پارت ۵
ولی با نگاهش قلبم خیلی تند میزد و احساس بدی داشتم
زیاد اهمیت ندادم و با می یونگ مشغول نوشیدن ویسکی شدیم...
+بسه چخبرته زیاد نخورد
/تو...کی هستی؟
+اههه خدااا
می یونگ زیادی مست کرده بود و حواسش سرجاش نبود
به حرفام اصلا گوش نمیکرد میخواست یک لیوان دیگه بخوره که از دستش گرفتم و روی میز گذاشتم
/عه بزار بخورممم
+بسه پنچر میکنی
/ولی من بازم میخوام
+به بابا میگما
/بابا کیه...
+هعی خدا
با زور می یونگ رو روی مبل قهوه ای کنارمون نشوندم ک بعد از یک ربع می یونگ بهتر شد
درطول مهمونی متوجه فردی شدم اون ماسک مشکی و کلاهی روی سرش داشت که نمیزاشت قیافش رو ببینم...
نگاه های سنگینشو می تونستم روی خودم حس کنم...اما چرا؟
+من میرم دستشویی
از سالن خارج شدم به سمت در دستشویی رفتم (زنونه مردونه یکیه)
توی دستشویی احساس میکردم کسی پشتمه ولی با هر دفعه چرخیدن چیزی ندیدم
داشتم دستامو میشستم که یهو چراغ دستشویی خاموش شد با نگرانی به اطرافم نگاه میکردم که با احساس کردن فردی پشت سرم سریع چرخیدم و دستاشو با یک حرکت بالا سرش قفل کردم...همون مرده بود تا خواستم ماسکشو دربیارم سریع با پاش به وسط پاهام زد...آخی از سر درد گفتم و روی زمین افتادم
داشت بهم نزدیک میشد و آمپولی در دست داشت
سریع زیر پاشو خالی کردم افتاد روی زمین تا خواست بلند شه در دستشویی باز شد نگاهمو به سمت در دادم...چی!آقای جئون بود...
مرده همین که آقای جئون رو دید پا به فرار گذاشت اما آقای جئون بادیگارد هاش مرده رو گرفتن و از تالار خارج کردن
آروم به سمتم اومد و کمکم کرد بلند بشم
بهچشمام نگاه کرد ک باعث شد ضربان قلبم تند تر بشه...
_حالت خوبه
+ا...اره خوبم ممنون
_چه اتفاقی افتاد...
تا خواستم جواب بدم صدای پدرم و می یونگ رو از پشت سر آقا جئون شنیدم
×ا/ت دخترم خوبی
/ا/ت حالت خوبه چه اتفاقی افتاد
+خوبم نگران نباشید
تمام اتفاقاتی توی دستشویی برام افتاد و قبل اون رو براشون توضیح دادم و پدرم و آقا جئون دائم به همدیگه نگاه میکردن...
×هوم حتما دشمنامون نقشه ای برامون کشیدن...
_اما کی آنقدر به خودش جرئت داده وسط مهمونی میخواسته به خانم جئونگ آسیب بزنه؟
×دشمنامون حاظرن برای شکستمون هرکاری انجام بدن...
___________-_-__________-_-___________
*امشب قراره از یک بانک چندین میلیارد دلار پول بدزدن
*هوم...پس امشب قراره کمی خوشگلامون اذیت کنیم...امشب اون پول ها نباید به دست اونا بی افته
*چشم قربان
*تمام آدما رو با خودت ببر و حواست باشه از اگر پولا بدستشون بی افته بد میبینی
*شما نگران نباشید همه چیز به خوبی پیش خواهد رفت...
شرط
25لایک
۳۵ کامنت
زیاد اهمیت ندادم و با می یونگ مشغول نوشیدن ویسکی شدیم...
+بسه چخبرته زیاد نخورد
/تو...کی هستی؟
+اههه خدااا
می یونگ زیادی مست کرده بود و حواسش سرجاش نبود
به حرفام اصلا گوش نمیکرد میخواست یک لیوان دیگه بخوره که از دستش گرفتم و روی میز گذاشتم
/عه بزار بخورممم
+بسه پنچر میکنی
/ولی من بازم میخوام
+به بابا میگما
/بابا کیه...
+هعی خدا
با زور می یونگ رو روی مبل قهوه ای کنارمون نشوندم ک بعد از یک ربع می یونگ بهتر شد
درطول مهمونی متوجه فردی شدم اون ماسک مشکی و کلاهی روی سرش داشت که نمیزاشت قیافش رو ببینم...
نگاه های سنگینشو می تونستم روی خودم حس کنم...اما چرا؟
+من میرم دستشویی
از سالن خارج شدم به سمت در دستشویی رفتم (زنونه مردونه یکیه)
توی دستشویی احساس میکردم کسی پشتمه ولی با هر دفعه چرخیدن چیزی ندیدم
داشتم دستامو میشستم که یهو چراغ دستشویی خاموش شد با نگرانی به اطرافم نگاه میکردم که با احساس کردن فردی پشت سرم سریع چرخیدم و دستاشو با یک حرکت بالا سرش قفل کردم...همون مرده بود تا خواستم ماسکشو دربیارم سریع با پاش به وسط پاهام زد...آخی از سر درد گفتم و روی زمین افتادم
داشت بهم نزدیک میشد و آمپولی در دست داشت
سریع زیر پاشو خالی کردم افتاد روی زمین تا خواست بلند شه در دستشویی باز شد نگاهمو به سمت در دادم...چی!آقای جئون بود...
مرده همین که آقای جئون رو دید پا به فرار گذاشت اما آقای جئون بادیگارد هاش مرده رو گرفتن و از تالار خارج کردن
آروم به سمتم اومد و کمکم کرد بلند بشم
بهچشمام نگاه کرد ک باعث شد ضربان قلبم تند تر بشه...
_حالت خوبه
+ا...اره خوبم ممنون
_چه اتفاقی افتاد...
تا خواستم جواب بدم صدای پدرم و می یونگ رو از پشت سر آقا جئون شنیدم
×ا/ت دخترم خوبی
/ا/ت حالت خوبه چه اتفاقی افتاد
+خوبم نگران نباشید
تمام اتفاقاتی توی دستشویی برام افتاد و قبل اون رو براشون توضیح دادم و پدرم و آقا جئون دائم به همدیگه نگاه میکردن...
×هوم حتما دشمنامون نقشه ای برامون کشیدن...
_اما کی آنقدر به خودش جرئت داده وسط مهمونی میخواسته به خانم جئونگ آسیب بزنه؟
×دشمنامون حاظرن برای شکستمون هرکاری انجام بدن...
___________-_-__________-_-___________
*امشب قراره از یک بانک چندین میلیارد دلار پول بدزدن
*هوم...پس امشب قراره کمی خوشگلامون اذیت کنیم...امشب اون پول ها نباید به دست اونا بی افته
*چشم قربان
*تمام آدما رو با خودت ببر و حواست باشه از اگر پولا بدستشون بی افته بد میبینی
*شما نگران نباشید همه چیز به خوبی پیش خواهد رفت...
شرط
25لایک
۳۵ کامنت
۴۰.۳k
۲۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.