اکیپ ۵ نفره پارت ۱۳
امیدوارم خوشتون بیاد❤️💗
#عمر
اوعلجان چشش به اون دختره بود...
از اونجایی که من و دوروک و برک کنار همون قسمت بودیم اسم و فامیل دختره رو فهمیدم(الیف اسماعیلی/یه فامیلی الکی)
#دوروک
حواسم به تولگا و لیلا بود که از دیروز پیشمون نیومده بودن به برک گفتم یالا پسر...
#لیلا
داشتم با تولگا در مورد اینکه چرا استاد عذرا باید سوسن و عمر رو با هم هم گروه کنه و اصلا یه اسم کاپلی واسه خودشون انتخاب کردن و اینکه عمر خیلی به سوسن اهمیت میده و این چه بلایی هست که سرم اومد(سوسن) و من از عمر خوشم میاد حرف میزدم که یهو دوروک و برک اومدن...دوروک روبه رو شد با هام و گفت:دمک لیلا وای عمر دن هوشیانیولسون....اویله/پس لیلا خانم شما هم از آقا عمر خوشت میاد....که اینطور
لیلا:سسسسس...یواش تر دوروک الان عمر میش..ن..وه
یهو عمر اومد
عمر:بچه ها داشتین در مورد من حرف میزدین؟
برک:نه نه .. داشتیم در مورد یه اینفولو ایستر که اسمش عمر بود حرف می زدیم..
عمر:آها...اوکی
#آسیه
داشتیم با دخترا حرف میزدیم که یاد یه خاطره اوفتادم که تا اومدم بگم:بچه راستی یه روز من و عمر و زنمو شنگول و سارپ و...
که یهو سارپ گفت:آسیه تورو قرآن نگو..توروخدا بس کن..آبروم رو نبر انقدر
آسیه:سارپ اذیت نکن دیگه آخه چیزی نیست که
سارپ:آسیه...
آسیه:...عه..آره بعد اومده بودیم پروشگاه شما چون به زنگ زدن از طرف پرورشگاهتون بعد گفتن یه دختره به نام جانسو میگه که شما جزو فامیل و خانواده شون هستین..آقا ما هم بلند شدیم با سارپ و دوروک و زنمو شنگول و عمر اومدیم اونجا..بعد سارپ تا اون دختره رو دید پاهاش شل شد و خلاصه کارمون به بیمارستان کشید یه شکستگی کوچیک داشت که ۱ روز بستری شد و ما هم که اومدیم خونه به اوعلجان گفتیم اوعلجان از خنده بیهوش شد و دوروک تا ۲ روز صداش در نمیومد و من و عمر هم که تا ۲ روز از دل درد داشتیم می مردیم...
بعد تعریف این خاطره به دخترا..........ادامه دارد
#یازگی #آسیه #دوروک #اونور #آسدور #اونیاز #لیزگه #سوسن #ییعیت #عمر #سوسعم #ییعلیز #ملیس #آیبیکه #رجب #برک #آیبر #رجمل #ایلول #یاسمین #برکعلی #تولگا #یاستول #نیلسو #جمیله #جمتول #نیلبر #جیهان #اوعلجان #دیلارا #الیف #خواهران_و_برادرانم #سریال_ترکیه_ای #سریال
ینی لیاقت یه لایک رو نداشت زیبا💫🫂
باییی....🤌🏻🇹🇷
#عمر
اوعلجان چشش به اون دختره بود...
از اونجایی که من و دوروک و برک کنار همون قسمت بودیم اسم و فامیل دختره رو فهمیدم(الیف اسماعیلی/یه فامیلی الکی)
#دوروک
حواسم به تولگا و لیلا بود که از دیروز پیشمون نیومده بودن به برک گفتم یالا پسر...
#لیلا
داشتم با تولگا در مورد اینکه چرا استاد عذرا باید سوسن و عمر رو با هم هم گروه کنه و اصلا یه اسم کاپلی واسه خودشون انتخاب کردن و اینکه عمر خیلی به سوسن اهمیت میده و این چه بلایی هست که سرم اومد(سوسن) و من از عمر خوشم میاد حرف میزدم که یهو دوروک و برک اومدن...دوروک روبه رو شد با هام و گفت:دمک لیلا وای عمر دن هوشیانیولسون....اویله/پس لیلا خانم شما هم از آقا عمر خوشت میاد....که اینطور
لیلا:سسسسس...یواش تر دوروک الان عمر میش..ن..وه
یهو عمر اومد
عمر:بچه ها داشتین در مورد من حرف میزدین؟
برک:نه نه .. داشتیم در مورد یه اینفولو ایستر که اسمش عمر بود حرف می زدیم..
عمر:آها...اوکی
#آسیه
داشتیم با دخترا حرف میزدیم که یاد یه خاطره اوفتادم که تا اومدم بگم:بچه راستی یه روز من و عمر و زنمو شنگول و سارپ و...
که یهو سارپ گفت:آسیه تورو قرآن نگو..توروخدا بس کن..آبروم رو نبر انقدر
آسیه:سارپ اذیت نکن دیگه آخه چیزی نیست که
سارپ:آسیه...
آسیه:...عه..آره بعد اومده بودیم پروشگاه شما چون به زنگ زدن از طرف پرورشگاهتون بعد گفتن یه دختره به نام جانسو میگه که شما جزو فامیل و خانواده شون هستین..آقا ما هم بلند شدیم با سارپ و دوروک و زنمو شنگول و عمر اومدیم اونجا..بعد سارپ تا اون دختره رو دید پاهاش شل شد و خلاصه کارمون به بیمارستان کشید یه شکستگی کوچیک داشت که ۱ روز بستری شد و ما هم که اومدیم خونه به اوعلجان گفتیم اوعلجان از خنده بیهوش شد و دوروک تا ۲ روز صداش در نمیومد و من و عمر هم که تا ۲ روز از دل درد داشتیم می مردیم...
بعد تعریف این خاطره به دخترا..........ادامه دارد
#یازگی #آسیه #دوروک #اونور #آسدور #اونیاز #لیزگه #سوسن #ییعیت #عمر #سوسعم #ییعلیز #ملیس #آیبیکه #رجب #برک #آیبر #رجمل #ایلول #یاسمین #برکعلی #تولگا #یاستول #نیلسو #جمیله #جمتول #نیلبر #جیهان #اوعلجان #دیلارا #الیف #خواهران_و_برادرانم #سریال_ترکیه_ای #سریال
ینی لیاقت یه لایک رو نداشت زیبا💫🫂
باییی....🤌🏻🇹🇷
۲۱۴
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.