P61
رفتم پیشش ولی برای اینکه کسی لباسم رو نبینه یکم خودم رو پشتش مخفی کردم و وقتی وارد عمارت شدیم دویدم سمت پله ها بعدم برای جیسو دست تکون دادم که اونم با لبخند برام دست تکون داد خیلی سریع از پله ها رفتم بالا و با قدم های تند رفتم تو اتاق و درو محکم بستم از اینکه کسی منو با این لباس ندید خوشحال شدم یه نگاه به اطراف کردم جونگ کوک تو اتاق نبود برای همین از نبودش استفاده کردم و سریع لباسام رو عوض کردم بعدم روی تخت نشستم و یه نفس راحت کشیدم اخیش احساس راحتی میکنم هیچ چیز لباس خود آدم نمیشه
با اون لباس گشادش بلاخره عوضش کردم دوباره یه نفس راحت کشیدم که جونگ کوک اومد تو با نگاه کردن بهم انگار که میخواست بهم تیکه بندازه گفت : عجب لباس بدریختی
بدجور حرصم گرفت برای همین نتونستم خودم رو کنترل کنم و گفتم : از لباس گشاد تو که خیلی بهتره
جونگ کوک یه جوری نگاهم کرد که گفتم الان میخواد تلافی امروز رو دراره . نگاهش رو از گرفت و برگشت سمت آیینه تا موهاش رو مرتب کنه
ولی من جوری که خواستم یکم بابت این حرفش اذیتش کنم آروم ولی جوری که بشنوه گفتم : دخترباز
سرجاش موند و یکم مکث کرد بعدم برگشت رو به من و اومد سمتم با هر نزدیک شدنش بهم یکم مرفتم عقب که کم کم خوردم به تاج تخت و دیگه جایی برای عقب رفتن نبود اومد نزدیکم و دستاش رو گذاشت دورم .
جونگ کوک : فکر کردم دیروز معنی دخترباز رو فهمیدی
یکم ضربان قلبم تند شده بود تو چشمام ذل زده بود و از نگاهش دست بر نمیداشت سرم رو انداختم پایین و از پایین دستاش رد شدم و از روی تخت اومدم پایین خواستم از اتاق برم بیرون که صداش پشت سرم پخش شد .
جونگ کوک : نترس کاری باهات نداشتم
میدونستم کاری باهام نداره و فقط میخواد بترسونتم سرم جام وایساده بودم و خواستم برگردم که قبل از برگشتنم دوباره صداش پشت سرم اومد .
جونگ کوک : چون من دخترباز نیستم
راست میگفت دخترباز نیست اینو میدونستم ولی فقط به خاطر اینکه یکم اذیتش کنم اینو گفتم احساس کردم اومد و پشتم وایساد بعدم زد رو شونم و گفت : اگه تموم شد باید بریم جایی
برگشتم سمتش و گفتم : کجا ؟
جونگ کوک : دکتر
ا/ت : دکتر برای چی ؟
جونگ کوک : یه کار کوچولو داریم
بدون اینکه اجازه بده ازش چیزی بپرسم از اتاق رفت بیرون فقط این سوال رو با خودم زمزمه کردم : دکتر چرا؟
که صداش از توی راهرو اومد : ا/ت زود باش
با صدای قدم هاش فهمیدم که از پله ها رفت پایین منم از اتاق اومدم بیرون و پشت سر جونگ کوک از عمارت خارج شدم
با اون لباس گشادش بلاخره عوضش کردم دوباره یه نفس راحت کشیدم که جونگ کوک اومد تو با نگاه کردن بهم انگار که میخواست بهم تیکه بندازه گفت : عجب لباس بدریختی
بدجور حرصم گرفت برای همین نتونستم خودم رو کنترل کنم و گفتم : از لباس گشاد تو که خیلی بهتره
جونگ کوک یه جوری نگاهم کرد که گفتم الان میخواد تلافی امروز رو دراره . نگاهش رو از گرفت و برگشت سمت آیینه تا موهاش رو مرتب کنه
ولی من جوری که خواستم یکم بابت این حرفش اذیتش کنم آروم ولی جوری که بشنوه گفتم : دخترباز
سرجاش موند و یکم مکث کرد بعدم برگشت رو به من و اومد سمتم با هر نزدیک شدنش بهم یکم مرفتم عقب که کم کم خوردم به تاج تخت و دیگه جایی برای عقب رفتن نبود اومد نزدیکم و دستاش رو گذاشت دورم .
جونگ کوک : فکر کردم دیروز معنی دخترباز رو فهمیدی
یکم ضربان قلبم تند شده بود تو چشمام ذل زده بود و از نگاهش دست بر نمیداشت سرم رو انداختم پایین و از پایین دستاش رد شدم و از روی تخت اومدم پایین خواستم از اتاق برم بیرون که صداش پشت سرم پخش شد .
جونگ کوک : نترس کاری باهات نداشتم
میدونستم کاری باهام نداره و فقط میخواد بترسونتم سرم جام وایساده بودم و خواستم برگردم که قبل از برگشتنم دوباره صداش پشت سرم اومد .
جونگ کوک : چون من دخترباز نیستم
راست میگفت دخترباز نیست اینو میدونستم ولی فقط به خاطر اینکه یکم اذیتش کنم اینو گفتم احساس کردم اومد و پشتم وایساد بعدم زد رو شونم و گفت : اگه تموم شد باید بریم جایی
برگشتم سمتش و گفتم : کجا ؟
جونگ کوک : دکتر
ا/ت : دکتر برای چی ؟
جونگ کوک : یه کار کوچولو داریم
بدون اینکه اجازه بده ازش چیزی بپرسم از اتاق رفت بیرون فقط این سوال رو با خودم زمزمه کردم : دکتر چرا؟
که صداش از توی راهرو اومد : ا/ت زود باش
با صدای قدم هاش فهمیدم که از پله ها رفت پایین منم از اتاق اومدم بیرون و پشت سر جونگ کوک از عمارت خارج شدم
۲۴.۰k
۱۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.