@N.o.v.e.l
@N.o.v.e.l
رمان دختر مغرور
پارت پانزدهم
همچیو برای دوستام تعریف کردم تصمیم گرفتم که شایان رو حرص بدم
گوشیم زنگ خورد از بیمارستان بود
یه بیمار وضعیتش خیلی خراب بود سری بلند شدم سوار ماشین شدم رفتم
رسیدم بیمارستان و لباسمو عوض کردم رفتم اتاق عمل
ونوس:نه!نه! تو نباید بمیری فهمیدی قوی باش قوی باش تورو خدا بچه جون قوی باش
دستیار:استاد اون بیمار دیگه زنده نیست
ونوس:چی نه اون زندست میدونم
همه ی دستایارام رفتن بیرون ضربان قلب بچه دیگه نمیزد
ونوس:تورو خدا به هوش بیا
گریم گرفت پایین تختش نشستم نتونستم یه بیمار رو نجات بدم من چجور دکتری هستم
یکی از پشت بغلم کرد صورتمو برگردوندم
دیدم شایان هست سری بغلش کردم
زدم زیر گریه
شایان:هیسسسس!تقصیر تو نبود اون وقتی تصادف کرده بود از دنیا رفته بود باشه گریه نکن الانم پاشو بریم دست و صورتتو بشور
شایان بلندم کرد از اتاق عمل رفتیم بیرون
که دیدم مادر و پدر بچه دارن گریه میکنن
مادر بچه:تو دخترمو کشتی تو چجور دکتری هستی ها تو چطور دکتری هستی کسی که نمیتونه کسیو نجات بده چرا باید دکتر بشه
ونوس:حق دارین من معذرت میخوام ازتون
که مامانش قهوه داغ رو ریخت روی لباسم
داشتم میسوختم ولی چیزی نگفتم۴۴
شایان:دارین چیکار میکنین درک میکنم شمارو ولی با این کاری که کردین میتونم ازتون شکایت کنم
شایان منو بغلم کرد برد توی اتاق در اتاق رو قفل کرد برد منو زیر دوش
شایان:بزار ل.باستو در بیارم داری میسوزی
دکمه های ل.باسمو باز کرد شایان ل.باسمو در اورد دوش سرد رو باز کرد ولی من که اصلا سوختگی رو حسش نمیکردم فکر و ذهنم پیش اون دختر بچه بود داشتم اشک میریختم
شایان:نمیتونم تحمل کنم گریه نکن ونوس نمیخوام گریه کنی
.
کارم توی بیمارستان تموم شد از بیمارستان رفتم بیرون شایان داشت میرفت
شایان:برسونمت
ونوس:نه مرسی خودم میرم
شایان:حالت خوب نیست بیا میرسونمت لجبازی نکن
ونوس:شایان میخوام تنها باشم یکم قدم بزنم
شایان:منم باهات
داشتیم قدم میزدم که دیدم شایان اومد دو تا بستنی گرفته بود روی صندلی نشستیم
بستنی رد به اسرار شایان باز کردم داشتم میخوردم
شایان:میخوام تورو با خانوادم آشنا کنم
سرمو بالا دادم
ونوس:چی
شایان ل.بامو بوسید چشمام همینجوری باز مونده بود از تعجب
شایان:آره میخوام تورو با خانوادم آشنا کنم ونوس منو دوست داری؟
ونوس: خیلی دوست دارم
رمان دختر مغرور
پارت پانزدهم
همچیو برای دوستام تعریف کردم تصمیم گرفتم که شایان رو حرص بدم
گوشیم زنگ خورد از بیمارستان بود
یه بیمار وضعیتش خیلی خراب بود سری بلند شدم سوار ماشین شدم رفتم
رسیدم بیمارستان و لباسمو عوض کردم رفتم اتاق عمل
ونوس:نه!نه! تو نباید بمیری فهمیدی قوی باش قوی باش تورو خدا بچه جون قوی باش
دستیار:استاد اون بیمار دیگه زنده نیست
ونوس:چی نه اون زندست میدونم
همه ی دستایارام رفتن بیرون ضربان قلب بچه دیگه نمیزد
ونوس:تورو خدا به هوش بیا
گریم گرفت پایین تختش نشستم نتونستم یه بیمار رو نجات بدم من چجور دکتری هستم
یکی از پشت بغلم کرد صورتمو برگردوندم
دیدم شایان هست سری بغلش کردم
زدم زیر گریه
شایان:هیسسسس!تقصیر تو نبود اون وقتی تصادف کرده بود از دنیا رفته بود باشه گریه نکن الانم پاشو بریم دست و صورتتو بشور
شایان بلندم کرد از اتاق عمل رفتیم بیرون
که دیدم مادر و پدر بچه دارن گریه میکنن
مادر بچه:تو دخترمو کشتی تو چجور دکتری هستی ها تو چطور دکتری هستی کسی که نمیتونه کسیو نجات بده چرا باید دکتر بشه
ونوس:حق دارین من معذرت میخوام ازتون
که مامانش قهوه داغ رو ریخت روی لباسم
داشتم میسوختم ولی چیزی نگفتم۴۴
شایان:دارین چیکار میکنین درک میکنم شمارو ولی با این کاری که کردین میتونم ازتون شکایت کنم
شایان منو بغلم کرد برد توی اتاق در اتاق رو قفل کرد برد منو زیر دوش
شایان:بزار ل.باستو در بیارم داری میسوزی
دکمه های ل.باسمو باز کرد شایان ل.باسمو در اورد دوش سرد رو باز کرد ولی من که اصلا سوختگی رو حسش نمیکردم فکر و ذهنم پیش اون دختر بچه بود داشتم اشک میریختم
شایان:نمیتونم تحمل کنم گریه نکن ونوس نمیخوام گریه کنی
.
کارم توی بیمارستان تموم شد از بیمارستان رفتم بیرون شایان داشت میرفت
شایان:برسونمت
ونوس:نه مرسی خودم میرم
شایان:حالت خوب نیست بیا میرسونمت لجبازی نکن
ونوس:شایان میخوام تنها باشم یکم قدم بزنم
شایان:منم باهات
داشتیم قدم میزدم که دیدم شایان اومد دو تا بستنی گرفته بود روی صندلی نشستیم
بستنی رد به اسرار شایان باز کردم داشتم میخوردم
شایان:میخوام تورو با خانوادم آشنا کنم
سرمو بالا دادم
ونوس:چی
شایان ل.بامو بوسید چشمام همینجوری باز مونده بود از تعجب
شایان:آره میخوام تورو با خانوادم آشنا کنم ونوس منو دوست داری؟
ونوس: خیلی دوست دارم
۲.۷k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.