فیک (وقتی که دزدیدنت...)
ویو ا/ت
سلام��� من ا/ت هستم بیست سالمه و دانشگاه درس میخونم و خیلی مهربون و ساده م ...
داشتم مثل همیشه به دانشگاه
میرفتم که یونا اومد دوباره دوست صمیمیم هستش
ا/ت : سلام یونا (لبخند)
یونا : هاییی چخبر؟ (خوشحال و ذوق زده)
ا/ت : سلامتی راستی چه اتفاقی برات افتاده انقدر خوشحالی کلک؟ (شی//طون)
یونا : اره اعت//راف کردم قبولم کرد (خر ذوق)
ا/ت : واو (لبخند)
خب دیگه بریم بشینیم داره استاد میاد (رو به یونا)
یونا : اوکی
استاد اومد من شاگرد اول بودم و خوب به درس گوش کردم و نکته هارو نوشتم ...
(پرش زمانی به زنگ اخر)
داشتم به خونه میرفتم که حس کردم یکی دنبالمه برگشتم کسی نبود
خیالم راحت شد اما دونفر با چند بادیگارد ریختن سرم گریه میکردم
ا/ت : هق هق ولم کنید
... : تو مال مایی
... : اره
دستمال گذاشتن در دهنم و بیهوش شدم...
شرایط : 250 فالوور
لایک : 15
کمپانی استار (تو بیو هست) : ۳۵ فالوور
بای بای 🌷🌟
#فیک #فیکشن #تهکوک
سلام��� من ا/ت هستم بیست سالمه و دانشگاه درس میخونم و خیلی مهربون و ساده م ...
داشتم مثل همیشه به دانشگاه
میرفتم که یونا اومد دوباره دوست صمیمیم هستش
ا/ت : سلام یونا (لبخند)
یونا : هاییی چخبر؟ (خوشحال و ذوق زده)
ا/ت : سلامتی راستی چه اتفاقی برات افتاده انقدر خوشحالی کلک؟ (شی//طون)
یونا : اره اعت//راف کردم قبولم کرد (خر ذوق)
ا/ت : واو (لبخند)
خب دیگه بریم بشینیم داره استاد میاد (رو به یونا)
یونا : اوکی
استاد اومد من شاگرد اول بودم و خوب به درس گوش کردم و نکته هارو نوشتم ...
(پرش زمانی به زنگ اخر)
داشتم به خونه میرفتم که حس کردم یکی دنبالمه برگشتم کسی نبود
خیالم راحت شد اما دونفر با چند بادیگارد ریختن سرم گریه میکردم
ا/ت : هق هق ولم کنید
... : تو مال مایی
... : اره
دستمال گذاشتن در دهنم و بیهوش شدم...
شرایط : 250 فالوور
لایک : 15
کمپانی استار (تو بیو هست) : ۳۵ فالوور
بای بای 🌷🌟
#فیک #فیکشن #تهکوک
۱۱.۲k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.