پارت ۶ (به جای من ببین )
تهیونگ جلوی صورت اون دختر رفت برای کنترل بهتر دوطرف صورتش رو با دست گرفت و لبشون رو لب اونسو گذاشت نرم میبوسید اما کم کم داشت بوسه هاش عمیق تر میشود برای تهونگ لب های اونسو مثل عسل میموند که بی اندازه شیرین بود انگار هرچی لبشو میبوسید سیر نمیشود و باز هم میخواست آما با تنگ شدن نفسش از معدن عسل تونست جدا بشه
از دید اونسو
یهو آمد جلو صورتمو گرفت لبامو بوسید چرا همه تو یه ثانیه اتفاق افتاد چرا من سعی نمیکردم ازش جدا بشم جوری میبوسید که فکر کنم باید تا یه هفته لبام کبود میموند ده نمیتونستم نفس بکشم شک بودم بلخره ازم جدا شود چطوری به چشماش نگاه میکردم
_چرا اینکارو کردی
+چون واقعا دیگه نتونستم تحمیل کنم منو سرزنش نکن تقصیر توعه.
_ چرا من ؟
+چون تو کاری کردی من به این روز بیفتم همش تقصیر توجه اگر اینقدر خوب و بی نقص نبودی این اتفاق ها نمیفتاد بعدشم خیلی وقت بود میخواستم اینکارو کنم ولی فکر کردم الان به موقع بود
_میشه برگردیم قصر نمیدونم داره حالم بد میشه
سرم داره میترکه
+ چی باشه. باشه .
همینکه میخواستن برگردن مینسو تو بقل تیونگ افتاد تعادل نداشت پاهاش سست بود خودش نمیدونست چه خبر شده نمیخواست جلوی تهونگ اینقدر ضعیف باشه اما دست خودش نبود گوش هاش چیزی نمیشنید روشنایی روز براش کمم تاریک شود
از دید تهونگ
چرا اینجوری شود یهو من نمیدونستم همچین اتفاقی قراره براش بیفته اما چرا اینطوری میشه از زیر پا و کمش گرفتم و بلندش کردم هنوز بهش هدیه اصلی رو نداده بودم اما عیب نداره بعدا اگر بهتر شود بهش میدم سریع بردمش قصر دقیقا مثل بچگی هامون بود اما مطمئنم اگر پدرم بفهمه منو سرزنش میکنه اما مشکلی نیست فعلا زندگیم از سرزنش واجب تره بچگی بردمش پیش طبیب میخوص خانوادمون ببینم چش شود
از دید اونسو
یهو آمد جلو صورتمو گرفت لبامو بوسید چرا همه تو یه ثانیه اتفاق افتاد چرا من سعی نمیکردم ازش جدا بشم جوری میبوسید که فکر کنم باید تا یه هفته لبام کبود میموند ده نمیتونستم نفس بکشم شک بودم بلخره ازم جدا شود چطوری به چشماش نگاه میکردم
_چرا اینکارو کردی
+چون واقعا دیگه نتونستم تحمیل کنم منو سرزنش نکن تقصیر توعه.
_ چرا من ؟
+چون تو کاری کردی من به این روز بیفتم همش تقصیر توجه اگر اینقدر خوب و بی نقص نبودی این اتفاق ها نمیفتاد بعدشم خیلی وقت بود میخواستم اینکارو کنم ولی فکر کردم الان به موقع بود
_میشه برگردیم قصر نمیدونم داره حالم بد میشه
سرم داره میترکه
+ چی باشه. باشه .
همینکه میخواستن برگردن مینسو تو بقل تیونگ افتاد تعادل نداشت پاهاش سست بود خودش نمیدونست چه خبر شده نمیخواست جلوی تهونگ اینقدر ضعیف باشه اما دست خودش نبود گوش هاش چیزی نمیشنید روشنایی روز براش کمم تاریک شود
از دید تهونگ
چرا اینجوری شود یهو من نمیدونستم همچین اتفاقی قراره براش بیفته اما چرا اینطوری میشه از زیر پا و کمش گرفتم و بلندش کردم هنوز بهش هدیه اصلی رو نداده بودم اما عیب نداره بعدا اگر بهتر شود بهش میدم سریع بردمش قصر دقیقا مثل بچگی هامون بود اما مطمئنم اگر پدرم بفهمه منو سرزنش میکنه اما مشکلی نیست فعلا زندگیم از سرزنش واجب تره بچگی بردمش پیش طبیب میخوص خانوادمون ببینم چش شود
۶۷.۷k
۱۹ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.