پارت ۴ قسمت اخر my brother

جین:وقتی بخواد به کسی ناخواسته جون بده اینجوری میشه ولی این اولین باره...



شوگا:نه صبر کن من یه بار دستم رو بریدم وقتی دستم رو گرفت شبش خوب شد!

ت. ی:داداش میش.. میشه بیایی دا.. دادش


شوگا:بله؟


ت. ی:بغ... بغل... بغل بدهه

شوگا:باش..


جنکوک:اها...



ت. ی:عمو کوکی تو از بغل پنجره. . . رد میشیـ؟

کوکی:چچ.. چیییی؟!!!


کوکی:ننه.. اه اره 🥺🥺 چون نگران هستم...


ت. ی:چچ.را؟؟؟


ته:چیییییی اون بچه رو مجبور کردین که منو درمان کنه....؟؟؟!!! واقعا که...



ت. ی:نه عمو ته همچین چیزی نیست


راوی :خلاصه... ته پاشد و یقه ی شوگا رو گرفت تو چشاش زل زد و گفت




ته:چطور می تونییی چ. چرا جلوی جین رو نگرفتیییی....... جین تو چرا تو چرا هیونگ شما ها

عین چی داشتی نگاه می کردییییننن؟!!!!!




راوی:خودش رو یک چک زد و به سمت پایین دوید... به سمت اشپز خونه رفت


ت. ی و برقیه سریع رفتن

ته چاقو به دست گفت:هرگز نبی بخشم این جون لایق من نیستتت!
ت. ی: نه عمو نکنننن خواهش میکنمممممم من خودم کردم اگه من نخوام جون وارد بدن نمی شه هههه

شوگا: چی این همه مدت تو از همه چی خبر داشتی؟؟ تو می دونستی که قدرت دارییی؟؟؟؟!


ت. ی: اره همینطور تو به من چیزی نگفتیییی


جین :خب تمام شد دست قشنگ رو بزنین🥲🤭👏👏








پایان