پارت ۱۳ حال کردید یه پارت دیگه هم گذاشتم
ویو ادمین
تو خونه جمع شدن
+خب حالا چرا جلسه... کی مشکل داره
°من.... بابا توی این یک هفته حوصلمون سر میره
=موافقم
+خب کاری نداره هر شب دور هم جمع میشیمو بازی میکنیم صبحا هم مثلا میریم لب رود خونه یا فوتبال یا چمیدونم اینجوری چیزا دیگه
=خب اوکی... الان شبه.. بازی کنیم؟
∆بچه ها بیرون وقتی دنباله یه درخت برای بالا رفتن بودم یه تخت دیدم بالای درخت که فکر کنم فرشم داره... بریم اون بالا
+اوکی باشه میریم
"نه یعنی چی باشه بعضی ها نمیتونن از درخت برن بالا
=راست میگه
+من کمکشون میکنن
=اوکی پس من هستم
چقدر سریع... رفتن با بساتشون بیرون جیمین درختو نشون داد و رفت بالا
∆خب بعد دستتونو بزارید اینجا....
که یه دفعه اون یه تیکه کنده شد و جیمین افتاد
ولی... سعید گرفتش
+به خدا تو سالم نمیای بیرون از این باغغغغ(با عصبانیت و جدیت)
∆عا.. خب ببخشید به من چه
بعد دوباره با احتیاط رفت بالا
و نفر بعدی سعید.... بعد سبحان.... اراد..... مطهره... ساره... بقیه... و در اخر گلسا که نمیتونست بره بالا
+دستتر بگیر به این شاخت
=نمیتونم... نمیشه کولم کنی؟
∆نه نمیشه
=به تو چه؟
+برادرمه ها... خب دستتو بزار اونجا...
و با کلی زحمت بلخره رفت بالا و یونگی هم اخرین نفر رفت بالا
شروع کردن و اول یه پیک میخواستن بزرنن
+نه..نه.. نه..ونه
∆چراااا
+چون تو ظرفیتت پایینه... این اخرین حرفمه... دخترا.. و جیمین نمینوشننن
=یعنی چی بابا من ظرفیتم بالاست
٪تو بعد از یه پیک بیهوش میشی
=نچ
+همین که گفتم
∆بزار یه پیک بزنم قول میدم زیاد مست نشم
+نمیشه
∆لطفااااا(با چشمای کیوت و صدای نازک(کیوتتتت))
٪بابا خب بزار بزنه دیگه
«یونگی گنا داره
/چیشده چرا همتون اومدید این بالا
∆او مهدی...کجا بودی
ویو یونگی
دیدم جیمین خودشو یکم جمع جور کرد
/خواب بودم
∆ههه بیا بشین میخوایم دور همی داشته باشیم
/عا.اوکی
بعد دیدم جیمین یکم مضطرب شده
لیوان سوجو رو برداشت و تا داشت میخورد مچ دستشو گرفتم
+چیکار میکنی...تو نمیتونی بنوشی
∆عا..یونگی ترو خدا اجازه بده دیگه
+فقط یه پیکا
∆باشه
ویو ادمین
بعد همه نوشیدن بجز دخترا
!خب اولین بازی و اولین شب...بازی دروغ و حقیقت....نفری یه دروغ و ۲ تا راست میگید و باید حدس بزنیم کدوم دروغه کدوم راست
∆چرته
/ولی جالبه
∆اوکی بازی میکنیم
=خب اول من...من از جیمین متنفرم...من از پدرم متنفرم... و من از یونگی متنفرم
∆+من میدونم😂
=هان؟
∆اخری
+وسطی
=خب جواب درست اخریه
∆یونگی هنوز این عوضی رو نشناختی
+عجب پس از من بدت نمیاد...
/خب منم....من خوابم میاد...من گشنمه...من تشنمه
$من میدونم...وسطی چون همین الان اب خوردی
/خب..اره درسته
§خب نوبت منه....من بین شما یه کراش دارم...من گی میباشم...و با همتون رابطه ی دور دارم
=+∆$«من میدونم
§ها؟همتون میدونید
"اسگلی؟خب معلومه اخری
∆والا...اراد داداشته
§تو از کجا میدونی
∆یونگی بهم گفته بود
٪خب نوبت من میباشد....من شورت پام نکردم...من گشنمه.....من سردمه و لباسمو دادم به یکی از شما ها
=اولی...چون لباست دست منه و تو وسواسی میباشی
∆بلی...صحیح جواب منم همینه
=اه اه اه چرا
٪چون جواب درسته
+خب نوبت منه....من اولش از جیمین متنفر بودم....من روی یکی از نزدیکام کراشم.....من از ۳ تا از شماها متنفرم
∆همش راسته
+ها؟اره یادم رفت دروغ بگم
∆خب ولش عیبی نداره نوبت منه....من قراره این هفته به عشقم اعتراف کنم....من از مامانم متنفر بودم.....من هنوزم مامان یونگی رو مادرم نمی دونم
+/«°$اولی
∆هان؟نه
+واتتتتت واقعا میخوای به یکی اعتراف کنی بعد به من نگفتی؟...کاتتتت
∆خب بزارید جواب بگیرم بهتون میگم
«پس وسطیه
∆عا..درسته
«بلی من از توی کونتم خبر دارم
∆بی ناموص نباش
«اوکی
بقیه بازی کردن و نفر اخرم گفت
/خب دوستان یه پیک بزنیمو بریم بخوابیم
∆ایول
+چی چیو ایول تو حق نداری دیگه بنوشی
∆تلو خودا
+اعععع کیوتتت باشه
ویو جیمین
کیوت؟نفسم بالا نمیاد....الان گفت کیوتتتت.....عررررررررررررررر
∆اوکی..سلامتیه من
+هههه باشه سلامتیه جیمین کیوت
بازم کیوتتتت وای خر ذوقییییی
بعد از اینکه نوشیدن و گلسا هم نوشید...بیهوش شد...حقشهههه
ویو ادمین
عرفان گلسارو کول کرد و برد پایین و یونگی همین طور که داشت حرف میزد دید جیمین خوابه
+دیدین گفتم نباید بنوشههههه
«خب...اره ولی گنا داشت
+پوففف..اوکی
و یونگی جیمینو بغل کردو پرید پایین و برد تو اتاق و گذاشتش رو تخت
همینطور که داشت بهش نگاه میکرد
ویو یونگی
وات...چی داره میشه...چرا انقدر...انقدر کیوت شده...یعنی کیو دوست داره...کاشکی بهم میگفت جنازشو میدید...خب اون نمیتونه به غیر از من واسه کس دیگه ای باشه.....
تو خونه جمع شدن
+خب حالا چرا جلسه... کی مشکل داره
°من.... بابا توی این یک هفته حوصلمون سر میره
=موافقم
+خب کاری نداره هر شب دور هم جمع میشیمو بازی میکنیم صبحا هم مثلا میریم لب رود خونه یا فوتبال یا چمیدونم اینجوری چیزا دیگه
=خب اوکی... الان شبه.. بازی کنیم؟
∆بچه ها بیرون وقتی دنباله یه درخت برای بالا رفتن بودم یه تخت دیدم بالای درخت که فکر کنم فرشم داره... بریم اون بالا
+اوکی باشه میریم
"نه یعنی چی باشه بعضی ها نمیتونن از درخت برن بالا
=راست میگه
+من کمکشون میکنن
=اوکی پس من هستم
چقدر سریع... رفتن با بساتشون بیرون جیمین درختو نشون داد و رفت بالا
∆خب بعد دستتونو بزارید اینجا....
که یه دفعه اون یه تیکه کنده شد و جیمین افتاد
ولی... سعید گرفتش
+به خدا تو سالم نمیای بیرون از این باغغغغ(با عصبانیت و جدیت)
∆عا.. خب ببخشید به من چه
بعد دوباره با احتیاط رفت بالا
و نفر بعدی سعید.... بعد سبحان.... اراد..... مطهره... ساره... بقیه... و در اخر گلسا که نمیتونست بره بالا
+دستتر بگیر به این شاخت
=نمیتونم... نمیشه کولم کنی؟
∆نه نمیشه
=به تو چه؟
+برادرمه ها... خب دستتو بزار اونجا...
و با کلی زحمت بلخره رفت بالا و یونگی هم اخرین نفر رفت بالا
شروع کردن و اول یه پیک میخواستن بزرنن
+نه..نه.. نه..ونه
∆چراااا
+چون تو ظرفیتت پایینه... این اخرین حرفمه... دخترا.. و جیمین نمینوشننن
=یعنی چی بابا من ظرفیتم بالاست
٪تو بعد از یه پیک بیهوش میشی
=نچ
+همین که گفتم
∆بزار یه پیک بزنم قول میدم زیاد مست نشم
+نمیشه
∆لطفااااا(با چشمای کیوت و صدای نازک(کیوتتتت))
٪بابا خب بزار بزنه دیگه
«یونگی گنا داره
/چیشده چرا همتون اومدید این بالا
∆او مهدی...کجا بودی
ویو یونگی
دیدم جیمین خودشو یکم جمع جور کرد
/خواب بودم
∆ههه بیا بشین میخوایم دور همی داشته باشیم
/عا.اوکی
بعد دیدم جیمین یکم مضطرب شده
لیوان سوجو رو برداشت و تا داشت میخورد مچ دستشو گرفتم
+چیکار میکنی...تو نمیتونی بنوشی
∆عا..یونگی ترو خدا اجازه بده دیگه
+فقط یه پیکا
∆باشه
ویو ادمین
بعد همه نوشیدن بجز دخترا
!خب اولین بازی و اولین شب...بازی دروغ و حقیقت....نفری یه دروغ و ۲ تا راست میگید و باید حدس بزنیم کدوم دروغه کدوم راست
∆چرته
/ولی جالبه
∆اوکی بازی میکنیم
=خب اول من...من از جیمین متنفرم...من از پدرم متنفرم... و من از یونگی متنفرم
∆+من میدونم😂
=هان؟
∆اخری
+وسطی
=خب جواب درست اخریه
∆یونگی هنوز این عوضی رو نشناختی
+عجب پس از من بدت نمیاد...
/خب منم....من خوابم میاد...من گشنمه...من تشنمه
$من میدونم...وسطی چون همین الان اب خوردی
/خب..اره درسته
§خب نوبت منه....من بین شما یه کراش دارم...من گی میباشم...و با همتون رابطه ی دور دارم
=+∆$«من میدونم
§ها؟همتون میدونید
"اسگلی؟خب معلومه اخری
∆والا...اراد داداشته
§تو از کجا میدونی
∆یونگی بهم گفته بود
٪خب نوبت من میباشد....من شورت پام نکردم...من گشنمه.....من سردمه و لباسمو دادم به یکی از شما ها
=اولی...چون لباست دست منه و تو وسواسی میباشی
∆بلی...صحیح جواب منم همینه
=اه اه اه چرا
٪چون جواب درسته
+خب نوبت منه....من اولش از جیمین متنفر بودم....من روی یکی از نزدیکام کراشم.....من از ۳ تا از شماها متنفرم
∆همش راسته
+ها؟اره یادم رفت دروغ بگم
∆خب ولش عیبی نداره نوبت منه....من قراره این هفته به عشقم اعتراف کنم....من از مامانم متنفر بودم.....من هنوزم مامان یونگی رو مادرم نمی دونم
+/«°$اولی
∆هان؟نه
+واتتتتت واقعا میخوای به یکی اعتراف کنی بعد به من نگفتی؟...کاتتتت
∆خب بزارید جواب بگیرم بهتون میگم
«پس وسطیه
∆عا..درسته
«بلی من از توی کونتم خبر دارم
∆بی ناموص نباش
«اوکی
بقیه بازی کردن و نفر اخرم گفت
/خب دوستان یه پیک بزنیمو بریم بخوابیم
∆ایول
+چی چیو ایول تو حق نداری دیگه بنوشی
∆تلو خودا
+اعععع کیوتتت باشه
ویو جیمین
کیوت؟نفسم بالا نمیاد....الان گفت کیوتتتت.....عررررررررررررررر
∆اوکی..سلامتیه من
+هههه باشه سلامتیه جیمین کیوت
بازم کیوتتتت وای خر ذوقییییی
بعد از اینکه نوشیدن و گلسا هم نوشید...بیهوش شد...حقشهههه
ویو ادمین
عرفان گلسارو کول کرد و برد پایین و یونگی همین طور که داشت حرف میزد دید جیمین خوابه
+دیدین گفتم نباید بنوشههههه
«خب...اره ولی گنا داشت
+پوففف..اوکی
و یونگی جیمینو بغل کردو پرید پایین و برد تو اتاق و گذاشتش رو تخت
همینطور که داشت بهش نگاه میکرد
ویو یونگی
وات...چی داره میشه...چرا انقدر...انقدر کیوت شده...یعنی کیو دوست داره...کاشکی بهم میگفت جنازشو میدید...خب اون نمیتونه به غیر از من واسه کس دیگه ای باشه.....
۷.۵k
۲۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.