فیک تهیونگ«عشق و موهبت» p10
*از زبان می چا*
از توی مخفیگاه زدیم بیرون... تهیونگ بدجور سرش زخمی بود برای همین نمیتونست رانندگی کنه من رفتم پشت فرمون و شروع به رانندگی کردم... جهیونگ تمامن حواسش به تهیونگ بود... رسیدیم به خونه... جهیونگ کمک تهیونگ کرد... منم داد زدم و
گفتم: چان هوا.. ته یان بدویین... بدویین بیاین کمک!
با شتاب اومدن سمتم و کمک جهیونگ کردن... منم داد زدم وگفتم: بونگ چا.... بونگ چا
بونگ چا با شتاب اومد سمتم و
گفت: چیشده اونی!
در حالی که داشتم باشتاب به سمت اتاق تهیونگ میرفتم
گفتم: کیف لوازم پزشکی رو بیار تهیونگ زخمیه
رفتم تو اتاق و لوازمو در آوردم... کت تهیونگ رو در آوردم و سرش رو گذاشتم رو بالشت برگشتم و
گفتم: برین بیرون تا من درمانش کنم...
رفتن بیرون منم یه پنبه در آوردم و بش بتادین زدم و روی زخمش کشیدم... وقتی زخمش تمیز شد گاز استریل رو روش گذاشتم و باند پیچیش کردم.... رفتم دستامو کامل شستم و اومدم رو تخت پیشش و فقط نگاهش میکردم... مثل یه خرس کیوت🐻خوابیده بود...موهاش..... دیگه نمیتونم خودمو کنترل کنم... دستمو بردم لای موهاش و ماساژش دادم... چه موهای لطیفی!! یهو تکون خورد... خواستم دستمو بردارم که دستمو بغل کرد و
گفت: نرو.. نرو..
داشت خواب میدید... وقتی آروم شد رفتم بیرون و رفتم تو اتاقم که دیدم خاله داره با یه خشم خاصی نگام میکنه.... پیدم رفت سمت کمدم درش رو باز کرد و نشونم داد...
گفت: این چیه؟ خجالت نمیکشی بیست سالت شده ها... بیست سال...
گفتم: ههه.. ههه.. خاله تو برو من مرتبش میکنم تو فقط برو برو..
خاله رفت بیرون تا نیم ساعت فقط داشتم کمدمو مرتب میکردم.... خداروشکر هیچ کس جر ما خونه نبود.... پدربزرگ و چوی یوجین رفتن به یه مسافرت کوتاه یک هفته ای... اومدم در کمدمو باز شد که در زدن..
گفتم: بله؟
تهیونگ اومد داخلو
گفت: از خواب بیدار شدم...فقط میدونم میخواستم پیش یکی بخوابم
گفتم: راحت باش
اومد دراز کشید رو تخت.... رفتم سمتش و
گفتم: خوبی مستر کیم!؟
گفت: اره میس به لطف دواهای تو خیلی خوبم*اشاره به سرش*
اومدم کنارش روی تخت نشستم... خواستم باند سرشو درست کنم که یهو دستمو سفت گرفت و گذاشت تو بغلش!
گفتم: چ.. چیکار میکنی؟
گفت: هیسسس... بزار یه چند دقیقه اینطوری باشیم!
همینطور که دستم تو دست نرمش بود... حس کردم دستش شل شد... خوابش برد... دوباره... خیلی خسته شده بود... بلند شدم پتو گذاشتم روش چراغو خاموش کردم و رفتم بیرون تو سالن اصلی که با بونگ چا فیلم ببینم
از توی مخفیگاه زدیم بیرون... تهیونگ بدجور سرش زخمی بود برای همین نمیتونست رانندگی کنه من رفتم پشت فرمون و شروع به رانندگی کردم... جهیونگ تمامن حواسش به تهیونگ بود... رسیدیم به خونه... جهیونگ کمک تهیونگ کرد... منم داد زدم و
گفتم: چان هوا.. ته یان بدویین... بدویین بیاین کمک!
با شتاب اومدن سمتم و کمک جهیونگ کردن... منم داد زدم وگفتم: بونگ چا.... بونگ چا
بونگ چا با شتاب اومد سمتم و
گفت: چیشده اونی!
در حالی که داشتم باشتاب به سمت اتاق تهیونگ میرفتم
گفتم: کیف لوازم پزشکی رو بیار تهیونگ زخمیه
رفتم تو اتاق و لوازمو در آوردم... کت تهیونگ رو در آوردم و سرش رو گذاشتم رو بالشت برگشتم و
گفتم: برین بیرون تا من درمانش کنم...
رفتن بیرون منم یه پنبه در آوردم و بش بتادین زدم و روی زخمش کشیدم... وقتی زخمش تمیز شد گاز استریل رو روش گذاشتم و باند پیچیش کردم.... رفتم دستامو کامل شستم و اومدم رو تخت پیشش و فقط نگاهش میکردم... مثل یه خرس کیوت🐻خوابیده بود...موهاش..... دیگه نمیتونم خودمو کنترل کنم... دستمو بردم لای موهاش و ماساژش دادم... چه موهای لطیفی!! یهو تکون خورد... خواستم دستمو بردارم که دستمو بغل کرد و
گفت: نرو.. نرو..
داشت خواب میدید... وقتی آروم شد رفتم بیرون و رفتم تو اتاقم که دیدم خاله داره با یه خشم خاصی نگام میکنه.... پیدم رفت سمت کمدم درش رو باز کرد و نشونم داد...
گفت: این چیه؟ خجالت نمیکشی بیست سالت شده ها... بیست سال...
گفتم: ههه.. ههه.. خاله تو برو من مرتبش میکنم تو فقط برو برو..
خاله رفت بیرون تا نیم ساعت فقط داشتم کمدمو مرتب میکردم.... خداروشکر هیچ کس جر ما خونه نبود.... پدربزرگ و چوی یوجین رفتن به یه مسافرت کوتاه یک هفته ای... اومدم در کمدمو باز شد که در زدن..
گفتم: بله؟
تهیونگ اومد داخلو
گفت: از خواب بیدار شدم...فقط میدونم میخواستم پیش یکی بخوابم
گفتم: راحت باش
اومد دراز کشید رو تخت.... رفتم سمتش و
گفتم: خوبی مستر کیم!؟
گفت: اره میس به لطف دواهای تو خیلی خوبم*اشاره به سرش*
اومدم کنارش روی تخت نشستم... خواستم باند سرشو درست کنم که یهو دستمو سفت گرفت و گذاشت تو بغلش!
گفتم: چ.. چیکار میکنی؟
گفت: هیسسس... بزار یه چند دقیقه اینطوری باشیم!
همینطور که دستم تو دست نرمش بود... حس کردم دستش شل شد... خوابش برد... دوباره... خیلی خسته شده بود... بلند شدم پتو گذاشتم روش چراغو خاموش کردم و رفتم بیرون تو سالن اصلی که با بونگ چا فیلم ببینم
۶.۲k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.