..کوچولوی دل باخته🖤🥀.. ~پارت۲~
..کوچولوی دل باخته🖤🥀.. ~پارت۲~
خانوم شیخی:
خب دیگه رسیدیم اینم پرورشگاه ..از ماشین پیاده شدم در ماشین دیانا رو باز کردم اونم پیاده شد و باهم به طرف پرورشگاه رفتیم دیانا تا رسید داخل دویید طرف اتاق ....دیانا دیانا ای خداااااا
خانوم پور محمدی:
چیشد بازم همون دیانای سابقع ؟
خانوم شیخی:
انقد فوضول نباش دختر باشه؟.
برو یه چایی برام بیار
خانوم پورمحمدی:
باشه چشم...
دیانا:
دوییدم به طرف اتاق همینجوری رسیدم به اتاق افتادم رو تخت پتو رو انداختم روم و شروع کردم به گریه کردن که یهو پتو از رو سرم کشیده شد
نیکاه:
سلام چرا گریه میکنی؟
دیانا:
نمیدونم چرا انگار یه حسی بهم میکفت این دختر کوچولو خیلی بچه خوبیهو باهاش دوست شو برا همین تصمیم گرفت جواب سلامش رو بدم
_سلام(اروم و فین فین)
نیکا:
رفتم رو تختش کنارش نشستم و ادامه دادم مامان و بابای توعم تو رو اینجا گذاشتم؟
دیانا:
اهوم(اروم)
نیکا:
سرمو بردم سمت گوشش و اروم زمزمه کردم نگران نباش تنها نیستی کوچولو(زمزمه بار)
دیانا:
میدونستی معمولا با کسی حرف نمیزنم؟
نیکا:
اره یچیزایی در بارت شنیدم میگن دیوونه ای.....
دیانا:
من دیوونه نیستم فقط نمیتونم زود به کسی اعتماد کنم میترسم دلم رو بشکنن اعتماد کردن بهشون برام خیلی خیلی سخته راستشو به خوای ....
نیکا:
راستش ادما میان که نمونن عادت کن دوصت من 🤌🏻🫀
ببین تو زندگیت از نظر من خدا ادم های بدو افریده بخاطر اینکه ازشون ضربه بخوری و بزرگتر بشی توعم نباید به این زودی بشکنی باید قوی تر بشی باید به هودت افتخار کنی که تا الان سر پا موندی کوچولو
دیانا:
اهان منظورت اینه ادما میان که نمونن:)
نیکا:
اره دقیقا راستی نگفتی اسمت چیه؟
دیانا:
اسم من دیا...دیاناس(تیکه تیکه)
نیکا:
وای چه اسمی زیبایی داری دیانا خب دیانا اسم منم نیکاس البته بعضیا میگن اُوین
دیانا:
اره به منم اینجا میگن دیا....
خانوم شیخی:
بچهاااا زنگ ناهار همه برین سمت اتاق ناهار خوری
نیکا:
میگم اگه دوصت داری بیا باهم بریم دیا..اهاک دیانا میای؟
دیانا:
ار..اره با کمک نیکا از تخت اومدم پایین
خانوم شیخی:
با تعجب به دیانا داشتم نگاه میکردم که از کنارم رو شد و بطرف اتاق نهار خوری رفتم خیلی براش خوشحال بودم ته تونسته دوستی برا خودش پیدا کنه و باید این خبر خوش رو به خانوم کمالی (مشاوره)
بدم گوشیم رو از جیب مانتوم در اوردم و شماره ای خانوم کمالی رو برداشتم که بعد ۴ بار بوق خوردن جواب داد
ادامه دارد....
خانوم شیخی:
خب دیگه رسیدیم اینم پرورشگاه ..از ماشین پیاده شدم در ماشین دیانا رو باز کردم اونم پیاده شد و باهم به طرف پرورشگاه رفتیم دیانا تا رسید داخل دویید طرف اتاق ....دیانا دیانا ای خداااااا
خانوم پور محمدی:
چیشد بازم همون دیانای سابقع ؟
خانوم شیخی:
انقد فوضول نباش دختر باشه؟.
برو یه چایی برام بیار
خانوم پورمحمدی:
باشه چشم...
دیانا:
دوییدم به طرف اتاق همینجوری رسیدم به اتاق افتادم رو تخت پتو رو انداختم روم و شروع کردم به گریه کردن که یهو پتو از رو سرم کشیده شد
نیکاه:
سلام چرا گریه میکنی؟
دیانا:
نمیدونم چرا انگار یه حسی بهم میکفت این دختر کوچولو خیلی بچه خوبیهو باهاش دوست شو برا همین تصمیم گرفت جواب سلامش رو بدم
_سلام(اروم و فین فین)
نیکا:
رفتم رو تختش کنارش نشستم و ادامه دادم مامان و بابای توعم تو رو اینجا گذاشتم؟
دیانا:
اهوم(اروم)
نیکا:
سرمو بردم سمت گوشش و اروم زمزمه کردم نگران نباش تنها نیستی کوچولو(زمزمه بار)
دیانا:
میدونستی معمولا با کسی حرف نمیزنم؟
نیکا:
اره یچیزایی در بارت شنیدم میگن دیوونه ای.....
دیانا:
من دیوونه نیستم فقط نمیتونم زود به کسی اعتماد کنم میترسم دلم رو بشکنن اعتماد کردن بهشون برام خیلی خیلی سخته راستشو به خوای ....
نیکا:
راستش ادما میان که نمونن عادت کن دوصت من 🤌🏻🫀
ببین تو زندگیت از نظر من خدا ادم های بدو افریده بخاطر اینکه ازشون ضربه بخوری و بزرگتر بشی توعم نباید به این زودی بشکنی باید قوی تر بشی باید به هودت افتخار کنی که تا الان سر پا موندی کوچولو
دیانا:
اهان منظورت اینه ادما میان که نمونن:)
نیکا:
اره دقیقا راستی نگفتی اسمت چیه؟
دیانا:
اسم من دیا...دیاناس(تیکه تیکه)
نیکا:
وای چه اسمی زیبایی داری دیانا خب دیانا اسم منم نیکاس البته بعضیا میگن اُوین
دیانا:
اره به منم اینجا میگن دیا....
خانوم شیخی:
بچهاااا زنگ ناهار همه برین سمت اتاق ناهار خوری
نیکا:
میگم اگه دوصت داری بیا باهم بریم دیا..اهاک دیانا میای؟
دیانا:
ار..اره با کمک نیکا از تخت اومدم پایین
خانوم شیخی:
با تعجب به دیانا داشتم نگاه میکردم که از کنارم رو شد و بطرف اتاق نهار خوری رفتم خیلی براش خوشحال بودم ته تونسته دوستی برا خودش پیدا کنه و باید این خبر خوش رو به خانوم کمالی (مشاوره)
بدم گوشیم رو از جیب مانتوم در اوردم و شماره ای خانوم کمالی رو برداشتم که بعد ۴ بار بوق خوردن جواب داد
ادامه دارد....
۱۶.۲k
۲۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.