p8
با برخورد جسمی به سرم دیگه چیزی نفهمیدم و سیاهی
سوجون ویو *
خیلی منتظر موندم اما ات نیومد، هر چقدرم زنگ زدم جواب نداد نگرانش شدم شماره ی برادرشو بهم داده بود پس زنگ زدم به برادرش
جونگ سوک ویو *
نشسته بودم فیلم میدیدم که گوشیم زنگ خورد
سوجون: الو
جونگ سوک: الو، تو سوجونی؟
سوجون: بله خودمم، راستش ات هنوز نیومده تلفنشم جواب نمیده
جونگ سوک: هنوز نیومده؟ نیم ساعت پیش از خونه اومده بیرون
سوجون: میشه خودتون بهش زنگ بزنین شاید جواب داد
جونگ سوک: باشه (قطع کرد)
زنگ زدم ات اما جواب نمیداد نگرانش شدم پس زنگ زدم به بابامون و گفتم قضیه چیه، بعدشم گفت الان میاد
ات ویو *
چشمامو باز کردم تو یه اتاق تاریک بودم و دستو پام به صندلی بسته شده بود که دیدم یکی اومد تو
ات: ت...تو
کوک: چیشده؟چرا لکنت گرفتی (پوزخند)
ات: چرا منو دزدیدی؟ بزار برم
جونگکوک: فقط میخوام شکنجت بدم و فیلمتو برای پدرت بفرستم، تا ببینه دختر عزیزش داره زجر میکشه
ات: مگه من چیکارت کردم که میخوای شکنجم بدی
کوک: ساکت باش تا خودم ساکتت نکردم
دیگه حرفی نزدم که گوشیشو گذاشت جلومون و فیلم گرفت
کوک: خوب نگاه کن جناب کیم تهیونگ، دخترت قراره درد بکشه و تو هیچ کاری نمیتونی بکنی (پوزخند)
رفت یه شلاق کلفت و بزرگ برداشت و با ضربه های محکم شروع کرد زدنم
ات:اااییی... ااخخخ... آااخخ
خیلی محکم میزد لباسام پاره شده بود و همه جام زخمی شده بود که بیهوش شدم
کوک ویو *
کوک: ۵۰۰
بعد از ۵۰۰ضربه دیدم بیهوش شده و خونریزی بدی داشت، براید بغلش کردمو بردمش تو اتاق، به دکترم گفتم بیاد، زخماشو بست و برای زخمش یه پماد داد فیلمو برای کیم تهیونگ فرستادم و تو فکر بودم.
من خودم زدمش اما خودم هم براش دکتر خبر کردم، من که برام مهم نبوده چرا نجاتش دادم؟ تازه اونم دختر بزرگترین دشمنم
تو فکر بودم که دیدم داره بهوش میاد
ات ویو *
کم کم داشتم چشمامو باز میکردم که دیدم رو تخت دراز کشیدمو جونگکوک بالا سرمه
کوک: بالاخره بهوش اومدی بیبی؟
ات: به من نگو بیبی
کوک: باشه، بیبی گرل چطوره؟(پوزخند)
ات: خفه شو من میخوام برم خونه
کوک:اولن با من درست صحبت کن دومن فکر کردی به این راحتی میزارم بری؟
ات: مثلا درست صحبت نکنم میخوای چیکار کنی، ها؟ دوباره بزنیم؟
کوک.: داری عصبانیم می کنی
ات: مهم نیست
از رو تخت بلند شدم و رفتم سمت در قفل بود
ات: درو باز کن میخوام از اینجا برم
کوک: نمیخوام
ات: پسره ی عوضی دیوونه
اومد سمتم هلم داد خوردم به دیوار، جای زخمام خیلی درد گرفت که اخی گفتم
کوک: بهتره از این به بعد حواست به رفتارت باشه ممکنه خیلی بد ترش سرت بیاد (پوزخند)
تهیونگ ویو *
داشتم از انبار بر میگشتم که جونگ سوک زنگ زد گفت ات گمشده و جواب تلفنو نمیده، سرعتمو بیشتر کردمو رفتم خونه وقتی رفتم جونگ سوک تعریف کرد که چی شده
جونگ سوک: خب اون میخواست با دوستش بره بیرون که نیم ساعت بعد رفتنش دوستش زنگ زد گفت هنوز نیومده من بهش زنگ زدم اما جواب تلفنشو نداد
تهیونگ: گذاشتی تنها بره بره بیرون ؟(عصبی و نگران)
جونگ سوک: خ.. خب، نه یکی از بادیگارد ها رو باهاش فرستادم و راننده هم داشت
نشستم رو کاناپه که دیدم از یه شماره ی ناشناس برام یه فیلم اومده
ادامه دارد...
شرط
۸لایک
۶ کامنت
سوجون ویو *
خیلی منتظر موندم اما ات نیومد، هر چقدرم زنگ زدم جواب نداد نگرانش شدم شماره ی برادرشو بهم داده بود پس زنگ زدم به برادرش
جونگ سوک ویو *
نشسته بودم فیلم میدیدم که گوشیم زنگ خورد
سوجون: الو
جونگ سوک: الو، تو سوجونی؟
سوجون: بله خودمم، راستش ات هنوز نیومده تلفنشم جواب نمیده
جونگ سوک: هنوز نیومده؟ نیم ساعت پیش از خونه اومده بیرون
سوجون: میشه خودتون بهش زنگ بزنین شاید جواب داد
جونگ سوک: باشه (قطع کرد)
زنگ زدم ات اما جواب نمیداد نگرانش شدم پس زنگ زدم به بابامون و گفتم قضیه چیه، بعدشم گفت الان میاد
ات ویو *
چشمامو باز کردم تو یه اتاق تاریک بودم و دستو پام به صندلی بسته شده بود که دیدم یکی اومد تو
ات: ت...تو
کوک: چیشده؟چرا لکنت گرفتی (پوزخند)
ات: چرا منو دزدیدی؟ بزار برم
جونگکوک: فقط میخوام شکنجت بدم و فیلمتو برای پدرت بفرستم، تا ببینه دختر عزیزش داره زجر میکشه
ات: مگه من چیکارت کردم که میخوای شکنجم بدی
کوک: ساکت باش تا خودم ساکتت نکردم
دیگه حرفی نزدم که گوشیشو گذاشت جلومون و فیلم گرفت
کوک: خوب نگاه کن جناب کیم تهیونگ، دخترت قراره درد بکشه و تو هیچ کاری نمیتونی بکنی (پوزخند)
رفت یه شلاق کلفت و بزرگ برداشت و با ضربه های محکم شروع کرد زدنم
ات:اااییی... ااخخخ... آااخخ
خیلی محکم میزد لباسام پاره شده بود و همه جام زخمی شده بود که بیهوش شدم
کوک ویو *
کوک: ۵۰۰
بعد از ۵۰۰ضربه دیدم بیهوش شده و خونریزی بدی داشت، براید بغلش کردمو بردمش تو اتاق، به دکترم گفتم بیاد، زخماشو بست و برای زخمش یه پماد داد فیلمو برای کیم تهیونگ فرستادم و تو فکر بودم.
من خودم زدمش اما خودم هم براش دکتر خبر کردم، من که برام مهم نبوده چرا نجاتش دادم؟ تازه اونم دختر بزرگترین دشمنم
تو فکر بودم که دیدم داره بهوش میاد
ات ویو *
کم کم داشتم چشمامو باز میکردم که دیدم رو تخت دراز کشیدمو جونگکوک بالا سرمه
کوک: بالاخره بهوش اومدی بیبی؟
ات: به من نگو بیبی
کوک: باشه، بیبی گرل چطوره؟(پوزخند)
ات: خفه شو من میخوام برم خونه
کوک:اولن با من درست صحبت کن دومن فکر کردی به این راحتی میزارم بری؟
ات: مثلا درست صحبت نکنم میخوای چیکار کنی، ها؟ دوباره بزنیم؟
کوک.: داری عصبانیم می کنی
ات: مهم نیست
از رو تخت بلند شدم و رفتم سمت در قفل بود
ات: درو باز کن میخوام از اینجا برم
کوک: نمیخوام
ات: پسره ی عوضی دیوونه
اومد سمتم هلم داد خوردم به دیوار، جای زخمام خیلی درد گرفت که اخی گفتم
کوک: بهتره از این به بعد حواست به رفتارت باشه ممکنه خیلی بد ترش سرت بیاد (پوزخند)
تهیونگ ویو *
داشتم از انبار بر میگشتم که جونگ سوک زنگ زد گفت ات گمشده و جواب تلفنو نمیده، سرعتمو بیشتر کردمو رفتم خونه وقتی رفتم جونگ سوک تعریف کرد که چی شده
جونگ سوک: خب اون میخواست با دوستش بره بیرون که نیم ساعت بعد رفتنش دوستش زنگ زد گفت هنوز نیومده من بهش زنگ زدم اما جواب تلفنشو نداد
تهیونگ: گذاشتی تنها بره بره بیرون ؟(عصبی و نگران)
جونگ سوک: خ.. خب، نه یکی از بادیگارد ها رو باهاش فرستادم و راننده هم داشت
نشستم رو کاناپه که دیدم از یه شماره ی ناشناس برام یه فیلم اومده
ادامه دارد...
شرط
۸لایک
۶ کامنت
۱۷.۹k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.