عشق اجباری p15
زن اروپایی:زندگی خوبی نداشتین؟
ا/ت:اره...اصلا حق انتخاب نداشتم بخاطر این دارم میرم امریکا چون میخوام یه زندگی جدید رو شروع کنم
زن اروپایی:که اینطور امیدوارم از امریکا خوشت بیاد
ا/ت:شما برای چی اومدین کره؟
زن اروپایی:من از بچگی میخواستم آیدول شم وقتی ۱۶ سالم شد اودیشن دادم و قبول شدم اومدم کره و ۳ سال کاراموزی کردم اما تو یکی از مرحله ها شکست خوردم و دارم برمیگردم
ا/ت:چرا دوباره تلاش نکردین؟
زن اروپایی:خیلی تلاش کردم چند بار اون مرحله رو رفتم اما بازم باختم 《من بهترین روزای عمرم رو از دست دادم》
...ا/ت...
چقدر این جملش شبیه منه منم بهترین روزای زندگیم رو از دست دادم اونم بخاطر بابام
ا/ت:درکتون میکنم امیدوارم تو کشور خودتون زندگی خوبی داشته باشین
زن اروپایی:ممنون
خلبان:مسافرین محترم هواپیما تا چند دقیقه دیگه فرود میاد
(چند دقیقه بعد هواپیما درحال فرود اومدن)
...ا/ت...
وقتی هواپیما فرود اومد چمدونم رو برداشتم و رفتم بیرون اولین کاری که کردم رفتم خونه ساعت ۹ شب بود رفتم یه چیزی درست کردم و خوردم رفتم یه دوش گرفتم و رو مبل نشستمو تلویزیون نگاه میکردم که مامانم زنگ زد
ا/ت:بله
مامان ا/ت:دخترم سالم رسیدی؟
ا/ت:اره الان نشستم دارم فیلم میبینم
مامان ا/ت:خیلی خوشحالم برات...جیمین بیا با خواهرت حرف بزن
جیمین:سلام خواهر قشنگم سالم رسیدی؟
ا/ت:اره
جیمین:امیدوارم امریکا بهت خوش بگذره
ا/ت:اوم ممنون راستش خیلی خستم میخوام بخوابم
جیمین:باشه خدافظ
...ا/ت...
قطع کردم و رفتم تو تختم خوابیدم هوف فردا باید برم دنبال کار بهتره زود بخوابم
(ا/ت خوابش میگیره)
...جونگ کوک...
عروسی تموم شد اما من هنوزم یه احساس عجیبی دارم الان دارم با ایشا میرم خونمون
ایشا:جونگ کوکی من میخواستم بهت یه چیزی بگم
جونگ کوک:بگو
ایشا:راستش من همیشه اینو ازت مخفی میکردم اما من دوست دارم و برای اینکه به دستت بیارم یه سری کارا کردم
جونگ کوک:چیکار کردی؟
ایشا:خب...نمیتونم بگم اگه عصبانی بشی چی؟
جونگ کوک:بگو
ایشا:خب من ا/ت رو اون موقع بد جلوه دادم چون میخواستم ازش متنفر بشی
(جونگ کوک ماشین رو نگه میداره)
جونگ کوک:تو چیکار کردی؟
ایشا:دیدی گفتم عصبانی میشی
...جونگ کوک...
باید خودمو جمع و جور کنم تا لحظه ای که جایگاه بابام رو بگیرم باید تحمل کنم
جونگ کوک:اشکالی نداره من از همون اول از ا/ت خوشم نمیومد
ایشا:جدی میگی؟
جونگ کوک:اره
(جونگ کوک راه میوفته)
(فردا)
ادمین:جونگ کوک بلاخره جایگاه پدرش رو میگیره و ایشا رو طلاق میده ا/ت هم تو یه کافه کار پیدا میکنه و توی امریکا زندگی خوبی داره اما جونگ کوک از اینکه ا/ت از پیشش ناراحت رفته بود خوشس نمیومد و میخواست ا/ت رو ببینه و از اول شروع کنه تا ۱ سال جونگ کوک دنبال ا/ت میگشت و...
#فیک
ا/ت:اره...اصلا حق انتخاب نداشتم بخاطر این دارم میرم امریکا چون میخوام یه زندگی جدید رو شروع کنم
زن اروپایی:که اینطور امیدوارم از امریکا خوشت بیاد
ا/ت:شما برای چی اومدین کره؟
زن اروپایی:من از بچگی میخواستم آیدول شم وقتی ۱۶ سالم شد اودیشن دادم و قبول شدم اومدم کره و ۳ سال کاراموزی کردم اما تو یکی از مرحله ها شکست خوردم و دارم برمیگردم
ا/ت:چرا دوباره تلاش نکردین؟
زن اروپایی:خیلی تلاش کردم چند بار اون مرحله رو رفتم اما بازم باختم 《من بهترین روزای عمرم رو از دست دادم》
...ا/ت...
چقدر این جملش شبیه منه منم بهترین روزای زندگیم رو از دست دادم اونم بخاطر بابام
ا/ت:درکتون میکنم امیدوارم تو کشور خودتون زندگی خوبی داشته باشین
زن اروپایی:ممنون
خلبان:مسافرین محترم هواپیما تا چند دقیقه دیگه فرود میاد
(چند دقیقه بعد هواپیما درحال فرود اومدن)
...ا/ت...
وقتی هواپیما فرود اومد چمدونم رو برداشتم و رفتم بیرون اولین کاری که کردم رفتم خونه ساعت ۹ شب بود رفتم یه چیزی درست کردم و خوردم رفتم یه دوش گرفتم و رو مبل نشستمو تلویزیون نگاه میکردم که مامانم زنگ زد
ا/ت:بله
مامان ا/ت:دخترم سالم رسیدی؟
ا/ت:اره الان نشستم دارم فیلم میبینم
مامان ا/ت:خیلی خوشحالم برات...جیمین بیا با خواهرت حرف بزن
جیمین:سلام خواهر قشنگم سالم رسیدی؟
ا/ت:اره
جیمین:امیدوارم امریکا بهت خوش بگذره
ا/ت:اوم ممنون راستش خیلی خستم میخوام بخوابم
جیمین:باشه خدافظ
...ا/ت...
قطع کردم و رفتم تو تختم خوابیدم هوف فردا باید برم دنبال کار بهتره زود بخوابم
(ا/ت خوابش میگیره)
...جونگ کوک...
عروسی تموم شد اما من هنوزم یه احساس عجیبی دارم الان دارم با ایشا میرم خونمون
ایشا:جونگ کوکی من میخواستم بهت یه چیزی بگم
جونگ کوک:بگو
ایشا:راستش من همیشه اینو ازت مخفی میکردم اما من دوست دارم و برای اینکه به دستت بیارم یه سری کارا کردم
جونگ کوک:چیکار کردی؟
ایشا:خب...نمیتونم بگم اگه عصبانی بشی چی؟
جونگ کوک:بگو
ایشا:خب من ا/ت رو اون موقع بد جلوه دادم چون میخواستم ازش متنفر بشی
(جونگ کوک ماشین رو نگه میداره)
جونگ کوک:تو چیکار کردی؟
ایشا:دیدی گفتم عصبانی میشی
...جونگ کوک...
باید خودمو جمع و جور کنم تا لحظه ای که جایگاه بابام رو بگیرم باید تحمل کنم
جونگ کوک:اشکالی نداره من از همون اول از ا/ت خوشم نمیومد
ایشا:جدی میگی؟
جونگ کوک:اره
(جونگ کوک راه میوفته)
(فردا)
ادمین:جونگ کوک بلاخره جایگاه پدرش رو میگیره و ایشا رو طلاق میده ا/ت هم تو یه کافه کار پیدا میکنه و توی امریکا زندگی خوبی داره اما جونگ کوک از اینکه ا/ت از پیشش ناراحت رفته بود خوشس نمیومد و میخواست ا/ت رو ببینه و از اول شروع کنه تا ۱ سال جونگ کوک دنبال ا/ت میگشت و...
#فیک
۹۳
۰۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.