طلبکارp5
وقتی خواستم پیاده شم بهم گفت:فردا عروسیه
گفتم:چی!به همین زودی!
چیزی نگفت و رفت داخل خونه شرم و همه خواب بودن رفتم داخل اتاق و شروع کردم به گریه انقدر گریه کردم تا خوابم برد
(فردا)
از زبون ا.ت هیچ چیزی نمیگفتم فقط تو فکر بودم مثل آدمای افسرده.
مامان بابامم هیچی نمیگفتن صبحونه تموم شد وحاضر شدم نشستم رو تخت رفتم تو فکر که دیدم گوشیم زنگ خورد جواب دادم جونگ کوک بود این شماره منو از کجا فهمید جواب دادم و گفت:بیا دم در وایسادم
بلند شدم و رفتم سوار ماشین شدم ولی یکی دیگه تو ماشین بود ی دختر بود رو صندلی عقب نشسته بود و هدفون تو گوشش بود و ساکت بود پس منم جلو نشستم هیچ حرفی نزدم که به محضر رسیدیم رفتیم داخل من حاضر شدم آخه تو این من لباس عروس بپوشم؟
رفتم و بغل دست جونگ کوک نشستم. گفتن حلقه هارو دست همدیگه کنید که جونگ کوک گفت:حتما میخوای من دستت کنم؟
گفتم:نه
حلقه رو دستم کردم اونم دستش کرد وقتی تموم شد رفتیم وقتی دیدم والا خونه نبود عمارت بود رفتیم داخل ی زنه منو هدایت کرد به ی اتاقی در اتاق رو باز کردم و رفتم داخل لباسامو در آوردم و دراز کشیدم رو تخت تو فکر بودم که یکی درو باز کرد سریع خودمو جمع جور کردم این دیگه کی بود!
گفت:من جی هون هستم یعنی همراه جونگ کوک جونگ کوک داره با من میاد خیلی هم دیر میرسیم لطفا بیا بیرون و حواست به خواهرش باشه
گفتم:خواهرش کدومه؟
گفت:جینا،همون دختری که امروز همراهتون بود
گفتم:باشه
رفتم بیرون روی مبل نشستم جونگ کوک و جی هون رفتن پس چرا دختره جینا نیمد داشتم به دیوار زل میزدم که دیدم ی بچه گربه اومد عسلی بود که ی دختر هم اومد بیرون اون همون جینا بود روی مبل نشست و بعد چند دقیقه گوشیشو گذاشت کنار و به من نگاه کرد هیچی حرف نمیزد اون رو مبلی که من تشسته بودم نشست یکم نگاهم کرد و یکم دیگه جلو اومد و نزدیکم شد نگاش کردم موهاش کوتاه و چتری بود از اون دخترا بود که عاشق چیزای مشکی بود چرا هیچی نمیگفت پس خودم شروع کردم به حرف زدن گفتم:من ا.ت هم تو چی؟
هیچی نگفت گفتم:چرا حرف نمیزنی؟
بازم هیچی نگفت همون گربه ای که اومده بود افتاد بغل جینا و جینا داشت نازش میکرد شب شد تقریبا ساعت ۱ صبح بود که صدای در اومد جی هون و جونگ کوک بودن جونگ کوک انگشتاش ضربه دیده بود جینا تا دید که جونگ کوک اینطوریه رفت اونور و کنار تلویزیون وایساد جونگ کوک رفت تو اتاقش و جی هون هم رفت تو حیاط
از زبان جونگ کوک:
بعد از درگیری باهاش برگشتم خونه و رفتم تو اتاقم دیدم یکی در میزنه گفتم:بیا تو. دیدم جیناس ی پارچه تو دستش بود اومد و با آرومی پارچرو دور دستم بست.
نگاهی بهش کردم و گفتم:با ا.ت حرف زدی؟
سرش رو به معنی نه تکون داد
گفتم:باشه ولی ی جوری رفتار نکن که فکر کنه نمیتونی صحبت کنی.
سری تکون داد و با آرومی گفت:با تنها کسی که میتونم حرف بزنم تو و جی هون هستید چون بهم میگد صدات قشنگه
گفتم:واقعا هم صدات قشنگه حالا دیر وقته برو بخواب.
جینا رفت و منم رو تخت دراز کشیدم.
گفتم:چی!به همین زودی!
چیزی نگفت و رفت داخل خونه شرم و همه خواب بودن رفتم داخل اتاق و شروع کردم به گریه انقدر گریه کردم تا خوابم برد
(فردا)
از زبون ا.ت هیچ چیزی نمیگفتم فقط تو فکر بودم مثل آدمای افسرده.
مامان بابامم هیچی نمیگفتن صبحونه تموم شد وحاضر شدم نشستم رو تخت رفتم تو فکر که دیدم گوشیم زنگ خورد جواب دادم جونگ کوک بود این شماره منو از کجا فهمید جواب دادم و گفت:بیا دم در وایسادم
بلند شدم و رفتم سوار ماشین شدم ولی یکی دیگه تو ماشین بود ی دختر بود رو صندلی عقب نشسته بود و هدفون تو گوشش بود و ساکت بود پس منم جلو نشستم هیچ حرفی نزدم که به محضر رسیدیم رفتیم داخل من حاضر شدم آخه تو این من لباس عروس بپوشم؟
رفتم و بغل دست جونگ کوک نشستم. گفتن حلقه هارو دست همدیگه کنید که جونگ کوک گفت:حتما میخوای من دستت کنم؟
گفتم:نه
حلقه رو دستم کردم اونم دستش کرد وقتی تموم شد رفتیم وقتی دیدم والا خونه نبود عمارت بود رفتیم داخل ی زنه منو هدایت کرد به ی اتاقی در اتاق رو باز کردم و رفتم داخل لباسامو در آوردم و دراز کشیدم رو تخت تو فکر بودم که یکی درو باز کرد سریع خودمو جمع جور کردم این دیگه کی بود!
گفت:من جی هون هستم یعنی همراه جونگ کوک جونگ کوک داره با من میاد خیلی هم دیر میرسیم لطفا بیا بیرون و حواست به خواهرش باشه
گفتم:خواهرش کدومه؟
گفت:جینا،همون دختری که امروز همراهتون بود
گفتم:باشه
رفتم بیرون روی مبل نشستم جونگ کوک و جی هون رفتن پس چرا دختره جینا نیمد داشتم به دیوار زل میزدم که دیدم ی بچه گربه اومد عسلی بود که ی دختر هم اومد بیرون اون همون جینا بود روی مبل نشست و بعد چند دقیقه گوشیشو گذاشت کنار و به من نگاه کرد هیچی حرف نمیزد اون رو مبلی که من تشسته بودم نشست یکم نگاهم کرد و یکم دیگه جلو اومد و نزدیکم شد نگاش کردم موهاش کوتاه و چتری بود از اون دخترا بود که عاشق چیزای مشکی بود چرا هیچی نمیگفت پس خودم شروع کردم به حرف زدن گفتم:من ا.ت هم تو چی؟
هیچی نگفت گفتم:چرا حرف نمیزنی؟
بازم هیچی نگفت همون گربه ای که اومده بود افتاد بغل جینا و جینا داشت نازش میکرد شب شد تقریبا ساعت ۱ صبح بود که صدای در اومد جی هون و جونگ کوک بودن جونگ کوک انگشتاش ضربه دیده بود جینا تا دید که جونگ کوک اینطوریه رفت اونور و کنار تلویزیون وایساد جونگ کوک رفت تو اتاقش و جی هون هم رفت تو حیاط
از زبان جونگ کوک:
بعد از درگیری باهاش برگشتم خونه و رفتم تو اتاقم دیدم یکی در میزنه گفتم:بیا تو. دیدم جیناس ی پارچه تو دستش بود اومد و با آرومی پارچرو دور دستم بست.
نگاهی بهش کردم و گفتم:با ا.ت حرف زدی؟
سرش رو به معنی نه تکون داد
گفتم:باشه ولی ی جوری رفتار نکن که فکر کنه نمیتونی صحبت کنی.
سری تکون داد و با آرومی گفت:با تنها کسی که میتونم حرف بزنم تو و جی هون هستید چون بهم میگد صدات قشنگه
گفتم:واقعا هم صدات قشنگه حالا دیر وقته برو بخواب.
جینا رفت و منم رو تخت دراز کشیدم.
۴.۳k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.