(شادی او ) part 21
سرمو هی اینور اونور میکردم تا اینکه خیلی نزدیکم شد و دیگه نتونستم کاری بکنم لباشو چسپوند به لبام که اشکام سرازیر شد دیگه هیچ شانسی نداشتم و فقط میتونستم منتظر معجزه باشم بی صدا جیغ میزدم که صدای اشنایی به گوشم رسید
^ویو یونگی^
کلاسم تموم شده بود و میخواستم برم بیرون که همون دختر دیشبیه که توی اکیپ رائون بود و دیدم با چوی میونگ وات؟ چوی میونگ اینجا چیکار میکنه از دور شنیدم که به سوبین گفت معاون باهات کار داره یکم مشکوک شدم گفتم نکنه بلایی سرش بیاره پس تصمیم گرفتم دنبالشون برم ولی گمشون کردم وقتی پیداشون کردم فهمیدم رفتن توی زیر زمین رفتم توی زیر زمین و در انباری رو باز کردم که دیدم یه پسر داره از لبای سوبین میبوستش ولی اون نمیخواد یهو نمیدونم چی شد که کنترلم از دست دادم و سریع رفتم سمت پسره و از سوبین جداش کردم
€یاااا داری چه غلطی میکنی؟
و تا جایی که میتونستم زدمش و اونم بیکار نموند و کنار لبم و پیشونیمو زخمی کرد
^ویو سوبین^
ته جو شوگا رو زخمی کرد و منم با چشمای اشکیم فقط نگاشون میکردم که دیدم چوی میونگ با یه چاقو از پشت داره میره سمت شوگا چشمم رفت سمت یه چوب که کنار دستم بود سریع برش داشتم و با تمام توانم زدمش به پای چوی میونگ که افتاد روی زمین و شوگا داشتن با تعجب به میکرد و فهمید چوی میونگ میخواست بهش چاقو بزنه میونگ میخواست بیاد سمت من که شوگا سریع اومد دستمو کشید و بهم گفت بریم هردومون از زیر زمین اومدیم بیرون، به دست شوگا و خودم نگاه کردم که شوگا به خودش اومد و دستشو از دستم جدا کرد
€حالت خوبه؟
¢ممنون خوبم ولی خودت زخمی شدی
دستشو گزاشت روی زخم لبش
€اره به گمونم
¢بیا بریم برات پانسمانش میکنم
*چند مین بعد*
^ویو شوگا^
روی تخت نشسته بودم و سوبین پنبه اغشته به الکل رو نزدیک لبم کرد
¢ممکنه یکم درد کنه ولی..
€اشکال نداره میتونم دردشو تحمل کنم
پنبه رو گزاشت رو لبم که اخی گفتم و سرمو بردم عقب
¢نیشخند*
€هی داری تو مغزت مسخرم میکنی؟
¢نه چرا مسخره کنم(با حالت ضایع)
€معلومه 😒
¢باشه بابا ببخشید😂
€خب ادامه کارتو بکن(لبخند)
ادامه دارد... 💞
امیدوارم خوشتون اومده باشه 💙
لایک و نظر یادتون نره 🥺💜
^ویو یونگی^
کلاسم تموم شده بود و میخواستم برم بیرون که همون دختر دیشبیه که توی اکیپ رائون بود و دیدم با چوی میونگ وات؟ چوی میونگ اینجا چیکار میکنه از دور شنیدم که به سوبین گفت معاون باهات کار داره یکم مشکوک شدم گفتم نکنه بلایی سرش بیاره پس تصمیم گرفتم دنبالشون برم ولی گمشون کردم وقتی پیداشون کردم فهمیدم رفتن توی زیر زمین رفتم توی زیر زمین و در انباری رو باز کردم که دیدم یه پسر داره از لبای سوبین میبوستش ولی اون نمیخواد یهو نمیدونم چی شد که کنترلم از دست دادم و سریع رفتم سمت پسره و از سوبین جداش کردم
€یاااا داری چه غلطی میکنی؟
و تا جایی که میتونستم زدمش و اونم بیکار نموند و کنار لبم و پیشونیمو زخمی کرد
^ویو سوبین^
ته جو شوگا رو زخمی کرد و منم با چشمای اشکیم فقط نگاشون میکردم که دیدم چوی میونگ با یه چاقو از پشت داره میره سمت شوگا چشمم رفت سمت یه چوب که کنار دستم بود سریع برش داشتم و با تمام توانم زدمش به پای چوی میونگ که افتاد روی زمین و شوگا داشتن با تعجب به میکرد و فهمید چوی میونگ میخواست بهش چاقو بزنه میونگ میخواست بیاد سمت من که شوگا سریع اومد دستمو کشید و بهم گفت بریم هردومون از زیر زمین اومدیم بیرون، به دست شوگا و خودم نگاه کردم که شوگا به خودش اومد و دستشو از دستم جدا کرد
€حالت خوبه؟
¢ممنون خوبم ولی خودت زخمی شدی
دستشو گزاشت روی زخم لبش
€اره به گمونم
¢بیا بریم برات پانسمانش میکنم
*چند مین بعد*
^ویو شوگا^
روی تخت نشسته بودم و سوبین پنبه اغشته به الکل رو نزدیک لبم کرد
¢ممکنه یکم درد کنه ولی..
€اشکال نداره میتونم دردشو تحمل کنم
پنبه رو گزاشت رو لبم که اخی گفتم و سرمو بردم عقب
¢نیشخند*
€هی داری تو مغزت مسخرم میکنی؟
¢نه چرا مسخره کنم(با حالت ضایع)
€معلومه 😒
¢باشه بابا ببخشید😂
€خب ادامه کارتو بکن(لبخند)
ادامه دارد... 💞
امیدوارم خوشتون اومده باشه 💙
لایک و نظر یادتون نره 🥺💜
۲.۵k
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.