعیت بود همینکار میکردی
ا.ت:اره
تهیونگ:واقعااا ‌
ا.ت:اره ،،،شینا مثل خواهرمه بگه خودتو بکش میکشم منم بگم اون اینکارو میکنه
تهیونگ:چه جالب تا حالا همچین دوستی ندیده بودم
ا.ت:ههههه خب به لطف من تجربه کسب کردی *خنده
تهیونگ:ارهههه. ازت ممنونم دوس دختر سابق عزیزم *خنده
ا.ت:خواهش میکنم *خنده
ا.ت:خب درسته دوس دخترت نیستم اما دوستت که هستم البته اگه تو مشکلی نداری
تهیونگ:درسته منم مشکلی ندارم چی بهتر از یه دوست که بتونی از تجربه هاش استفاده کنی
ا.ت:ارههه ،،،اما باتو هم یه تجربه کسب کردم
تهیونگ:چی
ا.ت:اینکه دوس پسر داشتن چجوریه
تهیونگ:یعنی تو تاحالا دوس پسر نداشتی
ا.ت:نه
تهیونگ:خب یه درس دیگه
ا.ت:چی
.
.
.
لایک و کامنت فراموش نشود😘🤩😃