( من عاشق یک روانی شدم ) پارت ۱۴
(جیمیناومدو خیلی ناراحت شد و اومد بغلم کرد )
جیمین : تینا چرا بابای محیا اون کار رو کرد ؟🥲
من : اون پدرش نیس
( محکم بغلش کردم که احساس تنهایی نکنه )
جیمین :من فقط با تو راحتم لطفاً از اعتمادم سو استفاده نکن همه ازم سو استفاده کردن تو نکن 😭🫂
من : جیمیناااا 🥲 تو کی دیدی من از رفیقم سو استفاده کنم 🥲💔
( روز تشییع جنازه بود تهیونگ تو کره بود و محیا لندن و قرار شد بیاد اینجا )
من : جیمین محیا قراره فردا بیاد 🥲💔
جیمین : چقد خوب 😭💔
( جیمین بزور میتونست وایسه تو تشییع جنازه و دستشو مینداخت رو شونه ی من تا بتونه سر پا وایسه رفتیم خونه جیمین ازم خواست که رو مبل بشینم و نوازشش کنم که احساس تنهایی نکنه )
من : تا آخرش پشت هر سه تاتونم 🥲
جیمین : تینا تو نگران نیستی پشت سرت حرف در بیارن 💔🥲
من : چطور ؟
جیمین : امروز خیلی هوامو داشتی یه وقت حرف درنیاد
من : دربیاد 😐 مهم اینه چیزی که تو مغز اونا میگذره واقعی نیست 🥲
جیمین : میشه موهامو ناز کنی بخوابم ؟🥲
من : باشه جیمین 🙃💔
( جیمین گرفت خوابید رو پام و محیا در زد و خدمتکار در رو باز کرد )
محیا:سلام جیمین خوابه ؟🥲 شنیدم چیشده ؟🥲💔
من : درسته خوابیده رو پام
محیا : راستی پدرت گفت این نامه رو بهت بدم 🥲❤️🔥
من : نامه رو بده به من
( نامه رو گرفتم و خوندم ...)
جیمین : تینا چرا بابای محیا اون کار رو کرد ؟🥲
من : اون پدرش نیس
( محکم بغلش کردم که احساس تنهایی نکنه )
جیمین :من فقط با تو راحتم لطفاً از اعتمادم سو استفاده نکن همه ازم سو استفاده کردن تو نکن 😭🫂
من : جیمیناااا 🥲 تو کی دیدی من از رفیقم سو استفاده کنم 🥲💔
( روز تشییع جنازه بود تهیونگ تو کره بود و محیا لندن و قرار شد بیاد اینجا )
من : جیمین محیا قراره فردا بیاد 🥲💔
جیمین : چقد خوب 😭💔
( جیمین بزور میتونست وایسه تو تشییع جنازه و دستشو مینداخت رو شونه ی من تا بتونه سر پا وایسه رفتیم خونه جیمین ازم خواست که رو مبل بشینم و نوازشش کنم که احساس تنهایی نکنه )
من : تا آخرش پشت هر سه تاتونم 🥲
جیمین : تینا تو نگران نیستی پشت سرت حرف در بیارن 💔🥲
من : چطور ؟
جیمین : امروز خیلی هوامو داشتی یه وقت حرف درنیاد
من : دربیاد 😐 مهم اینه چیزی که تو مغز اونا میگذره واقعی نیست 🥲
جیمین : میشه موهامو ناز کنی بخوابم ؟🥲
من : باشه جیمین 🙃💔
( جیمین گرفت خوابید رو پام و محیا در زد و خدمتکار در رو باز کرد )
محیا:سلام جیمین خوابه ؟🥲 شنیدم چیشده ؟🥲💔
من : درسته خوابیده رو پام
محیا : راستی پدرت گفت این نامه رو بهت بدم 🥲❤️🔥
من : نامه رو بده به من
( نامه رو گرفتم و خوندم ...)
۸.۹k
۰۳ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.