وقتی برده عمارتش بودی ولی بعد.... P ¹⁹
لبخندی زد و بلند شد
از اتاق بیرون اومدن و منتظر پسر جئون ایستادن
دخترک بیچاره نمی دونست پدرش کسیه که هر روز ملاقاتش میکنه فقد می دوسنت پدرش سفر کاری طولانی رو داره
با اومدن پسر هر دو سوار ماشین شدن و سمت عمارت راهی شده بودن
پسر هم زیبا شده بود اما چه فایده که همسرش و قبول نداره؟
همه دور میز بزرگ نشستن ، مشغول غذا خوردن بودن که بایول دهن باز کرد
" مثل اینکه رابطه تون زیاد خوب نیست آقای جئون"
با پوزخند مسخره ای به اون دوتا نگاه میکرد
قرار بود بایول با پسر ازدواج کنه دختر عموی کوچیکش بود و اصلا با هم نمیساختن پسر سرش و بابا اورد نگاهی به بایول بعد به همسرش انداخت
برای لحظه ای خیلی خیلی کوتاه احساس عذاب وجدان گرفت اما سریع پسش زد و دوباره سرش و پایین انداخت دختر انگار متوجه شده بود
" خانم کیم اگر یکی در زندگی شما دخالت کنه چیکار میکنید؟"
بایول با گیجی جواب داد:
" جوابش و میدم "
دختر با پوزخندی که روی لب داشت گفت :
"پس ببین ما چه حالی داریم "
زبونش دور دهنش پیچ خورد و دیگه چیزی نگفت پسر تعجب کرده بود چرا طرفش و گرفت ؟
نگاهی به پدرش انداخت دوباره استرس کوفتی سراغش اومد
دختر آروم دستش و زیر میز برد و دست پسر و گرفت و مشغول غذا خوردن شد
متعجب بهش خیره شد ولی اون عادی غذاش و میخورد آروم شد ... بازم قلبش با وجود اون آروم شد اما بعد از چند سال هنوز قبول نداره....
×فردا صبح....
با استرس سمت اتاق پسر قدم بر می داشت در و باز کرد و با چیزی که دید نتونست خودش و کنترل
چرا انقدر بامزه اس؟ خنده اش و خورد و نگاهش و به صورت پر خشم پسر داد
" این کار دختر عوضیته؟ ببین باهام چیکار کرده"
موهاش و بالا سرش بسته بود و روی صورتش با ماژیک نقاشی کرده بود دقیقا شبیه یه خرگوش شده بود فقد یه خنده کم داشت
نمی دوسنت بخنده یا بترسه فقد نگاهش میکرد کش و از موهاش برداشت و عصبی بهش نگاه کرد
" بهت گفتم مواظب باش بچت پاشو از گلیمش دراز تر نکنه اما تو چیکار کردی؟ هااااان؟"
از اتاق بیرون اومدن و منتظر پسر جئون ایستادن
دخترک بیچاره نمی دونست پدرش کسیه که هر روز ملاقاتش میکنه فقد می دوسنت پدرش سفر کاری طولانی رو داره
با اومدن پسر هر دو سوار ماشین شدن و سمت عمارت راهی شده بودن
پسر هم زیبا شده بود اما چه فایده که همسرش و قبول نداره؟
همه دور میز بزرگ نشستن ، مشغول غذا خوردن بودن که بایول دهن باز کرد
" مثل اینکه رابطه تون زیاد خوب نیست آقای جئون"
با پوزخند مسخره ای به اون دوتا نگاه میکرد
قرار بود بایول با پسر ازدواج کنه دختر عموی کوچیکش بود و اصلا با هم نمیساختن پسر سرش و بابا اورد نگاهی به بایول بعد به همسرش انداخت
برای لحظه ای خیلی خیلی کوتاه احساس عذاب وجدان گرفت اما سریع پسش زد و دوباره سرش و پایین انداخت دختر انگار متوجه شده بود
" خانم کیم اگر یکی در زندگی شما دخالت کنه چیکار میکنید؟"
بایول با گیجی جواب داد:
" جوابش و میدم "
دختر با پوزخندی که روی لب داشت گفت :
"پس ببین ما چه حالی داریم "
زبونش دور دهنش پیچ خورد و دیگه چیزی نگفت پسر تعجب کرده بود چرا طرفش و گرفت ؟
نگاهی به پدرش انداخت دوباره استرس کوفتی سراغش اومد
دختر آروم دستش و زیر میز برد و دست پسر و گرفت و مشغول غذا خوردن شد
متعجب بهش خیره شد ولی اون عادی غذاش و میخورد آروم شد ... بازم قلبش با وجود اون آروم شد اما بعد از چند سال هنوز قبول نداره....
×فردا صبح....
با استرس سمت اتاق پسر قدم بر می داشت در و باز کرد و با چیزی که دید نتونست خودش و کنترل
چرا انقدر بامزه اس؟ خنده اش و خورد و نگاهش و به صورت پر خشم پسر داد
" این کار دختر عوضیته؟ ببین باهام چیکار کرده"
موهاش و بالا سرش بسته بود و روی صورتش با ماژیک نقاشی کرده بود دقیقا شبیه یه خرگوش شده بود فقد یه خنده کم داشت
نمی دوسنت بخنده یا بترسه فقد نگاهش میکرد کش و از موهاش برداشت و عصبی بهش نگاه کرد
" بهت گفتم مواظب باش بچت پاشو از گلیمش دراز تر نکنه اما تو چیکار کردی؟ هااااان؟"
۶۴.۱k
۱۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.