ماجرای شیعه شدن پسر عبدالباسط
ماجرای شیعه شدن پسر عبدالباسط
گر قاری قرآن شدی بی عشق مولا باطل است
فرزند عبدالباسط اینطور روایت می کند
دیدم شبی خواب پدر افسرده بود و خونجگر
با صوت داودی خود قرآن قرائت می کند
گفتم پدر قرآن حق آیا ترا داده نجات
گفتا که قرآن بر همه دلها طبابت می کند
افسوس بی مهر علی ارزش ندارد پیش حق
بی مهر وامضاء اش مگر از من حمایت می کند
ای نازنین فرزند من یک خواهشی دارم ز تو
فرزند لایق از پدر حتما اطاعت می کند
قصد سفر کن بر نجف شاید کنم کسب شرف
هر آیه از قرآن به من رمزو اشارت می کند
گفتم پدر از جان ودل هستم مطیع امر تو
گر از علی دعوت کنم آنشه اجابت می کند
بیدار گشتم تا زخواب شد این دلم پر اضطراب
دیدم دلم را عشق او هر لحظه غارت می کند
رفتم بسوی دلبرم وارد شدم تا برحرم
دیدم که عشقش بر همه دلها حکومت می کند
اشک محبت ریختم با خون دل آمیختم
بنگر که اشک معرفت کسب سعادت می کند
گفتم علی حیدر مدد ای ساقی کوثر مدد
هر سائل در مانده را این در عنایت می کند
در خواب رفتم تا شبی تر کردم از جامش لبی
دیدم تجلی بر دلم نور ولایت میکند
شد جلوه گر نور ولی دل از جمالش منجلی
دیدم لب لعل علی اینگونه صحبت می کند
فرمود ای دانا پسر انجام شد کار پدر
چشمان اشک آلوده ات شرح حکایت می کند
من مشکل بابای تو آسان نمودم غم مخور
اکنون به عشق روی من قرآن تلاوت می کند
تا دید الطاف علی شد شیعه ناب علی
در کسوت روحانیت بر شیعه خدمت می کند
https://sotossama.blog.ir/post/37
گر قاری قرآن شدی بی عشق مولا باطل است
فرزند عبدالباسط اینطور روایت می کند
دیدم شبی خواب پدر افسرده بود و خونجگر
با صوت داودی خود قرآن قرائت می کند
گفتم پدر قرآن حق آیا ترا داده نجات
گفتا که قرآن بر همه دلها طبابت می کند
افسوس بی مهر علی ارزش ندارد پیش حق
بی مهر وامضاء اش مگر از من حمایت می کند
ای نازنین فرزند من یک خواهشی دارم ز تو
فرزند لایق از پدر حتما اطاعت می کند
قصد سفر کن بر نجف شاید کنم کسب شرف
هر آیه از قرآن به من رمزو اشارت می کند
گفتم پدر از جان ودل هستم مطیع امر تو
گر از علی دعوت کنم آنشه اجابت می کند
بیدار گشتم تا زخواب شد این دلم پر اضطراب
دیدم دلم را عشق او هر لحظه غارت می کند
رفتم بسوی دلبرم وارد شدم تا برحرم
دیدم که عشقش بر همه دلها حکومت می کند
اشک محبت ریختم با خون دل آمیختم
بنگر که اشک معرفت کسب سعادت می کند
گفتم علی حیدر مدد ای ساقی کوثر مدد
هر سائل در مانده را این در عنایت می کند
در خواب رفتم تا شبی تر کردم از جامش لبی
دیدم تجلی بر دلم نور ولایت میکند
شد جلوه گر نور ولی دل از جمالش منجلی
دیدم لب لعل علی اینگونه صحبت می کند
فرمود ای دانا پسر انجام شد کار پدر
چشمان اشک آلوده ات شرح حکایت می کند
من مشکل بابای تو آسان نمودم غم مخور
اکنون به عشق روی من قرآن تلاوت می کند
تا دید الطاف علی شد شیعه ناب علی
در کسوت روحانیت بر شیعه خدمت می کند
https://sotossama.blog.ir/post/37
۳.۴k
۰۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.